Abdol-Hossein Vahabzadeh
2.03K subscribers
187 photos
74 videos
18 files
104 links
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
Download Telegram
درسهایی از مدرسه طبیعت
در تایید و نقد نامه جمعی از فرهیختگان جامعه شناس و اصحاب رسانه به نامزدهای ریاست جمهوری
دوران كودكي دوران بازي است ، بازي رها و بي هدف، بازي خودانگيخته ونه هدايت شده از جانب بزرگترها، بازي با كودكان ديگر از هر دو جنس، بازي با دوستان واقعي يا خيالي ، بازي در طبيعت و محیط بیرون و نه در کلاس و فضاهای اسیر، بازي بي مرز و نا محدود.
اين كه به كودكان تا چه اندازه فرصت چنين بازي داده شود يكي از آن عوامل بنيادي است كه آينده يك كشور را رقم مي زند؛ كه مردمانش تا چه اندازه خلاق شوند، پرانگيزه باشند و شادمان ،جسم روحشان سالم باشد ؛اينكه با ديگران تا چه اندازه متحمل و سازگار، اينكه چگونه زوجي باشند براي همسرخود،اينكه چگونه عضوي باشند براي تيم تحقيقاتي يا ورزشي خود،چگونه شهروندي باشند متعهد به آينده ي آن يا بي تفاوت به آن ،و بالاخره اينكه چگونه شهروندي براي زمين و چگونه مدافعي باشند براي طبيعت و محيط زيست .امروزه یکی از شاخص های مهم توسعه هر کشور آن است که تا چه اندازه به کودکانش فرصت بازی می دهد.
بي آنكه بخواهم ساده انگارانه همه چيز را به يك چيز پيوند دهم عميقا باور دارم كه مدرسه ، با ربودن فرصت بازي از كودكان ما ، در ايجاد همه ي نابساماني هاي اجتماعي ، فرهنگي و محيط زيستي امروز دستي دارد. من امروز مدرسه را يكي از متهمان اصلي ميبينم ، مدرسه از هر نوعي كه بخواهد كودك را تا سن ١٢ سالگي هدايت و كنترل كند و سعي داشته باشد كه همه چيز را ، به رغم میلش به او بياموزد .
و از اين منظر است كه وقتي مي بينم فرهيختگان دلسوز ما در نامه يي به نامزدهاي رياست جمهوري به طور مشخص به نياز اصلي كودكي، یعنی بازی از این دست ، نمي پردازند سخت دلگير مي شوم . ضمن احترام و تاييد دغدغه هاي به جاي اين بزرگواران ، مي پرسم كه جاي بازي ، شادي ، سرخوشي ، رهايي ، بودن در محيطهاي بيرون و طبيعت ، عمل خودانگيخته ، تعامل با كودكان ديگرو فراغت از کنترل در اين درخواست كجاست؟ نقش والدين در بار كردن اينهمه فشار بر دوش كودكان را چطور ديده اند ؟ نگاه به شدت نادرست جامعه ، فرهنگ، قانون ، رسانه و شهر به كودك در اين نامه چه جايگاهي دارد؟ چرا نامي و حمايتي از حركت اصيل و مردمي گسترش مدارس طبيعت كه برای تامین این مهم به راه افتاده و در اين منطقه از جهان كم نظير است ، در اين نامه نيست ؟
وقتي از اين منظر بنگريم نقش دولت و رئيس آن در ايجاد اين شرايط ناگوار و دهشتناك تنها به عنوان يكي از بازيگران اهميت مي يابد و نبايد از بقيه غفلت شود.
من ، شما و رئيس جمهور همگي نيازمند آنيم كه چشمهايمان را بشوئيم و به كودكي نگاه تازه يي داشته باشيم.

