آدمی لگدکوب خیالات خویش است
و این چنین لگد کوب سم خیالات وحشی شدن،راه سفر به آسمان را بر آدمی می بندد.
این خیالات از کجا می آیند؟
از مجاری حواس آدمی.
مهمترین دریچه ی آنها همین دیدنها و شنیدنهاست.
به همین دلیل هم آدمی نباید هر سخنی را گوش دهد و هر مطلبی را بخواند و هر چیزی را ببیند.
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
غیر رویت هرچه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده ی مژگان من
#حضرت_مولانا
این ابیات تعبیر دقیق و عارفانه و شاعرانه ای است از اینکه شخص باید پاسبان ضمیر خویش باشد.
صاحبخانه باید ملاحظه کند که چه میهمانانی را می پذیرد.
مبادا از مجاری حواس،بیگانه و دشمن را به خود راه دهد...
خرقه با بیگانه دادی تا بپوشد رخنه هاش
ای تفو بر آن رفوگر،رخنه ها صدگانه شد
خانه با دشمن سپردی تا بروبد زان غبار
نک همی بینی تو را روبید و صاحبخانه شد
اوصاف پارسایان
شعر از #دکتر_سروش
و این چنین لگد کوب سم خیالات وحشی شدن،راه سفر به آسمان را بر آدمی می بندد.
این خیالات از کجا می آیند؟
از مجاری حواس آدمی.
مهمترین دریچه ی آنها همین دیدنها و شنیدنهاست.
به همین دلیل هم آدمی نباید هر سخنی را گوش دهد و هر مطلبی را بخواند و هر چیزی را ببیند.
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من
خود ندانستی به جز تو جان معنی دان من
غیر رویت هرچه بینم نور چشمم کم شود
هر کسی را ره مده ای پرده ی مژگان من
#حضرت_مولانا
این ابیات تعبیر دقیق و عارفانه و شاعرانه ای است از اینکه شخص باید پاسبان ضمیر خویش باشد.
صاحبخانه باید ملاحظه کند که چه میهمانانی را می پذیرد.
مبادا از مجاری حواس،بیگانه و دشمن را به خود راه دهد...
خرقه با بیگانه دادی تا بپوشد رخنه هاش
ای تفو بر آن رفوگر،رخنه ها صدگانه شد
خانه با دشمن سپردی تا بروبد زان غبار
نک همی بینی تو را روبید و صاحبخانه شد
اوصاف پارسایان
شعر از #دکتر_سروش
بر عاشقانْ فَریضه بُوَد جُست و جویِ دوست
بر روی و سَر چو سیلْ دَوان تا به جویِ دوست
خود اوست جُمله طالِب و ما هَمچو سایهها
ای گفت و گویِ ما هَمِگی گفت و گویِ دوست
گاهی به جویِ دوستْ چو آبِ رَوان خوشیم
گاهی چو آبْ حَبْس شُدم در سَبویِ دوست
گَهْ چون حَویجِ دیگ بِجوشیم و او به فکر
کَفْگیر میزَنَد که چُنین است خویِ دوست
بر گوشِ ما نَهاده دَهانْ او به دَمْدَمه
تا جانِ ما بگیرد یک باره بویِ دوست
چون جانِ جانْ وِیْ آمد از وِیْ گُزیر نیست
من در جهان ندیدم یک جانْ عَدویِ دوست
بُگْدازَدَت زِ ناز و چو مویَت کُند ضَعیف
نَدْهی به هر دو عالَمْ یک تایِ مویِ دوست
با دوستْ ما نِشَسته که ای دوستْ دوست کو؟
کو کو هَمیزَنیم زِ مَستیْ به کویِ دوست
تَصویرهایِ ناخوش و اندیشۀ رَکیک
از طَبْعِ سُسْت باشد و این نیست سویِ دوست
خاموش باش تا صِفَتِ خویش خود کُند
کو هایْ هویِ سَردِ تو کو هایْ هایِ دوست ؟
#دیوان_شمس،
#دکتر_سروش🎙🎙
بر روی و سَر چو سیلْ دَوان تا به جویِ دوست
خود اوست جُمله طالِب و ما هَمچو سایهها
ای گفت و گویِ ما هَمِگی گفت و گویِ دوست
گاهی به جویِ دوستْ چو آبِ رَوان خوشیم
گاهی چو آبْ حَبْس شُدم در سَبویِ دوست
گَهْ چون حَویجِ دیگ بِجوشیم و او به فکر
کَفْگیر میزَنَد که چُنین است خویِ دوست
بر گوشِ ما نَهاده دَهانْ او به دَمْدَمه
تا جانِ ما بگیرد یک باره بویِ دوست
چون جانِ جانْ وِیْ آمد از وِیْ گُزیر نیست
من در جهان ندیدم یک جانْ عَدویِ دوست
بُگْدازَدَت زِ ناز و چو مویَت کُند ضَعیف
نَدْهی به هر دو عالَمْ یک تایِ مویِ دوست
با دوستْ ما نِشَسته که ای دوستْ دوست کو؟
کو کو هَمیزَنیم زِ مَستیْ به کویِ دوست
تَصویرهایِ ناخوش و اندیشۀ رَکیک
از طَبْعِ سُسْت باشد و این نیست سویِ دوست
خاموش باش تا صِفَتِ خویش خود کُند
کو هایْ هویِ سَردِ تو کو هایْ هایِ دوست ؟
#دیوان_شمس،
#دکتر_سروش🎙🎙
Telegram
attach 📎