سلام
وقت بخیر
چند نکته در باب نقدی که دوست عزیزمان نوشتند :
1-نگارنده نقد بالا مدعیست که جمهوری خواهان فریب ظاهر رسانه ای بحث های سلطنت طلبی را خورده و از آگاهی سلطنت طلبان حقیقی بی خبرند. در حالی که در همان نوشته به آقای مهرآیین و سلامت بعنوان نماینده های جمهوری خواهی اشاره کرده و مدعیشده که هر دو از مبانی علوم سیاسی کلاسیک ناآگاهند. صرف نظر از نیاز به اثبات آگاهی علمی و تئوریک آقایان سلامت و مهرآیین، میتوان گفت که این دو خود تنها چهره های بیشتر مطرح شده در رسانه هستند و نگارنده صرفا "گول ظاهر رسانه ای جمهوری خواهی را خورده" و تصور میکنند "جمهوری خواهی به چهارجمله ی قصار از آرنت و امثالهم است".
2-دوست عزیز ما می گوید نظریه ای کلاسیک و قدرتمند برای جمهوری خواهی وجود ندارد. البته میتوان گفت ایشان یا از وجود کتاب عظیمی چون اخلاق اسپینوزا بی خبرند و یا خود را به خواب زده اند یا به مانند برخی از عوام تصور میکنند اخلاق اسپینوزا ربطی به سیاست ندارد و مجموعه ای از اندرزنامه های عرفانیست.
3-درباره ی ماکیاولی و آموزه هایش وهمچنین پیوند نظریاتش با جمهوری خواهی و هستی شناسی درونماندگار اسپینوزا هم منابع فراوان در فلسفه ی معاصر موجود است که دوست ما میتوانند با جستجوی شخصی و یا راهنمایی شما مطالعه کنند شاید گشایشی باشد برای گفت و گوهای مفصل تر.
با تشکر از آقای ع.م و شما
س.ن
وقت بخیر
چند نکته در باب نقدی که دوست عزیزمان نوشتند :
1-نگارنده نقد بالا مدعیست که جمهوری خواهان فریب ظاهر رسانه ای بحث های سلطنت طلبی را خورده و از آگاهی سلطنت طلبان حقیقی بی خبرند. در حالی که در همان نوشته به آقای مهرآیین و سلامت بعنوان نماینده های جمهوری خواهی اشاره کرده و مدعیشده که هر دو از مبانی علوم سیاسی کلاسیک ناآگاهند. صرف نظر از نیاز به اثبات آگاهی علمی و تئوریک آقایان سلامت و مهرآیین، میتوان گفت که این دو خود تنها چهره های بیشتر مطرح شده در رسانه هستند و نگارنده صرفا "گول ظاهر رسانه ای جمهوری خواهی را خورده" و تصور میکنند "جمهوری خواهی به چهارجمله ی قصار از آرنت و امثالهم است".
2-دوست عزیز ما می گوید نظریه ای کلاسیک و قدرتمند برای جمهوری خواهی وجود ندارد. البته میتوان گفت ایشان یا از وجود کتاب عظیمی چون اخلاق اسپینوزا بی خبرند و یا خود را به خواب زده اند یا به مانند برخی از عوام تصور میکنند اخلاق اسپینوزا ربطی به سیاست ندارد و مجموعه ای از اندرزنامه های عرفانیست.
3-درباره ی ماکیاولی و آموزه هایش وهمچنین پیوند نظریاتش با جمهوری خواهی و هستی شناسی درونماندگار اسپینوزا هم منابع فراوان در فلسفه ی معاصر موجود است که دوست ما میتوانند با جستجوی شخصی و یا راهنمایی شما مطالعه کنند شاید گشایشی باشد برای گفت و گوهای مفصل تر.
