معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.5K photos
13.1K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
تعلیمات مولانا و عطار

مولانا نیز به صورت مفصل به همین رها شدن و راه های رها شدن و به اصطلاح مردن از خویش انسان می پردازد و این آنقدر مهم است که مثنوی شریفش را با بیت زیر آغاز می کند :

بشنو از نی چون حکایت می کند      از جدایی ها شکایت می کند

یعنی "نی" به معنای انسان کامل کسی که از منیت خود رها یافته و برده نفس خویش نیست آه و ناله می کند از جدایی که بین خودش و خدا رخ داده است.

این حرف مولانا آنقدر مهم بوده که به جای هر چیزی کتاب جاودانه اش را با آن آغاز می کند و چرا انسان کامل را به نی تشبیه کرده؟

نی یعنی سازی که ناله می کند و نوازنده در آن می دمد و خاصیت آن تهی و خالی بودن آن است.انسان کامل نیز مانند نی از تعلقات دنیوی و هواهای نفس خالی است و نوازنده همان خدایی می باشد که در انسان ها دمیده است و این دمیدن زمانی صدای ناله و آواز سوزناک می دهد که آن انسان مانند نی خالی باشد و  اگر نی تو پر باشد و تهی نباشد صدای ناله ای از آن خارج نمی شود برای همین است بسیاری از انسان ها این ناله ها را ندارند به جز انسان های کامل!!

برای شناخت و خصوصیات انسان کامل که از تعلیمات ابن عربی است نوشته هایی جدا آماده کرده ام که بعدا در اختیار دوستان قرار می دهم.

نقطه مقابل "مرده از خویش"  مسلما "زنده از خلق" است، عطار بی شک بسیار تحت تاثیر و از شیفتگان بوسعید است و از تعلیمات او در ابیاتش استفاده می کند .عطار به زیبایی در منطق الطیر خویش می گوید :

تا نمیریم از خود و از خلق پاک       /           بر نیاید جان ما از حلق پاک

هر که او از خلق کلی مرده نیست           مُرد او ، کاو محرم این پرده نیست

محرم این پرده جان آگه است           
       زنده ی از خلق ، نامَرد ره است

 

با خواندن دقیق این ابیات مشخص می شود که زنده از خلق به عنوان نامردان راه شناخته می شوند . کلمه محرم و نامحرم که در اکثر ابیات در مقابل پرده می آیند به معنی تشنگان راه طریقت و وصال هستند و افرادی که تظاهر به تشنگی می کنند پرده هم نشانه مقصد اوست . بی دلیل نیست که مولانا در مثنوی خویش می گوید کسی که نامحرم باشد اهل حرم پنهان می شود و اگر کسی محرم باشد زیبا رویان روی بند خودشون را کنار می گذارند:

چون که نامحرم درآید از درم       /        پرده در پنهان شوند اهل حرم

ور درآید محرمی دور از گزند         برگشایند آن ستیران روی بند

 

ستیران به معنی زیبا رویان است .

راه رهایی از نفس و مردن از خویش در گام اول شناختن نفس است  ، و راه شناختن هر چیزی از جمله نفس شناخت خصوصیات آن است . مولانا و عطار و دیگر عارفان در مورد نفس و خصوصیات آن به صورت کاملا مفصل تعلیماتی دارند و ما نیز نوشته هایی در آینده در مورد نفس و خصوصیان آن داریم که در اختیار دوستان قرار خواهیم داد.        

 
ﭼﻮﭘﺎنیﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد نشد که نشد.
ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ .
ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥﺑﮕﺬﺭﺩ … ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ .
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ . ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ .
ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند .
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱﺩﺍﺷﺖ؟
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪﮔﻔﺖ :
ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ .
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ .
ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ
ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ “ ﺧﻮﺩ ” ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭﺧﻮﻥ “ ﺧﻮﺩ ” ﻣﺮﺩﺍﻥ ﮐﻨﻨد
(حضرت مولانا )
روزی شبلی نزد جنید بغدادی رفت و گفت :
گویند گوهر حقیقت نزد تو است. آن را یا به من بفروش و یا ببخش .
جنید گفت: اگر بخواهم که بفروشم، تو بهای آن را نداری و از عهده قیمت آن بر نمی آیی و اگر بخواهم که آن را رایگان به تو دهم، قدر آن را ندانی ؛ زیرا :
هر که او ارزان خَرد، ارزان دهد
گوهری، طفلی به قرصی نان دهد
شبلی گفت: پس تکلیف من چیست؟
گفت : در صبر و انتظار باقی بمان و بر این درد، بسوز و بساز تا شایسته آن شوی، که چنین گوهری را جز به شایستگان و منتظران صادق و دلخسته ندهند ...

