مثلِ ماهیِ سیاهِ کوچولو
150 subscribers
131 photos
30 videos
8 files
13 links
مثل ماهی سیاه کوچولو
به دورِ برکه‌ی کوچک خود میگردم
ای کاش راه فراری بیابم
راهی که مرا به دریا میرساند
به آرامش ابدی در عین تلاطم همیشگی
پیام ناشناس
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-86861-GBW2LqH
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی،هارمونی،رقص

زیبایی ببینید ❤️

@m_m_s_k
مثلِ ماهیِ سیاهِ کوچولو
موسیقی،هارمونی،رقص زیبایی ببینید ❤️ @m_m_s_k
میگفتن استادهاش خیلی گیر میدن.دو سال پیش که تازه بخش اطفال شروع شده بود .هر روز که میرفتم استرس اینو داشتم که نکنه من رو ببینن و توبیخ‌ام کنن.
تو راهرو موهامو مینداختم تو یقه‌ی پیرهن ام که نتونن ببینن.سرِ راند ها مدام میپرسیدم که فلان استاد تو راهرو نیست!؟ اون استاد رفت!؟ که بلکه رفته باشند و بتونم  نفس راحتی بکشم.
گذشت و به این شرایط عادت کردم.دیگه برام مهم نبود که چه اتفاقی می‌افته و نهایت مثل آدمی که به حرف‌های تکراری خو گرفته، با خونسردی از کنار همه گیر دادن‌ها می‌گذشتم و می‌گذرم.

مالکیتِ تن،اصلِ اول یه زندگیِ آزادانه است که من به عنوان یه نرِ ایرانی هیچ وقت نمیتونم درک درستی از این اصل مهم برای جنس مخالفم داشته باشم.چون من میتونم با شورت تو جامعه بگردم ولی اون نمیتونم مویی که هر روز برای قشنگ کردنش کلی وقت می‌ذاره رو بدونِ آزار نشون بده.

#میرزا_قشمشم
کلِ شب رو با هم حرف زدیم.
آخرین باری که همچین اتفاقی افتاده بود رو یادم نمیاد.
هیچکس گوشی دستش نبود.تلویزیون خاموش بود و فقط حرف زدیم. از مریضیِ پدر بزرگم گفتیم تا مهاجرت و خریدن گربه و خلاصه هر ماجرایی که میشد ازش حرف بزنیم.
خانواده، نقطه‌ی امن خوبی می‌تونه باشه به شرطی که بدونِ تنش بتونی حرف بزنی.من مثلِ بابام همیشه کم حرفِ خانواده بودم.خیلی حوصله‌ی تعریف از ماجراهای روزانه رو نداشتم ولی تو این مدت خیلی سعی کردم تغییرش بدم و بیشتر از خودم تو جمع های خانواده بگم.
مامان و بابام خوشبخت ترین زوجی هستن که تا به حال دیدم.مامانم همیشه میگه کاش یه نفر مثل بابات بیاد تو زندگی تو و خواهرت.خوشحال میشم که این حرف رو میزنه.فارغ از هر موفقیتی که تو زندگیم[ که تا الان هم به اون صورت نداشتم ] به دست آوردم ، خوشحالی و رضایت خانواده بیشترین حس امنیت و آرامش رو می‌تونه برام ایجاد کنه.
احمقانه است ولی مثل یه بچه‌ی چند ساله که وقتی خونه آرومه نقاشی هاش خوشگل‌تر میشه، منم وقتی بیشتر حس کنم پیش هم خوشحالن تمرکز ام برای هر کاری بیشتر میشه.

