حكايات تاريخي ، پادشاهان و خلفاي اسلامي
كسري را خوان گستردند . چون قدح ها نهاده شد، از يكي از آنها، ريزه اي غذا بر سفره اي افتاد . خسرو در خوان سالار به خشم نگريست . و او دانست كه بدين لغزش ، كشته خواهد شد . پس ، محتواي قدحي را بر سفره ريخت . خسرو او را گقت : چرا چنين كردي ؟ گفت : شاها! به يقين دانستم كه بدان لغزش ، كه كشتن مرا ايجاب نمي كرد، مرا خواهي كشت . و مردم تو را سرزنش خواهند گرفت . از اين رو خواستم ، اگر مرا كشتي ، بدان خطاي كوچك سرزنش نشوي . خسرو او را بخشيد و به خود نزديك كرد .
شعر فارسي
از مثنوي :
راه فاني گشته ، راهي ديگرست
زان كه هشياري ، گناهي ديگرست
آتشي در زن به هر دو، تا به يكي
پر گره باشي از اين هر دو چوني ؟
تا گره باني بود، همراز نيست
همنشين آن لب و آواز نيست
اي خبرهات از خبرده ، بي خبري
توبه تو، از گناه تو بتر
جستجويي از وراي جستجو
من نمي دانم ، تو مي داني ، بگو؟
حال و قالي ، از وراي حال و قال
غرق گشته در جمال ذوالجلال
غرقه يي نه كه خلاصي باشدش
يا بجز دريا كسي بشناسدش
ترجمه اشعار عربي
البها زهير
من همانم كه (داستان عشقم را) مي شنوي و مي بيني . خبر عشق مرا دروغ مپندار! معشوقي دارم كه اوصاف او در حد كمال است . و همين ، براي عشق من بهانه ايست . آنگاه كه زيبايي او در ميان مردم ، آوازه در انداخت ، اشتياق من نيز مشهور شد . هر چيز معشوق من زيبا است من همانند معشوق خود نديدام ! نديده ام ! سيه چشمي ست كه مرا سرگردان داشته . گندمگوني ست كه سرگذشت مرا شب زنده داران كرده است . مرا به گرياني و اندوهناكي مي بيني و او را خندان و شادمان . اي سخن چينان ! اگر اين سرگذشت را مي دانيد . چه چيز شما را گمراه كرده است ؟ از آرامش دل من ، سخن گفته ايد و اين تهمتي بيش نيست . چه ، ميان دل من و عشق و آرامش ، فاصله از زمين تا آسمانست .
کشکول شیخ بهایی
كسري را خوان گستردند . چون قدح ها نهاده شد، از يكي از آنها، ريزه اي غذا بر سفره اي افتاد . خسرو در خوان سالار به خشم نگريست . و او دانست كه بدين لغزش ، كشته خواهد شد . پس ، محتواي قدحي را بر سفره ريخت . خسرو او را گقت : چرا چنين كردي ؟ گفت : شاها! به يقين دانستم كه بدان لغزش ، كه كشتن مرا ايجاب نمي كرد، مرا خواهي كشت . و مردم تو را سرزنش خواهند گرفت . از اين رو خواستم ، اگر مرا كشتي ، بدان خطاي كوچك سرزنش نشوي . خسرو او را بخشيد و به خود نزديك كرد .
شعر فارسي
از مثنوي :
راه فاني گشته ، راهي ديگرست
زان كه هشياري ، گناهي ديگرست
آتشي در زن به هر دو، تا به يكي
پر گره باشي از اين هر دو چوني ؟
تا گره باني بود، همراز نيست
همنشين آن لب و آواز نيست
اي خبرهات از خبرده ، بي خبري
توبه تو، از گناه تو بتر
جستجويي از وراي جستجو
من نمي دانم ، تو مي داني ، بگو؟
حال و قالي ، از وراي حال و قال
غرق گشته در جمال ذوالجلال
غرقه يي نه كه خلاصي باشدش
يا بجز دريا كسي بشناسدش
ترجمه اشعار عربي
البها زهير
من همانم كه (داستان عشقم را) مي شنوي و مي بيني . خبر عشق مرا دروغ مپندار! معشوقي دارم كه اوصاف او در حد كمال است . و همين ، براي عشق من بهانه ايست . آنگاه كه زيبايي او در ميان مردم ، آوازه در انداخت ، اشتياق من نيز مشهور شد . هر چيز معشوق من زيبا است من همانند معشوق خود نديدام ! نديده ام ! سيه چشمي ست كه مرا سرگردان داشته . گندمگوني ست كه سرگذشت مرا شب زنده داران كرده است . مرا به گرياني و اندوهناكي مي بيني و او را خندان و شادمان . اي سخن چينان ! اگر اين سرگذشت را مي دانيد . چه چيز شما را گمراه كرده است ؟ از آرامش دل من ، سخن گفته ايد و اين تهمتي بيش نيست . چه ، ميان دل من و عشق و آرامش ، فاصله از زمين تا آسمانست .