@madresehtabiat
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
http://www.asriran.com/fa/news/534252/%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D9%88-%D9%86%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%BA%D8%B1%D9%82-%D8%AF%D8%B1-%D8%A8%D8%AD%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF-%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D9%88-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%B1%D8%B4-%D8%A7%D9%88%D9%84%D9%88%DB%8C%D8%AA-%DA%86%D9%86%D8%AF%D9%85-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D8%B4%D9%85%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%A8%D9%88%D8%AF
درسهايي از مدرسه طبيعت
يوال حراري مورخ نامدار در يك مصاحبه كه چند ماه پيش در مجموعه تد داشته ، در نقد سياستهاي امروز كه با واقعيات بوم شناختي و فن آوري همخواني ندارد ، پيش بيني مي كند كه در آينده رقيب ما نه انسانهاي ديگر كه نرم افزارها و الگوريتمها خواهند بود.او پيش بيني آينده مي كند غافل از اينكه تقريبا همزمان با مصاحبه او رانندگان و مسئولان آژانسهاي مسافري درون شهري تهران در اعتراض به شيوه هاي جديد تاكسيراني نظير اسنپ و تپسي جلوي مجلس جمع شده اند و شعارشان " مرگ بر نرم افزار خائن" است. آنچه را حراري براي آينده پيش بيني مي كند خود جزيي از حال است.
در اين جهان متحول كه مشاغل ايجاد شده در يك دهه گذشته اكنون به تاريخ پيوسته اند نظام آموزش و خانواده در صدد آماده كردن و تربيت كودكان براي مشاغل مشخصي نظير پزشكي و مهندسي و نظاير آن در آينده اند. از آنان كالايي مي سازند كه در حال نيز مشتري ندارد چه رسد به آينده ي دوري كه اين كودكان قرار است در اين جهان به شدت متحول ، در آن جوياي كار باشند.
كودكان ما مي بايد به جاي تبديل شدن به يك آچار خاص براي باز كردن يك پيچ مشخص فرصت آن داشته باشند تا در يك رشد جامع و همه جانبه ي همه ي استعدادهاي خود براي رويارويي با چالشهاي آينده آماده شوند، چيزي كه ارزشهاي اجتماعي كنوني ،نظام آموزش و تفكر خانواده از آن بس فاصله دارد.
@madresehtabiat
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
درسهايي از مدرسه طبيعت
با نگاهي سطحي و گذرا دنيا بس كوچك و شناخته شده گرديده. آي دنياي كوچك بيچاره! گردشگران به همان سرعتي آن را دور مي زنند كه گويي دور پارك شهرشان قدم زده اند. هيچ رمز و راز كشف ناشدني اي باقي نمانده. مي گويند" آنجا؟ بلي، آنجا هم رفته ام، آنجا را هم مي شناسم. من دور دنيا را گشته ام." اين در نگاه اول كاملا درست است. بلي، ما همه جا را پشت سر گذاشته ايم، اما شايد پشت گوش انداخته ايم! هرچه سريعتر در سطح و افق پيش بتازيم كمتر در عمق و ژرفا نفوذ كرده ايم. ما بر موج هاي سطح اين اقيانوس سوار شده ايم و سپس مدعي شده ايم همه چيز را در باره اقيانوس دريافته ايم.
در حقيقت بسياري از چند نسل قبلي ها كه هرگز هيچ جاي جهان را نديده بودند، عملا در مورد جهان از مائي كه همه جا را ديده ايم شناخت دقيق تر و عميق تري داشتند. و اما بشنويد از ما كه حين گردش در چين، مرتب در كالسكه مان وول مي خوريم و به خود مي گوئيم: " اين كه همان است كه در عكس بود ، اينجا كه چيز جديدي براي ديدن ندارد."
اما سخت در اشتباهيم. اين توهم همه چيزداني صرفا همان زرورقِ بيرنگ پيچيده شده به دور تمدن است كه ما را بيرون از فضاي تجربه زندگي واقعي زنداني كرده است. حال آنكه در پسِ پشتشِ همه ي آن اشاراتي قرار دارد كه ما از آنها بي اطلاعيم و از اين بابت نيز سخت دچار خسرانيم."
اگر با طبيعت درماني ميتوان طيف گسترده اي از بيماري هاي تن و روان كودكان را پيشگيري و درمان كرد، آنگاه عكسش نيز مي تواند صحيح باشد: به اين معني كه علت ابتلا به اين بيماريها را نيز تا حدي در دور ماندن از طبيعت دانست. از اين نگاه ، با اينكه اين بچه ها هستند كه به قرص و دارو بسته مي شوند اما گويا اختلال واقعي بيشتر در آن محيط مصنوعي تحميل شده به كودكان است تا در كودكان. از اين زاويه ، جامعه ئي كه كودكان را از طبيعت جدا كرده به معني واقعي كلمه دچار اختلال است. به واقع دور كردن كودكان از طبيعت مي تواند به اندازه ي دريغ كردن اكسيژن از آنها آسيب زا باشد.