حالم خوبه. و خوشحالم ازین قضیه :)

#میرزا_قشمشم
مامانم همچنان مخالف سرسخت خرید گربه است.از وقتی که موهام رو بلند کردم و صد البت مخالف اون هم بود، دیگه بهم اعتماد نداره.میگه تو وقتی چیزی بخوای به حرف کسی گوشی نمیدی،میترسم یه روز با گربه برگردی!!
جالبه، وقتی میگم گربه میخرم و میاد پیشت که نازش کنی، چشماش برق میزنه و لبخند میزنه. واضحا خوشش میاد ازین قضیه ولی نمیدونم چرا هیچ جوره حاضر نیست کنار بیاد با بودن گربه تو خونه.
حالا کم کم باید بیشتر ازین مورد حرف بزنم که قبحش بریزه.
در کل هر کارِ غیرمتعارفی که خواستید انجام بدید اول خیلی ازش حرف بزنید که عنش در بیاد. بعد که در اومد دیگه مختارید که گهِ مورد نظر رو بخورید:)

حالا ببینیم میتونم من گربه بیارم یا نه!

#میرزا_قشمشم
مثلِ ماهیِ سیاهِ کوچولو
کلِ شب رو با هم حرف زدیم. آخرین باری که همچین اتفاقی افتاده بود رو یادم نمیاد. هیچکس گوشی دستش نبود.تلویزیون خاموش بود و فقط حرف زدیم. از مریضیِ پدر بزرگم گفتیم تا مهاجرت و خریدن گربه و خلاصه هر ماجرایی که میشد ازش حرف بزنیم. خانواده، نقطه‌ی امن خوبی می‌تونه…
این هم بگم و دیگه رفع زحمت کنم.
حالا که این پست رو دوباره خوندم، با خودم میگم خب دیگه روزگار فهمید که خوشحالم و حالم خوبه پس چربش کنم که قراره اولین چوبی که فردا از آسمون بیاد بره تو ماتحت من .
حالا ببین کِی گفتم :)

#میرزا_قشمشم
کودکی هم آرزوست
@ClassicMusic3
«مالوینا رینولدز»
(کودکی هم آرزوست)

از کانال موسیقی کلاسیک

@m_m_s_k
فکر کنم تا اینجا فهمیدید که واضحا ننه‌( مادرِ پدرم ) رو بیشتر از والدین مادرم دوست دارم. پدرِِ پدرم خیلی وقته فوت کرده و من اصلا ندیدمش.حتی یه دونه عکس!
عموی بزرگم که اختلاف سنی زیادی با بابام داره بعد از فوت پدرشون نقشِ پدر خانواده رو ایفا کرد و خیلی زود ازدواج می‌کنه و خلاصه خانواده رو بیشتر عمو ام و زن‌عموم میگردوندن.
بابام هیچ وقت از پدرش برام نگفته،ولی زن‌عموم که اون موقع‌ها رو دیده همیشه میگه بابام خیلی وابسته بوده و وقتی پدرش میمیره خیلی آسیب می‌بینه.یه بار یادمه خواهرم و بابام رفته بودن کوه و تو راه برگشت که از قبرستان گذشتن، گل‌هایی که خواهرم در طول مسیر جمع می‌کنه رو میبرن سر قبر پدر بزرگم و میذارن اونجا. اینا رو بعدش خواهرم برام تعریف کرد . ولی من هیچ وقت نفهمیدم قبرش کجاست و هیچ وقت هم از بابام نپرسیدم.

امشب اومدیم خونه پدربزرگم.هوا خوب بود اومدیم حیاط نشستیم. داییم میگه اخبار گفته ماه امشب هر هزار سال یه بار به این بزرگی میشه. عجیبه که ستاره شناس ها هر سال میگن صد سال یه بار این اتفاق می‌افته ولی من تا اونجا که یادمه هر سال خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و ابرماه رو داشتیم!
فکر‌کنم ایستگامون گرفتن!

بگذریم.
میخواستم از پدربزرگ( مادری)ام بگم که بحث یه جای دیگه کشیده شد.