#تذکره_الأوليا
#عطار_نيشابورى
رو رو که از این جهان گذشتی
وز محنت و امتحان گذشتی

ای نقش شدی به سوی نقاش
وی جان سوی جان جان گذشتی

بر بام جهان طواف کردی
چون آب ز ناودان گذشتی

حضرت مولانا
هرکه چون من به کفرش ایمانست
از همه خلق او مسلمانست

روی ایمان ندیده‌ای به خدا
گر به ایمان خویشت ایمانست

ای پسر مذهب قلندر گیر
که درو دین و کفر یکسانست

خویشتن بر طریق ایشان بند
که طریقت طریق ایشانست

دست ازین توبه و صلاح بدار
کاندرین راه کافری آنست

راه تسلیم رو که عالم حکم
دام مرغان و مرغ بریانست

ملک تسلیم چون مسلم گشت
بهتر از ملک سلیمانست

مردم صومعه مسلمان نیست
گر همه بوذرست و سلمانست

ساقیا در ده آن میی که ازو
آفت عقل و راحت جانست

حاکی رنگ روی معشوقست
راوی بوی زلف جانانست

مجلس از بوی او سمن‌زارست
خانه با رنگ او گلستانست

از لطافت هوای رنگینست
وز صفا آفتاب تابانست

در قدح همچو عقل و جان در تن
آشکارست اگرچه پنهانست

توبهٔ خویش و آن من بشکن
کین نه توبه است زور و بهتانست

یک زمانم ز خویشتن برهان
کز وجودم ز خود پشیمانست

چند گویی که می نخواهم خورد
که ز دشمن دلم هراسانست

می خور و مست خسب و ایمن باش
مجلس خاص خاص سلطانست

انوری 35
حكايات تاريخي ، پادشاهان و خلفاي اسلامي
كسري را خوان گستردند . چون قدح ها نهاده شد، از يكي از آنها، ريزه اي غذا بر سفره اي افتاد . خسرو در خوان سالار به خشم نگريست . و او دانست كه بدين لغزش ، كشته خواهد شد . پس ، محتواي قدحي را بر سفره ريخت . خسرو او را گقت : چرا چنين كردي ؟ گفت : شاها! به يقين دانستم كه بدان لغزش ، كه كشتن مرا ايجاب نمي كرد، مرا خواهي كشت . و مردم تو را سرزنش خواهند گرفت . از اين رو خواستم ، اگر مرا كشتي ، بدان خطاي كوچك سرزنش نشوي . خسرو او را بخشيد و به خود نزديك كرد .

شعر فارسي
از مثنوي :
راه فاني گشته ، راهي ديگرست
زان كه هشياري ، گناهي ديگرست
آتشي در زن به هر دو، تا به يكي
پر گره باشي از اين هر دو چوني ؟
تا گره باني بود، همراز نيست
همنشين آن لب و آواز نيست
اي خبرهات از خبرده ، بي خبري
توبه تو، از گناه تو بتر
جستجويي از وراي جستجو
من نمي دانم ، تو مي داني ، بگو؟
حال و قالي ، از وراي حال و قال
غرق گشته در جمال ذوالجلال
غرقه يي نه كه خلاصي باشدش
يا بجز دريا كسي بشناسدش

ترجمه اشعار عربي
البها زهير
من همانم كه (داستان عشقم را) مي شنوي و مي بيني . خبر عشق مرا دروغ مپندار! معشوقي دارم كه اوصاف او در حد كمال است . و همين ، براي عشق من بهانه ايست . آنگاه كه زيبايي او در ميان مردم ، آوازه در انداخت ، اشتياق من نيز مشهور شد . هر چيز معشوق من زيبا است من همانند معشوق خود نديدام ! نديده ام ! سيه چشمي ست كه مرا سرگردان داشته . گندمگوني ست كه سرگذشت مرا شب زنده داران كرده است . مرا به گرياني و اندوهناكي مي بيني و او را خندان و شادمان . اي سخن چينان ! اگر اين سرگذشت را مي دانيد . چه چيز شما را گمراه كرده است ؟ از آرامش دل من ، سخن گفته ايد و اين تهمتي بيش نيست . چه ، ميان دل من و عشق و آرامش ، فاصله از زمين تا آسمانست .