ردچارد لو: آخرين كودك جنگل ، ترجمه آرش حسينيان، انتشارات تلنگر
@madresehtabiat
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
@natureschool
درسهايي از مدرسه طبيعت
تجربه طبيعت در كودكي ، يك تجربه ماندگار براي همه ي عمر ، چنين آغاز مي شود و نتايجي به بار مي آورد بس شگفت و غير قابل پيش بيني
"
‎در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا مى رفتم. از پشت بام مى پريدم پايين. من شر بودم. مادرم پيش بينى مى کرد که من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم. ما بچه هاى يک خانه نقشه هاى شيطانى مى کشيديم. روز 20 اردیبهشت 1319 موتور سيکلت عموى بزرگم را دزديديم، و مدتى سوارى کرديم. دزدى ميوه را خيلى زود ياد گرفتيم. از ديوار باغ مردم بالا مى رفتيم و انجير و انار مى دزديديم. چه کيفى داشت! شب ها در دشت صفى آباد به سينه مى خزيديم تا به جاليز خيار و خربزه نزديک شويم. تاريکى و اضطراب را ميان مشت هاى خود مى فشرديم. تمرين خوبى بود. هنوز دستم نزديک ميوه دچار اضطرابى آشنا مى شود. خانه ما همسايه صحرا بود. تمام روياهايم به بيابان راه داشت. پدر و عموهايم شکارچى بودند. همراه آنها به شکار مى رفتم. بزرگتر که شدم عموى کوچکم تيراندازى را به من ياد داد. اولين پرنده اى که زدم يک سبزقبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پيش از سپيده دم به صحرا مى کشيد و هواى صبح را ميان فکرهايم مى نشاند. در شکار بود که ارگانيزم طبيعت را بى پرده ديدم. به پوست درخت دست کشيدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شورى براى تماشا داشت ."
‎برگرفته از كتاب هنوز در سفرم به كوشش خواهر سهراب بانو پريدخت سپهرى
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
@madresehtabiat
@natureschool
درسهايي از مدرسه طبيعت
شگفتي صفتي عميقا انسانيست كه كودكان به سرشاري از آن برخوردارند تا آن هنگام كه آموزش تحميلي چراغش را در آنهااندك اندك بميراند و زان پس مابا چشماني مات و بي روح رو به روئيم كه به همه ي شگفتي هاي اين جهان به عنوان اموري بديهي مي نگرد. حال ديگر زندگي چيزي جز تكرار خوردن صبحانه ، نهار و شام نيست.
بيائيد رها كنيم كودكان را http://www.aasoo.org/fa/articles/844
@madresehtabiat
@natureschoo
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
درسهايي از مدرسه طبيعت
ريشه هاي ميانمايگي
مدرسه كودكان ما ، با آنهمه استعدادهاي متنوع و قدرت تخيل، را كه اگر فرصت تجلي مي يافت رنگين كماني از جلوه هاي مختلف فرهنگ ، هنر ، علم و معرفت مي آفريد ، جملگي پشت ميز زندانهايي به نام كلاس از بازي و شادماني و يادگيري در دنياي واقعي محروم مي دارد و همه را يكسان ميخواهد: به رغم ميل و ذاتشان يكسان بنشينند، يكسان فكر كنند ، يكسان به پرسشي كليشه يي پاسخي يكسان دهند؛ و نه بيشتر و نه كمتر از آنچه از آنها خواسته شده بگويند. هركه كندتر يا تندتر از معلم باشد سركوفته مي شود.در اين نظام پرورشي چه مي ماند از آنها جز ميانمايگي؟
داماستس ، راهزنِ اساطيري يوناني را ، اين نظام پرورش به ياد مي آورد كه قربانيانش را بر تخت معروف خود مي بست و آنقدر آنها را مي كشيد يا مي بريد تا هم اندازه تخت او شوند.
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
@madresehtabiat
@natureschool
درسهايي از مدرسه طبيعت
— — — — — — — — —
نيما در نامه يي به خواهرش ، ناكتا ، در وصف جايگاه مناسب پرورش كودك مي گويد
"من معتقدم ، كاملا اعتقاد دارم ،كه اطفال را دور از شهرها تربيت كنيم ولي طبيعت نيز ، ناكتا ، محتاج به مدد است و اين مدد مدرسه اسم دارد و پيش من هرجا كه بخوانند و فكر و روح انساني را اعتلا بدهند".