ایشالا شب‌های آتی

#میرزا_قشمشم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اغراق نمیکنم اگه بگم از دیروزه هر وقت گوشی رو باز کردم یه دور این ویدیو رو دیدم 🥹❤️

@m_m_s_k
همسایه واحد آخر خیلی تخم سگه ولی در عین حال با من خوبه.امروز که بعد چند روز نبودن بالاخره برگشتم خونه، دیدم داره بدو بدو می‌ره زباله بذاره دم در. تو ماشین توی پارکینگ بودم و خودم رو زدم اون راه که بره ولی یهو دیدم داره میاد سمتم و زد به پنجره ماشین و داد زد : دکتر هم دکتر های قدیم! بعدش زد زیر خنده!!
طبق معمول یه پیرهن گشاد با شلوار پارچه ای پوشیده بود و ماسک داشت . در حالی که تو دلم میگفتم کیر خر با لبخند گفتم به به وقت شما بخیر باشه و باهاش دست دادم.گفت چه خبر دکتر نیستی و منم شروع کردم به توضیح اینکه تو بخش جراحیِ کوفتی باید صبح سگ بیدار نشده بیدار شم و برم بیمارستان.
هنوزم که هنوزه ماسک میزنه و دَرِ پارکینگ رو با تیکه کاغذ باز می‌کنه.البته در این مورد قضاوتی ندارم چون ممکنه بیمار زمینه ای داشته باشه.ولی یادمه پارسال که خانوم رو به روی من رفته بود ماهواره بذاره این جلوشو گرفته بود که زنگ میزنم پلیس!
مدیر ساختمون یه مرد حدودا ۴۰ ساله و تیپیک ایرانیه که ال ۹۰ داره و هر روز با کت و شلوار سرمه‌ای و پیرهن سفید ساعت ۷ تا ۲ سر کاره. ته ته خلافشم پوشیدن شلوار لی آخر هفته و تیشرت مشکیه که بره با خانومش و تنها دخترش جوجه درست کنه.
نمیدونم چرا ولی این یارو تخم سگه خیلی با  مدیر ساختمون لجه. در واقع دلیل خوش برخوردی آقای تخم سگ هم با من اینه که منو ببره  تو تیم خودش و تا تقی به توقی خورد بتونه با مدیر ساختمون دعوا کنه.
خلاصه که  دو طرف برای اینکه حرفشون تو ساختمون برو داشته باشه مجبورن واحد ها رو بیارن تو تیم خودشون.
من هم در نهایت عوضی‌بازی ، هر روز آتیش این اختلاف رو با جملاتی مثل : [دیدی اون روز مدیر ساختمون فلان کار رو کرد!؟
یا دیدی اون روز آقای تخم سگ در ساختمون رو نبسته بود ...] شعله ور تر میکنم .
و اینطوری میشه که تو ساختمون با وجود این دعوا ها کسی نه تنها کاری به کار من نداره بلکه هر روز هم باید خایه مالی حقیر رو به جا بیارن. ^-^