کشکول شیخ بهایی
panjdaftar-moshiri@bamun1.pdf
2.1 MB
پنج دفتر شعر از فریدون مشیری.
فریدون مشیری. نشر اینترنتی، سایت تربت جام، بی تا.
فریدون مشیری. نشر اینترنتی، سایت تربت جام، بی تا.
xolase-yeloqat-efors-s@bamun1.pdf
302.7 KB
خلاصه لغت فرس اسدی طوسی.
ابومنصور علی بن احمد اسدی طوسی. به کوشش علی اشرف صادقی. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1379.
ابومنصور علی بن احمد اسدی طوسی. به کوشش علی اشرف صادقی. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1379.
lataefolamsall@bamun1.pdf
6.5 MB
لطائف الامثال و طرائف الاقوال.
رشید الدین وطواط.
به ضمیمه مقدمه و تصحیح محمدباقر سبزواری. تهران: مکتبة الصدوق غفاری، 1358.
رشید الدین وطواط.
به ضمیمه مقدمه و تصحیح محمدباقر سبزواری. تهران: مکتبة الصدوق غفاری، 1358.
manaqebolssofiye-e@bamun1.pdf
396.7 KB
مناقب الصوفیه.
قطب الدین ابومظفر منصور بن اردشير سنجی عبادی مروزی.
به کوشش اکرم شفائی.
نشر اینترنتی ، بی تا.
قطب الدین ابومظفر منصور بن اردشير سنجی عبادی مروزی.
به کوشش اکرم شفائی.
نشر اینترنتی ، بی تا.
چون سرشکسته نیستم سر را چرا بندم بگو
چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم
چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم
چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم
چون گشتهام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم
چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم
زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم
در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم
شمع و چراغ خانهام چون خانه را تاری کنم
یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم
دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم
در عشق اگر بیجان شوی جان و جهانت من بسم
گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم
دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری
آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم
ای مطرب صاحب نظر این پرده می زن تا سحر
تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم
پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری
بیخواب شو همچون پری تا من پری داری کنم
غزل شماره 1376 دیوان شمس مولانا
چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم
چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم
چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم
چون گشتهام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم
چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم
زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم
در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم
شمع و چراغ خانهام چون خانه را تاری کنم
یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم
دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم
در عشق اگر بیجان شوی جان و جهانت من بسم
گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم
دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری
آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم
ای مطرب صاحب نظر این پرده می زن تا سحر
تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم
پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری
بیخواب شو همچون پری تا من پری داری کنم
غزل شماره 1376 دیوان شمس مولانا
افسانه__ها_و_داستان__های_ایرانی.pdf
10.1 MB
"افسانه ها وداستان های ایرانی درادبیات انگلیسی"
برگردان: کوکب صفاری
برگردان: کوکب صفاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا!
بهترین روزگاران را برای
دوستان و عزیزانم
رقم بزن
و آنها را در تمامی
لحظات دریاب
مبادا خسته و بیمار، افتاده
و یاغمگین شوند
شبتان آرام،فردایتان روشن . .🌙♥️
بهترین روزگاران را برای
دوستان و عزیزانم
رقم بزن
و آنها را در تمامی
لحظات دریاب
مبادا خسته و بیمار، افتاده
و یاغمگین شوند
شبتان آرام،فردایتان روشن . .🌙♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یک صبح دلنشین...
یک لبخند از ته دل...
یک شادے بےبدیل...
و خداےهمیشه همراه...
باهزار آرزوے زیبا تقدیم
لحظه هایتان!
سلام صبحتون بخیر
یک صبح دلنشین...
یک لبخند از ته دل...
یک شادے بےبدیل...
و خداےهمیشه همراه...