با تشکر از آقای ع.م و شما
س.ن
Forwarded from Azizi
چرا سلطنت طلبی از جمهوری خواهی جلو تر است ،
از این قسمت متن آغاز می کنم که نوشته ،
سلطنت طلبان - احتمالا بر خلاف تصور شما - سوادشان از جمهوری خواهان بسیار بیشتر است ، جمهوری خواهان نهایتا مباحثی از آرنت و پتیت را خوانده باشند ،
اما سلطنت طلبان مشروطه تا ریشه های بحث در بودن و ماکیاولی و مونتسکیو عقب رفته اند ،
1 در این که سلطنت از نوع بدوی ترین و قدیمی ترین شکل نظام سیاسی است تردیدی نیست ، اما همین تبار دیرین چیزی جز استبداد مطلقه فردی را در تبار خود ندارد ،
2 اما جمهوری خواهی از پدیده های مدرن سیاسی است درنتیجه به لحاظ تئوریک فلسفه سیاسی دوران مدرن است ،
با تعریف فرد به عنوان سوژه و حقوق و اختیاراتی که امر سوژگی با خود حمل می کند با جمهوری خواهی سازگار تر است تا سلطنت ،
سلطنت ذاتا میل به انحلال سوژگی دارد و بیشتر تمایل دارد با رعیت مواجه باشد تا ملت .
3 اما سلطنت مشروطه هم پدیده متاخر و دوران مدرن است که پیش نیاز آن شکل گیری جامعه مدنی و نهاد های مدنی چون احزاب است ،
از آنجا که جامعه ایران بر خلاف جامعه های داری سلطنت مشروطه امروزی از فقر فلسفه سیاسی ، عدم وجود نهاد های مدنی رنج می برد هر گونه سلطنت مشروطه خیلی زور سر از سلطنت مطلقه در می آورد ، این تجربه را در بعد از مشروطه و با بسط و تسلط سلطنت پهلوی دیدیم که چطور تفکیک قوا صوری سازی شد دولت عملا پادو پادشاه بود مجلس نقش کار چاق کن را داشت و قوه قضاییه تبدیل به قوه غضبیه پادشاه شد ،
بنابراین نمی شود سلطنت مشروطه انگلستان و امثال هم را دلیل حقانیت سلطنت در ایران آورد ، کسانی که از امتیازات سلطنت مشروطه موجود در کشور های اروپایی سخن می گویند قبل از آن باید تفاوت ایران با آن ها را هم بیان کنند ،
4 جمهوری خواهی به چهار کلمه قصار بند نیست بلکه جمهوری خواهی از ضرورت سوژگی استنتاج می شود و کل فلسفه از افلاطون تا اکنون در تلاشند به نظام سیاسی برسند که در عین استقرار دولت امر سوژگی فرد خدشه دار نشود ،
در تاریخ فلسفه و فلسفه های سیاسی ما از یک سو شاهد نقد نظام سیاسی سلطنتی هستیم و این که چگونه مانع از تمرکز قدرت دست پادشاه شوند ،
اصلا خود سلطنت مشروطه امری پارادوکسی است یعنی از یک سو سلطنت و قدرت فردی مطرح است و از دگر سو مشروط کردن قدرت فرد به شروطی و اگر این شروط را تا انتها و بدرستی طی کنیم سر از جمهوری خواهی در می آوریم ،
چرا باید قدرت را به فرد داد آنگاه بر سر عدم تمرکز قدرت با او چانه زد ؟
دوماً چه کسی و کدام نهاد مدنی و احزاب سیاسی می خواهد چانه زنی کند ؟
جمهوری خواهی گر چه امری متاخر است اما به لحاظ منطق و پای بندی به مبانی سوژه به مثابه ملت یک سر و گردن مترقی تر از سلطنتی است که تمایل به رعیت پروری دارد .
از این قسمت متن آغاز می کنم که نوشته ،
سلطنت طلبان - احتمالا بر خلاف تصور شما - سوادشان از جمهوری خواهان بسیار بیشتر است ، جمهوری خواهان نهایتا مباحثی از آرنت و پتیت را خوانده باشند ،
اما سلطنت طلبان مشروطه تا ریشه های بحث در بودن و ماکیاولی و مونتسکیو عقب رفته اند ،
1 در این که سلطنت از نوع بدوی ترین و قدیمی ترین شکل نظام سیاسی است تردیدی نیست ، اما همین تبار دیرین چیزی جز استبداد مطلقه فردی را در تبار خود ندارد ،
2 اما جمهوری خواهی از پدیده های مدرن سیاسی است درنتیجه به لحاظ تئوریک فلسفه سیاسی دوران مدرن است ،
با تعریف فرد به عنوان سوژه و حقوق و اختیاراتی که امر سوژگی با خود حمل می کند با جمهوری خواهی سازگار تر است تا سلطنت ،
سلطنت ذاتا میل به انحلال سوژگی دارد و بیشتر تمایل دارد با رعیت مواجه باشد تا ملت .