#میرزا_قشمشم
مثلِ ماهیِ سیاهِ کوچولو
همسایه واحد آخر خیلی تخم سگه ولی در عین حال با من خوبه.امروز که بعد چند روز نبودن بالاخره برگشتم خونه، دیدم داره بدو بدو می‌ره زباله بذاره دم در. تو ماشین توی پارکینگ بودم و خودم رو زدم اون راه که بره ولی یهو دیدم داره میاد سمتم و زد به پنجره ماشین و داد زد…
حالا که بحث ساختمونه اینم بگم که خانوم رو به رو ام [ که از قضای روزگار هفته پیش ازین ساختمون رفت] یه جنده به تمام معنا بود.یه خانوم حدود ۴۵ ساله با قد متوسط و چاق. ژل و بوتاکس زیاد با ابروهای کشیده رو به بالا که چند سال پیش مُد بود.همیشه هم لباس های چسب و کفش پاشنه بلند داشت و به معنای واقعی میلف بود. خانوم جنده‌ی قصه‌ی ما با وجود شوهر و پسر کلاس سومش چندین و چند دوست پسر داشت و عملا هیچ شبی بغلش خالی نبود.حالا شاید بپرسید تو از کجا می‌دونی!؟ باید بگم من خیلی آدم فضولی ام و کلا سر از کار بقیه در آوردن رو دوست دارم. کاری هم به کارش نداشتم ها صرفا دوست داشتم ادله‌ی کافی برای تئوری‌ جنده بودنش پیدا کنم که خوشبختانه پیدا شد.
جنده خانوم روز آخری که میخواست بره در خونه منو زد و یه برگه رو کرد و ازم خواست امضا کنم.حالا برگه چی بود !؟
بهم گفت که چند وقت پیش دزد اومده خونه اش و هرچی طلا داشته برده الان تو این متن قید شده که همسایه ها تعهد میدن این خانوم با هیچ آدم غریبه ای(!) در ارتباط نبوده در نتیجه دزد از نزدیکان بوده!!!!!!
واضحا مشخص بود که شوهرِ گرامی بو برده بود که زنش جنده است و جنده خانوم دنبال ادله در رد جندگی بود که با بیلاخ من مواجه شد.
حالا این وسط من همش دلم برای پسر بچه می‌سوخت که شاهد این بود یه عده مرد غریبه میان خونه‌شون و طبیعتاً ننه‌اش رو میکنن ولی نمیتونه چیزی بگه :/

عجیبه!

#میرزا_قشمشم
مثلِ ماهیِ سیاهِ کوچولو
حالا که بحث ساختمونه اینم بگم که خانوم رو به رو ام [ که از قضای روزگار هفته پیش ازین ساختمون رفت] یه جنده به تمام معنا بود.یه خانوم حدود ۴۵ ساله با قد متوسط و چاق. ژل و بوتاکس زیاد با ابروهای کشیده رو به بالا که چند سال پیش مُد بود.همیشه هم لباس های چسب و…
یه شب حول و حوش ساعت ۱۰ ۱۱ بود که صدا از خونه‌ی جنده خانوم بلند شد.دعوای شدید که یه آقا داشت خانوم و پسربچه رو کتک می‌زد و جفتشون جیغ میزدن. لحظه به لحظه صدای جیغ و داد و گریه و زاری از خونه جنده خانوم بیشتر میشد که سر اخر آقای تخم سگ تشریف آورد.من از چشمی در شاهد ِ این داستان بودم که در زد و خانوم درو باز کرد. یه رکابی خیلی نازک تنش بود و گریه میکرد. تخم سگ با عصبانیت گفت چه خبره ساختمون رو گذاشتید رو سرتون.خانوک گریه میکرد و چیزی نمی‌گفت و اومد تو راهرو نشست. کم کم بقیه همسایه ها اومدن و پسربچه رو از خونه کشیدن بیرون.و بعد از چند دقیقه پلیس اومد و جفتشون رفتن کلانتری
این وسط نکته جالب برای من مَردهای بقیه‌ی واحدها بودن که یکی یکی میومدن پایین و از پسر بچه می‌پرسیدن اون آقاهه کیه خونتون و اون پسر بدبخت هم می‌گفت : نمیتونم بگم .مامانم اجازه نمیده بهتون بگم!!!

#میرزا_قشمشم
کل بیمارستان داره نونوار میشه. برچسب دیوارها رو عوض کردن. دارن به بخش ها وسایل جدید میدن. همه چی رو شیک میکنن.وسطِ اورژانس دارن اتاق سی پی آره میسازن.
که چی!؟ قراره بازرس بیاد و بودجه‌ی سال‌های بعد رو مشخص کنه. شما فکر کن یه کُپه گُه رو بپیچونی تو کاغذ کادو نشون بقیه بدی!احمقانه است
خیلی سیستم اینجا عجیبه.
همه ناراضین.
دهنِ هر مریضی رو باز می‌کنی میگه از سگ کمترم برگردم.
دهن رزیدنت رو باز می‌کنی میگه از سگ کمترین بیاید رزیدنتی.
دهن اینترن رو باز می‌کنی میگه از سگ کمترم بیام این بخش
یه عالمه از سگ کمتر جمع شدیم اینجا و پاچه همو میگیریم.جالبه این همه دوندگی و سگ دو زدن هم آخرش میشه از سگ کمتر بودن مریض.پس واقعا این همه تلاش برای چیه!؟