باهزار آرزوے زیبا تقدیم
لحظه هایتان!
سلام صبحتون بخیر
علی اسفندیاری، مردی که بعدها به «نیما یوشیج» معروف شد، در ۲۱ آبانماه سال ۱۲۷۶ مصادف با ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ در یکی از مناطق کوه البرز در منطقهای بهنام یوش، از توابع نور مازندران، دیده به جهان گشود.
او در 62 سال زندگی خود توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی مینمود، با شعرهایش تحول بخشد. وی در همان دهکده که متولد شد، خواندن و نوشتن را آموخت.
نیما 11ساله بوده که به تهران کوچ میکند و روبهروی مسجد شاه که یکی از مراکز فعالیت مشروطهخواهان بوده است؛ در خانهای استیجاری، مجاور مدرسه دارالشفاء مسکنمیگزیند.
او ابتدا به دبستان «حیات جاوید» میرود و پس از چندی، به یک مدرسه کاتولیک که آن وقت در تهران به مدرسه سنلویی شهرت داشته، فرستاده میشود.
او نخستین شعرش «قصه رنگ پریده» را در 23 سالگی مینویسد. نیما در سال 1298 به استخدام وزارت مالیه درمیآید و دو سال بعد، با گرایش به مبارزه مسلحانه علیه حکومت قاجار، اقدام به تهیه اسلحه میکند. نیما در دی ماه 1301 «افسانه» را میسراید و بخشهایی از آن را در مجله قرن بیستم به سردبیری میرزاده عشقی به چاپ میرساند.
وی در 1305 با عالیه جهانگیری ـ خواهرزاده جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج میکند. در سال 1317 به عضویت در هیات تحریریه مجله موسیقی درمیآید و در کنار «صادق هدایت»، «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»، به کار مطبوعاتی میپردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را به چاپ میرساند. در سال 1321 فرزندش شراگیم بهدنیا میآید.
این شاعر بزرگ، درحالیکه به علت سرمای شدید یوش، به ذاتالریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تاثیری نداشت و در تاریخ 13 دیماه 1338، نیما یوشیج، آغازکننده راهی نو در شعر فارسی، برای همیشه خاموش شد. او را در تهران دفن کردند؛ تا اینکه در سال 1372 طبق وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش به خاک سپردند.
برخی از آثار نیما عبارتند از:
تعریف و تبصره و یادداشتهای دیگر،
حرفهای همسایه،
حکایات و خانواده سرباز،
شعر من،
مانلی و خانه سریویلی،
فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ،
قلمانداز،
کندوهای شکسته (شامل پنج قصه کوتاه)،
نامههای عاشقانه
او در 62 سال زندگی خود توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی مینمود، با شعرهایش تحول بخشد. وی در همان دهکده که متولد شد، خواندن و نوشتن را آموخت.
نیما 11ساله بوده که به تهران کوچ میکند و روبهروی مسجد شاه که یکی از مراکز فعالیت مشروطهخواهان بوده است؛ در خانهای استیجاری، مجاور مدرسه دارالشفاء مسکنمیگزیند.
او ابتدا به دبستان «حیات جاوید» میرود و پس از چندی، به یک مدرسه کاتولیک که آن وقت در تهران به مدرسه سنلویی شهرت داشته، فرستاده میشود.
او نخستین شعرش «قصه رنگ پریده» را در 23 سالگی مینویسد. نیما در سال 1298 به استخدام وزارت مالیه درمیآید و دو سال بعد، با گرایش به مبارزه مسلحانه علیه حکومت قاجار، اقدام به تهیه اسلحه میکند. نیما در دی ماه 1301 «افسانه» را میسراید و بخشهایی از آن را در مجله قرن بیستم به سردبیری میرزاده عشقی به چاپ میرساند.
وی در 1305 با عالیه جهانگیری ـ خواهرزاده جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج میکند. در سال 1317 به عضویت در هیات تحریریه مجله موسیقی درمیآید و در کنار «صادق هدایت»، «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»، به کار مطبوعاتی میپردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را به چاپ میرساند. در سال 1321 فرزندش شراگیم بهدنیا میآید.
این شاعر بزرگ، درحالیکه به علت سرمای شدید یوش، به ذاتالریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تاثیری نداشت و در تاریخ 13 دیماه 1338، نیما یوشیج، آغازکننده راهی نو در شعر فارسی، برای همیشه خاموش شد. او را در تهران دفن کردند؛ تا اینکه در سال 1372 طبق وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش به خاک سپردند.