#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
@madresehtabiat
@natureschool
ش گرفته ايم كه كودكي محدوي دارند و كودك هرچه سريعتر وارد قلمروي فعاليتهاي مخصوص بزرگسالي مي گردد.
كودك انسان نه براي چنين شيوه ي زندگي آماده است و نه آن را مي پذيرد.نتايج فاجعه بار چنين انحرافي امروز به صورت افت تحصيلي افزايش اضطراب ، وسواس ،بيماريهاي روان-تني و اختلالهاي شناختي ، كاهش خلاقيت، افسردگي ،كاهش مهارتهاي اجتماعي و مهارتهاي زندگي و بسياري ناهنجاريهاي ديگر در كودكان و نوجوانان مشهود است.
برونوفسكي در مجموعه عروج انسان در بحث طول دوران كودكي مي گويد جوامع ساده كه بايد با سختي هاي معيشت دست و پنجه نرم كنند كودكي مختصري دارند و مثال از يك پسر بچه هفت ساله ايلاتي مي زند كه وظايف چوپاني بر عهده اش نهاده شده و كودكي اش ديگر به آخر رسيده است.او بايد مراقبت از رمه را به جد دنبال كند و يا در انتظار پي آمدهاي ناگوارش باشد.كاش امروز سر از گور بر مي داشت و مي ديد كه در جوامع مدرن و پيچيده ي كنوني كه كودك نياز به بازي بيشتر دارد تا خود را براي چالشهاي نامنتظر آينده بسازد كودكي نه در هفت سالگي كه در سه سالگي و يا كمتر از آن سقط مي شود.آيا به نظر شما عنوان انسان خردمند زيبنده ي ما هست؟
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
@madresehtabiat
@natureschool
درسهایی از مدرسه طبیعت
این روزها نسبتهای ناروا به مدارس طبیعت کم نیست؛ برخی از سرِ ناآگاهی و برخی شاید از سرِ ستیز بی مورد. از جمله اینکه مدارس طبیعت با فراهم کردن حیوانات و بخصوص سگ میخواهند کودکان به حیوان بیش از انسان تعلق خاطر داشته باشند.
اینکه زندگی ما در همه ی این هزاره ها با حیوانات مختلف طوری عجین بوده که هیچ ابزار کار ،ظرف و یا هردستکار دیگری از انسان را نمی یابیم که بر آن نقش حیوانی نباشد موضوعیست بر همگان آشکار . زندگی واقعی و دنیای خیال و اندیشه انسان ،اعتقادات ،شعر و ادب ، فلسفه و هنرش آکنده از رابطه با حیوان است .
و اگر قرار است میراث طبیعی این کره حفظ شود مردمان می باید از کودکی با آنها الفت و مهر داشته باشند تا مثلا شاگرد دبستانی گمان نکند که تخم مرغ محصول کارخانه است یا مرغ را فقط در هیات مرغ بریان نشناسد ،انچنان که امروز بسیارند فرزندان محروم از تجربه ی طبیعت ما که چنین می پندارند. حتی در مورد حیوان فداکار و مهربانی چون سگ که مدارس طبیعت بیش از همه بخاطرش آماج تهمت قرار گرفته ، باید پرسید که امروز کدام مامور تجسس مواد مخدر یا امدادگر سوانح و بلایای طبیعی است که این حیوان را به عنوان مددکار ضروری خود نداشته باشد؟ کدام مرزبان ، کدام چوبان ،کدام نگهبان ، کدام ساکن یک منطقه پرت افتاده زندگی و کارش بدون این موجود میسر است؟ امروز یکی از بهترین راه های تخفیف یا درمان اوتیسم لمس و انس با این حیوان است و موارد نیاز ما به آن هر روز گستره ی تازه یی می یابد.
در عین حال نه وجود سگ و نه هیچ حیوان بخصوص دیگری جزو ضروریات مدرسه طبیعت نیست همچنانکه بسیاری از مدارس فاقد آنند.وجود یا عدم وجودش به حساسیت اجتماعی آن جامعه باز می گردد. هیچ حساسیتی به وجود هیچ گونه ی خاص حیوان در مدرسه طبیعت نیست
اما کودکان می باید با همه حیوانات از کرم خاکی تا حشرات و حیوانات کوچک و بزرگ اهلی همدم باشند و انها را بشناسند و لمس کنند ، اگر قرار است در برزگسالی محافظ و مدافع انها باشند و رابطه انسان و طبیعت از جنس عشق و مراقبت باشد.
اعتقاد به “ میازار موری که دانه کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است” از خواندن کتاب و بودن در کلاس حاصل نمی شود. این نگاه به طبیعت از حضور مستمر در آن و انس با باشندگانش است که در نهاد کودک پرورده می شود.این چیزیست که غفلت از آن برای روح و روان ما و طبیعت و محیط زیست فاجعه آفریده و هر روز که به آن نپردازیم بر وخامت آن افزوده ایم.
“و بدانیم که اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود لطمه می خورد به قانون درخت”