3 اما سلطنت مشروطه هم پدیده متاخر و دوران مدرن است که پیش نیاز آن شکل گیری جامعه مدنی و نهاد های مدنی چون احزاب است ،
از آنجا که جامعه ایران بر خلاف جامعه های داری سلطنت مشروطه امروزی از فقر فلسفه سیاسی ، عدم وجود نهاد های مدنی رنج می برد هر گونه سلطنت مشروطه خیلی زور سر از سلطنت مطلقه در می آورد ، این تجربه را در بعد از مشروطه و با بسط و تسلط سلطنت پهلوی دیدیم که چطور تفکیک قوا صوری سازی شد دولت عملا پادو پادشاه بود مجلس نقش کار چاق کن را داشت و قوه قضاییه تبدیل به قوه غضبیه پادشاه شد ،
بنابراین نمی شود سلطنت مشروطه انگلستان و امثال هم را دلیل حقانیت سلطنت در ایران آورد ، کسانی که از امتیازات سلطنت مشروطه موجود در کشور های اروپایی سخن می گویند قبل از آن باید تفاوت ایران با آن ها را هم بیان کنند ،
4 جمهوری خواهی به چهار کلمه قصار بند نیست بلکه جمهوری خواهی از ضرورت سوژگی استنتاج می شود و کل فلسفه از افلاطون تا اکنون در تلاشند به نظام سیاسی برسند که در عین استقرار دولت امر سوژگی فرد خدشه دار نشود ،
در تاریخ فلسفه و فلسفه های سیاسی ما از یک سو شاهد نقد نظام سیاسی سلطنتی هستیم و این که چگونه مانع از تمرکز قدرت دست پادشاه شوند ،
اصلا خود سلطنت مشروطه امری پارادوکسی است یعنی از یک سو سلطنت و قدرت فردی مطرح است و از دگر سو مشروط کردن قدرت فرد به شروطی و اگر این شروط را تا انتها و بدرستی طی کنیم سر از جمهوری خواهی در می آوریم ،
چرا باید قدرت را به فرد داد آنگاه بر سر عدم تمرکز قدرت با او چانه زد ؟
دوماً چه کسی و کدام نهاد مدنی و احزاب سیاسی می خواهد چانه زنی کند ؟
جمهوری خواهی گر چه امری متاخر است اما به لحاظ منطق و پای بندی به مبانی سوژه به مثابه ملت یک سر و گردن مترقی تر از سلطنتی است که تمایل به رعیت پروری دارد .
دوست گرانقدر، جناب ع. م!
طبیعتاً مراد من از "زیرسازیِ تئوریک" یک "اتخاذ موضع" فلسفیِ نظاممند است که هر دوی این مواضع باید به روشنسازی تامی از مسائل اساسی خود برسند و از حیث تاریخی-اجتماعی انسجام تئوریک در کنار فضای پراتیک داشته باشند. از دید من هر دو موقف در حال حاضر فاقد زیرسازی تئوریکاند، چراکه این جدال در سطح فنیاش، فارغ از هیاهوهای پوپولیستی، درواقع جدال بین دانشآموختگان "تاریخ" با دانشآموختگان "جامعهشناسی" یا علاقهمندان این دو حوزه است و هر دو "فلسفه" را تقلیل میدهند. حرف شما کاملاً درست است که باید هردو جریان مارش فلسفیِ خود را داشته باشند. اما جریان سلطنتطلبی مشروطه، بیشتر «مورخِ» نظریهها است نه نظریهپرداز در نظریهها. باید ماهیت جامعهشناسی و ماهیت تاریخ را به قول آلفرد شوتس متمایز کرد، کار تاریخ «گذشتگان» و کار جامعهشناسی "معاصرین" است. طبیعی است که حسام سلامت یا مهرآئین نتوانند اهمیت تاریخ را درک کنند چون پیشاپیش درون زمین جامعهشناسی بازی میکنند، نهایتاً همان آرنت مرجع آنها باشد، و بالعکس مشروطهچیان نیز نتوانند اهمیت جامعهشناسی و مباحث روز و معاصر را جدی بگیرند چون درون زمین تاریخ بازی میکنند.