برخی از آثار نیما عبارتند از:
تعریف و تبصره و یادداشتهای دیگر،
حرفهای همسایه،
حکایات و خانواده سرباز،
شعر من،
مانلی و خانه سریویلی،
فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ،
قلمانداز،
کندوهای شکسته (شامل پنج قصه کوتاه)،
نامههای عاشقانه
هرگز، منتظر” فرداى خیالى” نباش.
سهمت را از” شادى زندگى”، همین امروز بگیر.
فراموش نکن “مقصد”، همیشه جایى در “انتهاى مسیر” نیست!
“مقصد” لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش،
از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها.
#نیما_یوشیج
گرامی باد 21 آبانماه زاد روز پدر شعر نو
نیما یوشیج
سهمت را از” شادى زندگى”، همین امروز بگیر.
فراموش نکن “مقصد”، همیشه جایى در “انتهاى مسیر” نیست!
“مقصد” لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش،
از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها.
#نیما_یوشیج
گرامی باد 21 آبانماه زاد روز پدر شعر نو
نیما یوشیج
نیما در سال ۱۲۷۶[۷] هجری شمسی در روستای یوش، از توابع بخش بلده شهرستان نور، بهدنیا آمد. پدرش، ابراهیمخان اِعظامالسلطنه، متعلق به خانوادهای قدیمی درمازندران بود و به کشاورزی و گلهداری مشغول بود.[۸]بنابر بسیاری از منابع و از جمله کتاب تاریخ خانواده اسفندیاری تألیف اسدالله اسفندیاری چاپ ۱٣۲٩ [۹] ، نیما یوشیج (علی اسفندیاری) و خاندان اسفندیاری از خاندانهای معروف ایران و نور استان مازندران در دوره قاجار و پهلوی است که نسب ایشان به شاخهای از اسپهبدان طبرستان موسوم به پادوسبانیان میرسد. پادوسبانیان سلسلهای ساسانی تبار بودند که از حدود سال ۴۰هجری تا دوران شاه عباس کبیر صفوی بر بخشهایی از طبرستان (بعداً مازندران) حکمرانی میکردند . علی اسفندیاری (نیما یوشیج) و محتشم السلطنه از مشهورترین اعضای این خاندان هستند . در عصر قاجار و پهلوی ، وزرا و نمایندگان مجلس و چهرههای سیاسی و علمی و هنرمندان متعددی از میان افراد این خانواده برخاستند.
نیما به اصالت و تبار خود افتخار میکند. شهرآگیم از اجداد پدری نیما و از بزرگان مازندران بود. به دلیل همین علاقهمندی به تبارش بود که نام فرزندش را نیز شرآگیم گذاشت. واژه «نیماور» در زبان مازندرانی به معنی کماندار بزرگ است. این نام ، به چند تن از اسپهبدان مازندرانی اطلاق میشود. نیما خود در این باره مینویسد:«نیماور یکی از پادشاهان رستمدار که جد من است.» در دوبیتی زیر نیما میگوید که آنچه باعث شهرتش میشود، هنر اوست. هنر نیما هم شاعری است و باعث شد که امروز یکی از نامداران عرصه ادبیات ایران باشد
نیما به اصالت و تبار خود افتخار میکند. شهرآگیم از اجداد پدری نیما و از بزرگان مازندران بود. به دلیل همین علاقهمندی به تبارش بود که نام فرزندش را نیز شرآگیم گذاشت. واژه «نیماور» در زبان مازندرانی به معنی کماندار بزرگ است. این نام ، به چند تن از اسپهبدان مازندرانی اطلاق میشود. نیما خود در این باره مینویسد:«نیماور یکی از پادشاهان رستمدار که جد من است.» در دوبیتی زیر نیما میگوید که آنچه باعث شهرتش میشود، هنر اوست. هنر نیما هم شاعری است و باعث شد که امروز یکی از نامداران عرصه ادبیات ایران باشد
نیما یوشیج در جوانی عاشق دختری شد، اما بهدلیل اختلاف مذهبی نتوانست با وی ازدواج کند.[۱۹] پس از این شکست، او عاشق دختری روستایی به نام صفورا شد و میخواست با او ازدواج کند، اما دختر حاضر نشد به شهر بیاید؛ بنابراین، عشق دوم نیز سرانجام خوبی نیافت.[۲۰]
