دلم ز عهدهی عشقت برون نمیآید
به جای هر سر مویی مرا دلی باید
بهای هر سر مویت نهادهام جانی
زهی معامله گر دیگری نیفزاید
مدد ز بوی تو یابد هوای فصل بهار
که چون بهشت چمن را به گل بیاراید
شهید تیغ تو جانها به زندگان بخشند
گدای کوی تو بر خسروان ببخشاید
به خستهیی که رساند نسیم بوی خوشت
اگر در آتش سوزان بُوَد بیاساید
روان شود ز لبم چشمههای آب حیات
چو نام دوست مرا بر سر زبان آید
هزاربار بشستم دهن به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن مرا نمیشاید
نظر به روی تو کردن مسلم است آنرا
که دیده را به جمالی دگر نیالاید
زهی خجسته صباحی که وقت بیداری
همام روی تو بیند چو دیده بگشاید
#همام_تبریزی
به جای هر سر مویی مرا دلی باید
بهای هر سر مویت نهادهام جانی
زهی معامله گر دیگری نیفزاید
مدد ز بوی تو یابد هوای فصل بهار
که چون بهشت چمن را به گل بیاراید
شهید تیغ تو جانها به زندگان بخشند
گدای کوی تو بر خسروان ببخشاید
به خستهیی که رساند نسیم بوی خوشت
اگر در آتش سوزان بُوَد بیاساید
روان شود ز لبم چشمههای آب حیات
چو نام دوست مرا بر سر زبان آید
هزاربار بشستم دهن به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن مرا نمیشاید
نظر به روی تو کردن مسلم است آنرا
که دیده را به جمالی دگر نیالاید
زهی خجسته صباحی که وقت بیداری
همام روی تو بیند چو دیده بگشاید
#همام_تبریزی
بزم خصوصی
گلپا و ملک
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
صدا #استادگلپا
شعر :
#همام_تبریزی
ویلن #حبیب_اله_بدیعی
در دستگاه #سه_گ
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
صدا #استادگلپا
شعر :
#همام_تبریزی
ویلن #حبیب_اله_بدیعی
در دستگاه #سه_گ
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
#از_مولانا_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
#از_مولانا_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
#از_مولانا_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نفس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
چه کنم صحبت هندو که ز شهر ختنم
گل بستان جهان در نظرم چون آید
روضه باغ بهشت است نه آخر چمنم
پیش این قالب مردار چه کار است مرا
نیستم زاغ و زغن طوطی شکر سخنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ای نسیم سحری بوی نگارم به من آر
تا من از شوق قفس را همه درهم شکنم
خنک آن روز که پرواز کنم تا ور یار
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
در میان من و معشوق همام است حجاب
وقت آن است که این پرده به یک سو فکنم
#همام_تبریزی
#از_مولانا_نیست❌
#قسمتی_از_این_شعر_در_فضای_مجازی_به_نام_مولانا_منتشر_شده