بله پیوند واقعی کار فلسفه است که گذشته و معاصر و آینده را در پیوستار ببیند. اما آیا غرور مورخ و جامعهشناس مجالی برای فلسفه میگذارد؟
طبیعتاً کسی چون من میتواند معاصریت دروغین جامعهشناسی را زیر سئوال ببرد. آیا آرنت واقعاً معاصر ماست؟ آیا ما به مارسلیوس که درگیر استبداد دینی است نزدیکتر و مقارنتریم یا آرنت و بلانشو؟! در عین حال، میتوانم نشان هم بدهم که مورخ نظریهها نیز به دلیل فقدان نگرش فلسفی نمیتواند "میادین مناقشات" را به نحوی غیریکسویه نشان دهد. او دنبال این است که توجیهی برای سلطنتطلبی از دل ماکیاولی و ژان بودن و مونتسکیو و هابز بیرون بکشد اما فضای ما نیازمند این است که مناقشه در هر دو لایه به نحو عمیقی روشن شود. در این صورت است که میتواند از ایجاد یک ایدئولوژی دیگر پرهیز کند.
بنابراین، بازی به دلیل فقدان آن زیرسازی تئوریکِ "فلسفی" که میادین مناقشات را تعمیق کند، هنوز صفر صفر مساوی است. هنوز هیچ کدام یک زمین تئوریک منسجم طراحی نکردهاند.
علینجات غلامی
طبیعتاً مراد من از "زیرسازیِ تئوریک" یک "اتخاذ موضع" فلسفیِ نظاممند است که هر دوی این مواضع باید به روشنسازی تامی از مسائل اساسی خود برسند و از حیث تاریخی-اجتماعی انسجام تئوریک در کنار فضای پراتیک داشته باشند. از دید من هر دو موقف در حال حاضر فاقد زیرسازی تئوریکاند، چراکه این جدال در سطح فنیاش، فارغ از هیاهوهای پوپولیستی، درواقع جدال بین دانشآموختگان "تاریخ" با دانشآموختگان "جامعهشناسی" یا علاقهمندان این دو حوزه است و هر دو "فلسفه" را تقلیل میدهند. حرف شما کاملاً درست است که باید هردو جریان مارش فلسفیِ خود را داشته باشند. اما جریان سلطنتطلبی مشروطه، بیشتر «مورخِ» نظریهها است نه نظریهپرداز در نظریهها. باید ماهیت جامعهشناسی و ماهیت تاریخ را به قول آلفرد شوتس متمایز کرد، کار تاریخ «گذشتگان» و کار جامعهشناسی "معاصرین" است. طبیعی است که حسام سلامت یا مهرآئین نتوانند اهمیت تاریخ را درک کنند چون پیشاپیش درون زمین جامعهشناسی بازی میکنند، نهایتاً همان آرنت مرجع آنها باشد، و بالعکس مشروطهچیان نیز نتوانند اهمیت جامعهشناسی و مباحث روز و معاصر را جدی بگیرند چون درون زمین تاریخ بازی میکنند.
بله پیوند واقعی کار فلسفه است که گذشته و معاصر و آینده را در پیوستار ببیند. اما آیا غرور مورخ و جامعهشناس مجالی برای فلسفه میگذارد؟
طبیعتاً کسی چون من میتواند معاصریت دروغین جامعهشناسی را زیر سئوال ببرد. آیا آرنت واقعاً معاصر ماست؟ آیا ما به مارسلیوس که درگیر استبداد دینی است نزدیکتر و مقارنتریم یا آرنت و بلانشو؟! در عین حال، میتوانم نشان هم بدهم که مورخ نظریهها نیز به دلیل فقدان نگرش فلسفی نمیتواند "میادین مناقشات" را به نحوی غیریکسویه نشان دهد. او دنبال این است که توجیهی برای سلطنتطلبی از دل ماکیاولی و ژان بودن و مونتسکیو و هابز بیرون بکشد اما فضای ما نیازمند این است که مناقشه در هر دو لایه به نحو عمیقی روشن شود. در این صورت است که میتواند از ایجاد یک ایدئولوژی دیگر پرهیز کند.
بنابراین، بازی به دلیل فقدان آن زیرسازی تئوریکِ "فلسفی" که میادین مناقشات را تعمیق کند، هنوز صفر صفر مساوی است. هنوز هیچ کدام یک زمین تئوریک منسجم طراحی نکردهاند.
علینجات غلامی