سرانجام نیما در ۶ اردیبهشت ۱۳۰۵ خورشیدی ازدواج کرد. همسر وی، عالیه جهانگیر، فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزاده نویسنده نامدار میرزا جهانگیر صوراسرافیلبود.[۲۱] حاصل این ازدواج، که تا پایان عمر دوام یافت، فرزند پسری بود به نام شراگیم که اکنون در آمریکا زندگی میکند. شراگیم در سال ۱۳۲۱ خورشیدی بهدنیا آمد.[۲۲]
وی ازدواج کرد تا بهگفته خودش از افکار پریشان رهایی یابد.[۲۳] اما درست یک ماه پس از ازدواج، پدرش ابراهیم نوری درگذشت.[۲۴] در همین زمان، چند شعر از او در کتابی با عنوان خانواده سرباز چاپ شد.[۲۵] وی که در این زمان بهدلیل بیکاری خانهنشین شدهبود در تنهایی به سرودن شعر مشغول بود و به تحول در شعر فارسی میاندیشید اما چیزی منتشر نمیکرد.[۲۶]
در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، محل کار عالیه جهانگیر، همسر نیما، به بارفروش (بابل کنونی؛ مدرسه بدر) انتقال یافت. نیما نیز با او به این شهر رفت. یک سال بعد آنان به رشترفتند. عالیه در اینجا مدیر مدرسه بود و نیما را سرزنش میکرد که چرا درآمدی ندارد.[۲۷] او مدتی نیز در دبیرستان حکیم نظامی شهرستان آستارا به امر تدریس مشغول بود
سرانجام نیما در ۶ اردیبهشت ۱۳۰۵ خورشیدی ازدواج کرد. همسر وی، عالیه جهانگیر، فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزاده نویسنده نامدار میرزا جهانگیر صوراسرافیلبود.[۲۱] حاصل این ازدواج، که تا پایان عمر دوام یافت، فرزند پسری بود به نام شراگیم که اکنون در آمریکا زندگی میکند. شراگیم در سال ۱۳۲۱ خورشیدی بهدنیا آمد.[۲۲]
وی ازدواج کرد تا بهگفته خودش از افکار پریشان رهایی یابد.[۲۳] اما درست یک ماه پس از ازدواج، پدرش ابراهیم نوری درگذشت.[۲۴] در همین زمان، چند شعر از او در کتابی با عنوان خانواده سرباز چاپ شد.[۲۵] وی که در این زمان بهدلیل بیکاری خانهنشین شدهبود در تنهایی به سرودن شعر مشغول بود و به تحول در شعر فارسی میاندیشید اما چیزی منتشر نمیکرد.[۲۶]
در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، محل کار عالیه جهانگیر، همسر نیما، به بارفروش (بابل کنونی؛ مدرسه بدر) انتقال یافت. نیما نیز با او به این شهر رفت. یک سال بعد آنان به رشترفتند. عالیه در اینجا مدیر مدرسه بود و نیما را سرزنش میکرد که چرا درآمدی ندارد.[۲۷] او مدتی نیز در دبیرستان حکیم نظامی شهرستان آستارا به امر تدریس مشغول بود
زدن یا مژه بر مویی گره ها
به ناخن آهن تفته بریدن
ز روح فاسد پیران نادان
حجاب جهل ظلمانی دریدن
به گوش کر شده مدهوش گشته
صدای پای صوری را شنیدن
به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ی پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ی سختی پریدن
گرفتن شرزه شیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله ی الوند بر پشت
پس آنگه روی خار و خس دویدن
مرا آسان تر و خوش تر بود زان
که بار منت دونان کشیدن
نیما یوشیج ( آوای آزاد )
به ناخن آهن تفته بریدن
ز روح فاسد پیران نادان
حجاب جهل ظلمانی دریدن
به گوش کر شده مدهوش گشته
صدای پای صوری را شنیدن
به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ی پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ی سختی پریدن
گرفتن شرزه شیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله ی الوند بر پشت
پس آنگه روی خار و خس دویدن
مرا آسان تر و خوش تر بود زان
که بار منت دونان کشیدن
نیما یوشیج ( آوای آزاد )
گشت یکی چشمه ز سنگی جدا
غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا
گه به دهان بر زده کف چون صدف
