معرفی عارفان
1.15K subscribers
32.9K photos
11.9K videos
3.19K files
2.71K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ای خوشا آن دل
که آزاری نمی آيد از او

غير کار عاشقی
کاری نمی آيد از او ...

#رهی_معیری
از ما به روزگار، حدیثِ وفا بس است
نگذاشتیم گر اثری، یا گذاشتیم

#رهی_معیری
بی رویِ تو ، راحت ز دلِ زار ، گریزد ،

چون خواب ،،، که از دیدۀ بیمار ، گریزد ،



شب تا سحر ، از نالۀ دل ، خواب ندارم ،

راحت ، به شب ،،، از چشمِ پرستار ، گریزد ،



ای دوست ، بیازار مرا هر چه توانی ،

دل ، نیست اسیری ،،، که ز آزار ، گریزد ،





#رهی_معیری
لرزه بر جانم فتاد ، از چشمِ سِحرآمیزِ او ،

وز نگاهِ گرم و ، لبخندِ فریب‌انگیزِ او ،





مرغِ شب ، با سایهٔ مهتاب اگر سرخوش بُوَد ،

من ، خوشم ،،، با سایهٔ زلفِ خیال‌انگیزِ او ،




#رهی_معیری
ای خوشا آن دل که
آزاری نمی آيد از او

غير کار عاشقی

کاری نمی آيد از او

#رهی_معیری
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست

زندگی خوش‌تر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست

شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست

مردم چشمم فرومانده‌ست در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست

خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون‌سای را اندیشه از سیلاب نیست

ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته‌ایم
ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست

آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست

گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بی‌ما صبوری هست ما را تاب نیست

گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست

جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دل‌گشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست

جای آسایش چه می‌جویی
رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی‌پایاب نیست

#رهی_معیری
اگر زِ کوی تو بویی به من رساند باد 
به مژده جانِ جهان را به باد خواهم داد

اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من 
غباری از من خاکی به دامنت مرساد

تو تا به روی من ای نور دیده در بستی 
دگر جهان در شادی بروی من نگشاد

خیال روی توام دیده می­کند پُر خون
هوای زلف توام عمر می­دهد بر باد

نه در برابر چشمی نه غایب از نظری 
نه یاد می­کنی از من، نه میروی از یاد

به جای طعنه اگر تیغ می­زند دشمن 
زِ دوست دست نداریم، هر چه بادا باد

زِ دست عشق تو جان را نمی­برد حافظ
که جان زِ محنت شیرین نمی­برد فرهاد
 
 #حضرت -حافظ


یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان، غم مخور
کلبهٔ احزان شَوَد روزی گلستان، غم مخور

ای دل غمدیده، حالت بِه شود، دل بَد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن
چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور

دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت
دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور

هان مَشو نومید چون واقِف نِه‌ای از سِرِّ غیب
باشد اندر پرده بازی‌هایِ پنهان غم مخور

ای دل اَر سیلِ فنا بنیادِ هستی بَرکَنَد
چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم
سرزنش‌ها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست، کـ‌آن را نیست پایان، غم مخور

حال ما در فُرقت جانان و اِبرامِ رقیب
جمله می‌داند خدایِ حالْ‌گردان غم مخور

حافظا در کُنجِ فقر و خلوتِ شب‌هایِ تار
تا بُوَد وِردَت دعا و درس قرآن غم مخور

#حضرت -حافظ

حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو.
و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو.

هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن،
وآنگه بیا با عاشقان هم‌خانه شو؛ هم‌خانه شو.

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها،

#حضرت -مولانا

ساقی بده پیمانه‌ای زآن می که بی‌خویشم کند
بر حسن شورانگیز تو عاشق‌تر از پیشم کند

زان می که در شب‌های غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد فیضی که می‌خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

بستاند ای سرو سهی! سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بداندیشم کند

#رهی-معیری
با لب پيمانه هر شب نو کند پيمان عشق
بوسه اي زان لعل نوشين روزی ما کی شود؟

بند عصيان را ز جان با دست طاعت برگشای
اين گره گر وا نشد امروز، فردا کی شود؟

#رهی_معیری
آن که سودا زدۀ چشم تو بوده‌ست ، منم ،

و آن که از هر مژه ، صد چشمه گشوده‌ست ، منم ،



آن که پیشِ لبِ شیرینِ تو ، ای چشمۀ نوش ،

آفرین گفته و ، دشنام شنوده‌ست ، منم ،



آن که خوابِ خوشم از دیده ربوده‌ست ، #تو‌یی ،

و آن که یک بوسه از آن لب نربوده‌ست ، منم ،



ای که از چشمِ رهی ، پای کشیدی چو اشک ،

آن که چون آه ، به دنبالِ تو بوده‌ست ، #منم ،





#رهی_معیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همراه خود ،نسیم صبا می برد مرا
یا رب چو بوی گل، به کجا می برد مرا؟

سوی دیار صبح رَوَد، کاروان شب
باد فنا، به مُلک بَقا می برد مرا

با بال شوق ،ذرّه به خورشید می رسد
پروازِ دل ،به سوی خدا می برد مرا

گفتم که بوی عشق ،که رامی بَرَد زخویش؟
مستانه گفت دل، که مرا می بَرَد ،مرا

برگِ خزان رسیده ی  بی طاقَتَم، رهی
یک بوسه ی نسیم ،ز جا می برد مرا

#رهی_معیری
دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به نازِ خود فزودی

من از آن کِشم ندامت که تو را نیازمودم
تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی؟

#رهی_معیری
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعنـد و ز بـوی گـل پراکـنده تـرند

ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین
مستــان دگــرند و خـودپرستان دگرند

#رهی_معیری
.
آید وصال و هجر غم انگیز بگذرد
ساقی بیار باده که این نیز بگذرد

ای دل به سردمهری دوران صبور باش
کز پی رسد بهار چو پائیز بگذرد

#رهی_معیری

‌‌
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعنـد و ز بـوی گـل پراکـنده تـرند

ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین
مستــان دگــرند و خـودپرستان دگرند

#رهی_معیری
مرغِ شب با سایه‌ی مهتاب اگر سرخوش بُوَد

من خوشم با سایه‌ی زلفِ خیال ‌انگیزِ او...


#رهی_معیری
ما به آن گل

از وفای خویشتن

دل بسته ایم ...


#رهی_معیری
°
بر خاطر ما گرد ملالی ننشیند
آئینه صبحیم و غباری نپذیریم

ما چشمه نوریم، بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم، نمردیم و نمیریم


#رهی_معیری
برد آرام دلم ،
یار دلارام کجاست !

آن دلارام
که برد از دلم آرام کجاست ؟

داده پیغام که یک بوسه تو را بخشم لیک
آن که قانع شود
از بوسه به پیغام کجاست !؟

#رهی_معیری
آید وصال و هجر غم انگیز بگذرد
ساقی بیار باده که این نیز بگذرد

ای دل به سرد مهری دوران صبور باش
کز پی رسد بهارچو پاییز بگذرد

#رهی_معیری
چو نی به سینه خروشد دلی که من دارم
به ناله گرم بود محفلی که من دارم

#رهی_معیری