بیتابیِ دل ساخت مرا چون کفِ خاکی
ویران شود آنجا که شود زلزله بسیار
مشکل که رسد در خمِ زلفِ تو بهجایی
شبْ تیره و ره نابلد و مرحله بسیار
#قصاب_کاشانی
دیوان صفی قلی بیگ چرکس و قصاب، نسخهٔ خطی کتابخانهٔ مجلس، شمارهٔ ثبت ۲۱۰۱۳۸
ویران شود آنجا که شود زلزله بسیار
مشکل که رسد در خمِ زلفِ تو بهجایی
شبْ تیره و ره نابلد و مرحله بسیار
#قصاب_کاشانی
دیوان صفی قلی بیگ چرکس و قصاب، نسخهٔ خطی کتابخانهٔ مجلس، شمارهٔ ثبت ۲۱۰۱۳۸
در کعبه و بتخانه ز حُسنِ تو صنم، های!
عشق آمده و ریخته دل بر سر هم، های!
تا چند توان ریخت سرشک از مژه بر دل؟
فرداست که ویران شده این خانه ز نَم، های!
بر خویشتن از شوق کنم پاره، کفن را
گر بر سر خاکم نهی از لطفْ قدم، های!
چون سبحهٔ بگسسته فرو ریخته صد دل
تا زلف تو را شانه جدا کرد ز هم، های!
زین عمر، تماشای تو چون سیر توانکرد؟
فریاد از این خرجِ پُر و مایهٔ کم، های!
آشفتهتر از باد گذشتیم و نکردیم
در کوی تو خاکی به سر خویش ز غم، های!
از دیده نگه بر خَمِ ابروش کن ای دل
زنهار! مپرهیز از این تیغِ دو دَم، های!
رخسار تو آسان نتوان دید از اندام
گردیده حیا پردهٔ فانوسِ حرم، های!
«قصّاب» ، بُوَد نامهٔ قتل تو، حذر کن
زآن خط که لبش کرده دگر تازه رقم، های!
#قصاب_کاشانی
عشق آمده و ریخته دل بر سر هم، های!
تا چند توان ریخت سرشک از مژه بر دل؟
فرداست که ویران شده این خانه ز نَم، های!
بر خویشتن از شوق کنم پاره، کفن را
گر بر سر خاکم نهی از لطفْ قدم، های!
چون سبحهٔ بگسسته فرو ریخته صد دل
تا زلف تو را شانه جدا کرد ز هم، های!
زین عمر، تماشای تو چون سیر توانکرد؟
فریاد از این خرجِ پُر و مایهٔ کم، های!
آشفتهتر از باد گذشتیم و نکردیم
در کوی تو خاکی به سر خویش ز غم، های!
از دیده نگه بر خَمِ ابروش کن ای دل
زنهار! مپرهیز از این تیغِ دو دَم، های!
رخسار تو آسان نتوان دید از اندام
گردیده حیا پردهٔ فانوسِ حرم، های!
«قصّاب» ، بُوَد نامهٔ قتل تو، حذر کن
زآن خط که لبش کرده دگر تازه رقم، های!
#قصاب_کاشانی
در کعبه و بتخانه ز حُسنِ تو صنم، های!
عشق آمده و ریخته دل بر سر هم، های!
تا چند توان ریخت سرشک از مژه بر دل؟
فرداست که ویران شده این خانه ز نَم، های!
بر خویشتن از شوق کنم پاره، کفن را
گر بر سر خاکم نهی از لطفْ قدم، های!
چون سبحهٔ بگسسته فرو ریخته صد دل
تا زلف تو را شانه جدا کرد ز هم، های!
زین عمر، تماشای تو چون سیر توانکرد؟
فریاد از این خرجِ پُر و مایهٔ کم، های!
آشفتهتر از باد گذشتیم و نکردیم
در کوی تو خاکی به سر خویش ز غم، های!
از دیده نگه بر خَمِ ابروش کن ای دل
زنهار! مپرهیز از این تیغِ دو دَم، های!
رخسار تو آسان نتوان دید از اندام
گردیده حیا پردهٔ فانوسِ حرم، های!
«قصّاب» ، بُوَد نامهٔ قتل تو، حذر کن
زآن خط که لبش کرده دگر تازه رقم، های!
#قصاب_کاشانی
عشق آمده و ریخته دل بر سر هم، های!
تا چند توان ریخت سرشک از مژه بر دل؟
فرداست که ویران شده این خانه ز نَم، های!
بر خویشتن از شوق کنم پاره، کفن را
گر بر سر خاکم نهی از لطفْ قدم، های!
چون سبحهٔ بگسسته فرو ریخته صد دل
تا زلف تو را شانه جدا کرد ز هم، های!
زین عمر، تماشای تو چون سیر توانکرد؟
فریاد از این خرجِ پُر و مایهٔ کم، های!
آشفتهتر از باد گذشتیم و نکردیم
در کوی تو خاکی به سر خویش ز غم، های!
از دیده نگه بر خَمِ ابروش کن ای دل
زنهار! مپرهیز از این تیغِ دو دَم، های!
رخسار تو آسان نتوان دید از اندام
گردیده حیا پردهٔ فانوسِ حرم، های!
«قصّاب» ، بُوَد نامهٔ قتل تو، حذر کن
زآن خط که لبش کرده دگر تازه رقم، های!
#قصاب_کاشانی
غم آفاق را به من دادند
رتبه و اعتبار را نازم
ز پدر دارم ارث صحرا را
خانهی بیحصار را نازم.
#قصاب_کاشانی
رتبه و اعتبار را نازم
ز پدر دارم ارث صحرا را
خانهی بیحصار را نازم.
#قصاب_کاشانی
رفت شب تا پرده از رخسار بگشاید صباح
بر رخ بلبل در گلزار بگشاید صباح
سر دهد تا پرده شب حق و باطل را به هم
عقده را از سبحه و زنار بگشاید صباح
#قصاب_کاشانی
بر رخ بلبل در گلزار بگشاید صباح
سر دهد تا پرده شب حق و باطل را به هم
عقده را از سبحه و زنار بگشاید صباح
#قصاب_کاشانی
نیست همدردی ، که بردارد ز دل ، بارِ کسی ،
در جهان ، یا رب ، نیافتد با کسی ، کارِ کسی ،
هیچ بیداری نباشد ، خفتهایش اندر کمین ،
چونکه در خوابی ، بترس از چشمِ بیدارِ کسی ،
کعبه رفتن ، دل به دست آوردنِ خلق است و بس ،
سودمند است ، آنکه میگردد خریدارِ کسی ،
هیچکس ، جانا ،،، نمیسوزد چراغش تا به صبح ،
پر مخند ای صبحِ صادق ، بر شبِ تارِ کسی ،
در جهان ، قصاب ، گر خواهی بمانی در امان ،
خویش را ، راضی مکن از بهرِ آزارِ کسی ،
#قصاب_کاشانی
در جهان ، یا رب ، نیافتد با کسی ، کارِ کسی ،
هیچ بیداری نباشد ، خفتهایش اندر کمین ،
چونکه در خوابی ، بترس از چشمِ بیدارِ کسی ،
کعبه رفتن ، دل به دست آوردنِ خلق است و بس ،
سودمند است ، آنکه میگردد خریدارِ کسی ،
هیچکس ، جانا ،،، نمیسوزد چراغش تا به صبح ،
پر مخند ای صبحِ صادق ، بر شبِ تارِ کسی ،
در جهان ، قصاب ، گر خواهی بمانی در امان ،
خویش را ، راضی مکن از بهرِ آزارِ کسی ،
#قصاب_کاشانی