گاه چو تیری که رود بر هدف
گفت : درین معرکه یکتا منم
تاج سر گلبن و صحرا منم
چون بدوم ، سبزه در آغوش من
بوسه زند بر سر و بر دوش من
چون بگشایم ز سر مو ، شکن
ماه ببیند رخ خود را به من
قطره ی باران ، که در افتد به خاک
زو بدمد بس کوهر تابناک
در بر من ره چو به پایان برد
از خجلی سر به گریبان برد
ابر ، زمن حامل سرمایه شد
باغ ،ز من صاحب پیرایه شد
گل ، به همه رنگ و برازندگی
می کند از پرتو من زندگی
در بن این پرده ی نیلوفری
کیست کند با چو منی همسری ؟
زین نمط آن مست شده از غرور
رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور
دید یکی بحر خروشنده ای
سهمگنی ، نادره جوشنده ای
نعره بر آورده ، فلک کرده کر
دیده سیه کرده ،شده زهره در
راست به مانند یکی زلزله
داده تنش بر تن ساحل یله
چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید
وان همه هنگامه ی دریا بدید
خواست کزان ورطه قدم درکشد
خویشتن از حادثه برتر کشد
لیک چنان خیره و خاموش ماند
کز همه شیرین سخنی گوش ماند
خلق همان چشمه ی جوشنده اند
بیهوده در خویش هروشنده اند
یک دو سه حرفی به لب آموخته
خاطر بس بی گنهان سوخته
لیک اگر پرده ز خود بردرند
یک قدم از مقدم خود بگذرند
در خم هر پرده ی اسرار خویش
نکته بسنجند فزون تر ز پیش
چون که از این نیز فراتر شوند
بی دل و بی قالب و بی سر شوند
در نگرند این همه بیهوده بود
معنی چندین دم فرسوده بود
آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر
و آنچه بکردند ز شر و ز خیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه به جا مانده بهای دل است
کان همه افسانه ی بی حاصل است
نیما یوشیج ( آوای آزاد )
غلغله زن ، چهره نما ، تیز پا
گه به دهان بر زده کف چون صدف
گاه چو تیری که رود بر هدف
گفت : درین معرکه یکتا منم
تاج سر گلبن و صحرا منم
چون بدوم ، سبزه در آغوش من
بوسه زند بر سر و بر دوش من
چون بگشایم ز سر مو ، شکن
ماه ببیند رخ خود را به من
قطره ی باران ، که در افتد به خاک
زو بدمد بس کوهر تابناک
در بر من ره چو به پایان برد
از خجلی سر به گریبان برد
ابر ، زمن حامل سرمایه شد
باغ ،ز من صاحب پیرایه شد
گل ، به همه رنگ و برازندگی
می کند از پرتو من زندگی
در بن این پرده ی نیلوفری
کیست کند با چو منی همسری ؟
زین نمط آن مست شده از غرور
رفت و ز مبدا چو کمی گشت دور
دید یکی بحر خروشنده ای
سهمگنی ، نادره جوشنده ای
نعره بر آورده ، فلک کرده کر
دیده سیه کرده ،شده زهره در
راست به مانند یکی زلزله
داده تنش بر تن ساحل یله
چشمه ی کوچک چو به آنجا رسید
وان همه هنگامه ی دریا بدید
خواست کزان ورطه قدم درکشد
خویشتن از حادثه برتر کشد
لیک چنان خیره و خاموش ماند
کز همه شیرین سخنی گوش ماند
خلق همان چشمه ی جوشنده اند
بیهوده در خویش هروشنده اند
یک دو سه حرفی به لب آموخته
خاطر بس بی گنهان سوخته
لیک اگر پرده ز خود بردرند
یک قدم از مقدم خود بگذرند
در خم هر پرده ی اسرار خویش
نکته بسنجند فزون تر ز پیش
چون که از این نیز فراتر شوند
بی دل و بی قالب و بی سر شوند
در نگرند این همه بیهوده بود
معنی چندین دم فرسوده بود
آنچه شنیدند ز خود یا ز غیر
و آنچه بکردند ز شر و ز خیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه به جا مانده بهای دل است
کان همه افسانه ی بی حاصل است
نیما یوشیج ( آوای آزاد )
قایق بان
بر سر قایقش اندیشه کنان قایق بان،
دائمأ می زند از رنج سفر بر سر ِدریا فریاد:
«اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی می داد»
سخت طوفان زده روی دریاست،
نا شکیبا ست به دل قایق بان.
