معرفی عارفان
1.27K subscribers
34.4K photos
12.5K videos
3.22K files
2.78K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
به نام خداوند جان آفرین

حکیم سخن در زبان آفرین

خداوند بخشندهٔ دستگیر

کریم خطا بخش پوزش پذیر

عزیزی که هر کز درش سر بتافت

به هر در که شد هیچ عزت نیافت

سر پادشاهان گردن فراز

به درگاه او بر زمین نیاز

نه گردن کشان را بگیرد به فور

نه عذرآوران را براند به جور

وگر خشم گیرد ز کردار زشت

چو بازآمدی ماجرا در نوشت

اگر با پدر جنگ جوید کسی

پدر بی گمان خشم گیرد بسی

وگر خویش راضی نباشد ز خویش

چو بیگانگانش براند ز پیش

وگر بنده چابک نباشد به کار

عزیزش ندارد خداوندگار

وگر بر رفیقان نباشی شفیق

به فرسنگ بگریزد از تو رفیق

وگر ترک خدمت کند لشکری

شود شاه لشکرکش از وی بری

ولیکن خداوند بالا و پست

به عصیان در رزق بر کس نبست

سعدی
shahriarname-b@bamun1.pdf
4.1 MB
شهریار نامه.
ابوعمربهاءالدين عثمان‌ابن‌عمر مختاری غزنوی. به اهتمام غلامحسین بیگدلی. تهران: بی نا، 1358.
shahriarname-b-a@bamun1.pdf
21.5 MB
شهریار نامه.
ابوعمربهاءالدين عثمان‌ابن‌عمر مختاری غزنوی. به کوشش و اهتمام غلامحسین بیگدلی. تهران: پیک فرهنگ، 1377.
خلاصه مثنوی از فروزانفر.pdf
9.9 MB
خلاصه مثنوی
به انتخاب و توضیحات و حواشی استاد بدیع الزمان فروزانفر
باید غبار صحن تو را توتیا کنند
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»

هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا یا رضا کنند

بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند

«هر گز نمیرد آنکه دلش» جَلد مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند

هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرب و بلا مبتلا کنند

دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاهِ گوشه چشمت دوا کنند

از آن حریم قدسی‌ات آقای مهربان!
«آیا شود که گوشهٔ چشمی به ما کنند»

پیشاپیش میلاد امام رئوف مبارک
Falsafeh Eshgh
Sattar
ستار
دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو
که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو

نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من
نخواهم جان پرغم را تویی جانم به جان تو

من آن دیوانه بندم که دیوان را همی‌بندم
زبان مرغ می‌دانم سلیمانم به جان تو

سخن با عشق می‌گویم که او شیر و من آهویم
چه آهویم که شیران را نگهبانم به جان تو

اگر بی‌تو بر افلاکم چو ابر تیره غمناکم
وگر بی‌تو به گلزارم به زندانم به جان تو

مولانا
اقبال گر ‌نداری، تیغت بُرش ندارد
بازو بلند خواهد شمشیر آزمودن

دهقانِ تخمِ حسرت گفتی چه کار دارد
حاصل به برق دادن، بی‌حاصلی درودن

بی صید برنگردد چون دامِ بخت‌مندان
زلفِ درازدستش در وقتِ دل ربودن

در بحرِ آفرینش هم‌طالعِ حبابم
تا چشم می‌گشایم می‌بایدم غنودن

سالک قزوینی
چراغ گل ز بیتابی به شمع صبح می ماند
کدامین سنگدل یارب به این گلزار می آید؟

در آن وادی که قطع ره به همت می توان کردن
زپای خفته کار تیغ لنگردار می آید

زحبس پیله، کرم پیله هم آزاد می گردد
اگر زاهد برون از پرده پندار می آید

اگر در دل نباشد غصه دوران گره صائب
سخن یکدست می خیزد، نفس هموار می آید

#صائب_تبريزی
نمی‌دانم که نی چون من چرا بسیار می‌نالد؟
دمادم می‌زند یارش، ز دست یار می‌نالد
مگر در گوش او رمزی، ز راز عشق می‌آید
دلش طاقت نمی‌آرد، ازین گفتار می‌نالد


سلمان ساوجی
باده از مضمونِ رنگین، گلشن از دیوانِ شعر
محفلی با دوستان دارم تماشاکردنی

تأثیر تبریزی
خط نکو، خال نکو، خنده نمک، لب نمکین‌تر
به چه چیزِ تو دهم دل، همه‌ چیزِ تو که خوب است

فیاض لاهیجی
نیست تار و پود راحت در لباس روزگار

یک‌به‌یک را آزمودیم از کفن تا پیرهن

کلیم
مستی به چهار قِسم است و به چهار مرتبه است: اول مستی هواست و خلاص از این دشوار عظیم. رونده تیزرو باید تا از این مستی هوا درگذرد. بعد از آن مستی عالم روح. روح را هنوز ندیده، ولیکن مستی عظیم، چنانکه مشایخ درنظر نیایند از غایت مستی و انبیا نیز و درِ سخن که آغاز کند هیچ پیش او نه آید از آیت و حدیث و عار آیدش سخن نقل مگر جهت تفهیم. از مرتبه دوم گذشتن سخت صَعب و مشکل است. مگر بنده نازنین حق یگانه خدا بر او فرستند، تا حقیقت روح بیند، و به راه خدا برسد.
مستی راه خدا هم مرتبه سِیُم است. مستی عظیم؛ اما مقرون باسکون، زیرا چیزی که می‌پنداشت که آن است، خدا او را از آن بیرون آورد. بعد از آن مرتبه چهارم: مستی از خدا، این کمال است. بعد از این هشیاری است.

شمس تبریزی ؛ مقالات
#ضرب_المثل
#بادنجان_دور_قاب_چیدن'

کاربرد ضرب المثل: هرگاه بخواهند رفتار خفت بار افراد متملق و چاپلوس را به زشتی بیان کنند از این اصطلاح استفاده می شود.

داستان ضرب المثل :
در دوران ناصرالدین شاه،  بزرگان و رجال سیاسی برای نشان دادن مراتب اخلاص و چاکری خود به پادشاه، به آشپزخانه شاهنشاهی می رفتند و چهار زانو بر زمین می نشستند و مانند خدمه های آشپزخانه بادنجان ها را پوست می کندند یا آن که بادنجان ها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قاب های آش و خورشت می چیدند. شادروان عبدالله مستوفی در کتاب " شرح زندگانی من " ( ج ١ ، برگ ۲۸۷ ) می نویسد : « من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند» این رجال سیاسی حساب کار را طوری داشتند که شاه حتما بتواند آنها را هنگام سرزدن به چادرها در حال بادنجان دور قاب چیدن  ببیند و در این کار دقت و سلیقه ی بسیار به کار می بردند. تا شادی خاطر شاه فراهم آید.
@yadeAyyaam
اخماتو وا کن - سوسن
سوسن
اخماتو واکن
@yadeAyyaam
ماندم تنها - عهدیه
عهدیه
ماندم تنها
تا مست نباشی نبری بار غم یار
آری شتر مست کشد بار گران را

ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را


#سعدی