#میرزا_قشمشم
ظهر رزیدنت جراحی اومد اورژانس داد و بیداد که چرا آزمایش حاضر نیست.
از اون ور کامپیوتر ما خراب بود و برای هر ازمایشی باید خایه‌ی پرستار رو میمالیدیم که دستم به دامنت دو دقیقه این سیستم بی‌صاحابت رو قرض بده ما آزمایش نگاه کنیم.
ولی خراب بودن سیستم دلیل منطقی برای رزیدنت نیست. تو باید آزمایش مریض رو دست کنی تو کونت و بکشی بیرون.
به هیچ عنوان قرار نیست درک کردنی این وسط باشه.
همیشه یه حائلی بین ما و رزیدنت ها هست که انگار هر لحظه برای دیدن مریض ها از سفینه شون پیاده میشن، میان ویزیت میکنن و بعد سوار سفینه‌شون میشن و برمیگردن مریخ. انگار نه انگار که جفتمون داریم تو چه خراب شده‌ای سگ دو می‌زنیم!

#میرزا_قشمشم
لازم به ذکره که نه و کیر خر عزیزان.
بیاید عذاب وجدانمون رو با این کصشرات کم نکنیم :)

#میرزا_قشمشم
از اورژانس بیمارستان دارم براتون حرف میزنم،هوا گرمه و خوشحالم ازین که بیرون بیمارستان نیستم.مریض نیست و اورژانس خلوته (🧿🧿🧿).
دیروز برگشتم خونه پیش خانواده.همایش کنکور داشتیم و باید می‌بودم.به همشون گفتم که تو همایش و کلا تو کار کنکور به من دکتر نگید ولی یکی از بچه ها دیروز همش در حین حرف زدن جلو بچه‌ها به من می‌گفت دکتر فلانی.خیلی خجالت میکشم وقتی تو کار کنکور منو دکتر صدا می‌کنن.یه دکتر عوضی که از کون پارگی پزشکی خبر داره ولی بقیه رو دعوت به انتخاب این رشته میکنه. چ احمقانه.
حداقلش این بود که تو همایشِ والدین،کلی از سختی ها و فلاکت های پزشکی گفتم و حداقل اینجوری از عذاب وجدان‌ام کم کردم.ولی دقیقا بعد همایش یه پدر و مادری جلومو گرفتن و ازم خواستن هرطور شده به دخترشون کمک کنم دکتر بشه!!! با تاکید بر اینکه الا و بالا باید فقط و فقط پزشکی بخونه!
راستش اون لحظه احساس کردم یه ساعته دارم چرت و پرت تلاوت میکنم.
بگذریم
جمعه‌ی تخمی بخیر باشه:)


#میرزا_قشمشم
از اون رزوی که مادرم گفت اگه موهات رو بلند کنی دیگه خونه نیا تا امروز که عکس منو با موهای بلند گذاشت پروفایلش حدودا سه سال میگذره.
دنیای عجیبیه!

#میرزا_قشمشم
مدتیه شروع کردم و از بچه ها مصاحبه میگیرم.شاید آخر سر تبدیل شد به یه مستند یا حتی یه ریلز اینستاگرامی ساده،نمی‌دونم. فعلا فقط فیلم میگیرم و جلو میرم.
همیشه آخر مصاحبه میپرسم که دوست داری چه سوالی از نفر بعدی پرسیده بشه که امروز جواب جالبی گرفتم:

+ از نفر بعدی بپرس اگه حس خوشبختی نمیکنی پس به چه امیدی ادامه میدی!؟

-[نفر بعدی ] : به این امید که شاید یه روزی حس خوشبختی رو پیدا کنم!!

#میرزا_قشمشم