شب پر از حادثه، دهشت افزاست.
بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان
نا شکیباتر بر می شود از او فریاد:
کاش بازم ره بر خّطه ي دریا ي گران می افتاد !»
قایق بان
آهنگ: #ارسلان_کامکار
خواننده: #بیژن_کامکار
دکلمه: #خسرو_شکیبایی
شعر: #نیما_یوشیج
بر سر قایقش اندیشه کنان قایق بان،
دائمأ می زند از رنج سفر بر سر ِدریا فریاد:
«اگرم کشمکش موج سوی ساحل راهی می داد»
سخت طوفان زده روی دریاست،
نا شکیبا ست به دل قایق بان.
شب پر از حادثه، دهشت افزاست.
بر سر ساحل هم لیکن اندیشه کنان قایق بان
نا شکیباتر بر می شود از او فریاد:
کاش بازم ره بر خّطه ي دریا ي گران می افتاد !»
قایق بان
آهنگ: #ارسلان_کامکار
خواننده: #بیژن_کامکار
دکلمه: #خسرو_شکیبایی
شعر: #نیما_یوشیج
Telegram
attach 📎
در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی
من سخنهای بد و نیک همه خامان این ره را شنیدستم
آن کسان را کز رسن بالا شده بر سوی بامی
پس چنان دانند کز آن بر فلک بالا برفتستند، دیدستم
در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی
همچنین هرگز نخواهم در میان بوق بیهوده دمیدن
تا بدانندم کسان اکنون رسیدستم
این شتاب خام زیبد کودکان را
می رسد زی منزل خود کاروان یک روز
از پی چه خسته کردن کاروان را
#نیما_یوشیج
من سخنهای بد و نیک همه خامان این ره را شنیدستم
آن کسان را کز رسن بالا شده بر سوی بامی
پس چنان دانند کز آن بر فلک بالا برفتستند، دیدستم
در درون شهر کوران دردها دارم ز بینایی
همچنین هرگز نخواهم در میان بوق بیهوده دمیدن
تا بدانندم کسان اکنون رسیدستم
این شتاب خام زیبد کودکان را
می رسد زی منزل خود کاروان یک روز
از پی چه خسته کردن کاروان را
#نیما_یوشیج
خانه نیما یوشیج واقع در یوش، بنایی است که قدمت آن به دوره قاجار میرسد. این بنا به شماره ۱۸۰۲ از سوی سازمان میراث فرهنگی به عنوان اثر ملی ثبت شدهاست و حفاظت میشود. بازدید از خانه نیما برای عموم آزاد است.
درگذشت
آرامگاه نیما
خانهٔ نیما در دهکده یوش مازندران اردیبهشت ۱۳۸۶، آرامگاه او و سیروس طاهباز در وسط حیاط قرار دارد.
این شاعر بزرگ، درحالیکه به علت سرمای شدید یوش، به ذاتالریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تأثیری نداشت و در ۱۳ دی ۱۳۳۸ درگذشت و درامامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد.[۴۵][۴۶] سپس در سال ۱۳۷۲ خورشیدی بنا به وصیت وی پیکر او را به خانهاش در یوش منتقل کردند. آرامگاه او در کنار آرامگاه خواهرش، بهجتالزمان اسفندیاری (درگذشته به تاریخ ۸ خرداد ۱۳۸۶) و آرامگاه سیروس طاهباز در میان حیاط جای گرفتهاست.
درگذشت
آرامگاه نیما
خانهٔ نیما در دهکده یوش مازندران اردیبهشت ۱۳۸۶، آرامگاه او و سیروس طاهباز در وسط حیاط قرار دارد.
این شاعر بزرگ، درحالیکه به علت سرمای شدید یوش، به ذاتالریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تأثیری نداشت و در ۱۳ دی ۱۳۳۸ درگذشت و درامامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد.[۴۵][۴۶] سپس در سال ۱۳۷۲ خورشیدی بنا به وصیت وی پیکر او را به خانهاش در یوش منتقل کردند. آرامگاه او در کنار آرامگاه خواهرش، بهجتالزمان اسفندیاری (درگذشته به تاریخ ۸ خرداد ۱۳۸۶) و آرامگاه سیروس طاهباز در میان حیاط جای گرفتهاست.