#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت

@madresehtabiat
@natureschool
درسهایی از مدرسه طبیعت

در سالروز پرکشیدن سهراب ،این شاعر- نقاش نازک خیال،بخوانیم خاطرات او را از مدرسه . تا معلوممان شود که در آموزش کودکان کجای راه را به خطا رفته ایم که اینک نابسامانی های فرهنگی ،تربیتی، کاهش عمومی سواد ،بیزاری از کتاب و کتابخوانی،افزایش اختلال های روحی و روانی کودکان و نوجوانان و بی اعتنایی به طبیعت و محیط زیست بر ما چنین سنگینی می کند.اگر مسئولین آموزش و پرورش ،بهزیستی ،بهداشت و درمان ، محیط زیست و منابع طبیعی و ارشاد ما نامه ی او را به دقت می خواندند هرکدام برای مشکلات بزرگ حوزه مسئولیت خود در آن قطعا رهنمودهایی یافته بودند .

🎈خاطرات مدرسه 🎈

سال اول دبستان بود. کلاس بزرگ بود. یک اطاق پنجدری. آفتاب آمده بود تو. بیرون پاییز بود. دست ما به پاییز نمی رسید.
شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. سرهای ما تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود و گفته بود دوره کنید. نمی شد سربلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت. از نمره گرفته دو نمره کم می شد.

چقدر از شنبه ها بیزار بودم. خوشبختی من از صبح پنج شنبه آغاز می شد. عصر پنج شنبه تکه ای از بهشت بود.
شب که می شد در دورترین خواب هایم طعم صبح جمعه را می چشیدم.

من شاگرد خوبی بودم اما از مدرسه بیزار، مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خردسالی من. مدرسه خواب های من را قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود یادم نخواهد رفت.
مرا از میان بازی "گرگم به هوا" ربودند، و به کابوس مدرسه سپردند. خودم را تنها دیدم. و غریب. غم دور ماندگی از اصل با من بود. آدم پس از هبوط بودم. از آن پس و هر بار، دلهره بود که جای من راهی مدرسه می شد.
مدرسه را دوست نداشتم. خودم را به دل درد می زدم تا به مدرسه نروم. بادبادک را بیش از کتاب مدرسه دوست داشتم. صدای زنجره را به اندرز آقای معلم ترجیح میدادم.

جای من نزدیک معلم بود. پشت میزش نشسته بود و ذکر می کرد. وجودش بطلان ذکر بود. آدمی بی رویا بود. پیدا بود زنجره را نمی فهمد. می شد گفت هیچوقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خیالات من چروک می خورد.
وقتی وارد کلاس می شد ما از اوج خیال می افتادیم. ترکه روی میز ادامه اخلاق او بود. بی ترکه شمایل او ناتمام می نمود.

داشتم یک تکه ابر می کشیدم. رسیده بودم به کوه که باران ضربه بر سرم فرود آمد. فریاد معلم بلند بود: "کودن، همه درسهایت خوب است. عیب تو این است که نقاشی می کنی". این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم. با این همه دیوارهای گچی و کاهگلی خانه را سیاه کرده بودم. کاش زنده بود و می دید هنوز این عیب را دارم. تازه، نقاشی هنر است. هنر نفی عیب است. و نمی توان به کسی گفت:"عیب تو این است که هنر داری".

... مدیر آمد کنار حوض (مدرسه) ایستاد، نفس ها بند آمد. وقتی می آمد صدا می مرد. مظهر علم و سواد می انگاشتیمش.
و از آدم با سواد ما را ترسانده بودند...

سرمشق "ادب" و "راستی" در محیط مدرسه نبود، در رسم الخط مدرسه بود. معلم در سخنرانی مدیر، "پدر
دلسوز" بود. در کلاس نه پدر بود نه دلسوز. هر چه بود از بر می کردیم. شاگرد، کیسه زباله بود. درس در او خالی
می شد. "منابع طبیعی ایران" در کتاب جغرافی بود، نه در خاک ایران. مولوی در کتاب سوم ابتدایی بود. مهم نبود که مولوی دور از فهم ما بود (دور از فهم دانشجوی ادبیات هم هست)، شعرش از رو هم درست خوانده نمی شد.
آموزش جدا بود از زندگی. کتاب تفاله واقعیت بود. و کتاب مخاطب نداشت. خود مخاطب خود بود.
#درسهايي_از_مدرسه_طبيعت
@madresehtabiat
@natureschool