کشکول شیخ بهایی
Ashnaee Ba Shopenhauer.pdf
710.4 KB
آشنایی با شوپنهاور
panjdaftar-moshiri@bamun1.pdf
2.1 MB
پنج دفتر شعر از فریدون مشیری.
فریدون مشیری. نشر اینترنتی، سایت تربت جام، بی تا.
xolase-yeloqat-efors-s@bamun1.pdf
302.7 KB
خلاصه لغت فرس اسدی طوسی.
ابومنصور علی بن احمد اسدی طوسی. به کوشش علی اشرف صادقی. تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1379.
lataefolamsall@bamun1.pdf
6.5 MB
لطائف الامثال و طرائف الاقوال.
رشید الدین وطواط.
به ضمیمه مقدمه و تصحیح محمدباقر سبزواری. تهران: مکتبة الصدوق غفاری، 1358.
manaqebolssofiye-e@bamun1.pdf
396.7 KB
مناقب الصوفیه.
قطب الدین ابومظفر منصور بن اردشير سنجی عبادی مروزی.
به کوشش اکرم شفائی.
نشر اینترنتی ، بی تا.
چون سرشکسته نیستم سر را چرا بندم بگو
چون من طبیب عالمم بهر چه بیماری کنم
چون بلبلم در باغ دل ننگست اگر جغدی کنم
چون گلبنم در گلشنش حیفست اگر خاری کنم
چون گشته‌ام نزدیک شه از ناکسان دوری کنم
چون خویش عشق او شدم از خویش بیزاری کنم
زنجیر بر دستم نهد گر دست بر کاری نهم
در خنب می غرقم کند گر قصد هشیاری کنم
ای خواجه من جام میم چون سینه را غمگین کنم
شمع و چراغ خانه‌ام چون خانه را تاری کنم
یک شب به مهمان من آ تا قرص مه پیشت کشم
دل را به پیش من بنه تا لطف و دلداری کنم
در عشق اگر بی‌جان شوی جان و جهانت من بسم
گر دزد دستارت برد من رسم دستاری کنم
دل را منه بر دیگری چون من نیابی گوهری
آسان درآ و غم مخور تا منت غمخواری کنم
ای مطرب صاحب نظر این پرده می زن تا سحر
تا زنده باشم زنده سر تا چند مرداری کنم
پندار کامشب شب پری یا در کنار دلبری
بی‌خواب شو همچون پری تا من پری داری کنم
غزل شماره 1376 دیوان شمس مولانا
افسانه__ها_و_داستان__های_ایرانی.pdf
10.1 MB
"افسانه ها وداستان های ایرانی درادبیات انگلیسی"
برگردان: کوکب صفاری
تو سیمین تَن ،

چُنان خوبی

که زیوَرها

بیارایی...

شیخِ اجل،سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا!
بهترین روزگاران را برای
دوستان و عزیزانم
رقم بزن
و آنها را در تمامی
لحظات دریاب
مبادا خسته و بیمار، افتاده
و یاغمگین شوند
شبتان آرام،فردایتان روشن . .🌙♥️
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
‌‌
یک صبح دلنشین...

یک لبخند از ته دل...

یک شادے بےبدیل...

و خداےهمیشه همراه...

باهزار آرزوے زیبا تقدیم

لحظه هایتان!

سلام صبحتون بخیر
علی اسفندیاری، مردی که بعدها به «نیما یوشیج» معروف شد، در ۲۱ آبان‌ماه سال ۱۲۷۶ مصادف با ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ در یکی از مناطق کوه البرز در منطقه‌ای به‌نام یوش، از توابع نور مازندران، دیده به جهان گشود.

او در 62 سال زندگی خود توانست معیارهای هزارساله‌ شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی می‌نمود، با شعرهایش تحول بخشد. وی در همان دهکده که متولد شد، خواندن و نوشتن را آموخت.

نیما 11ساله بوده که به تهران کوچ می‌کند و روبه‌روی مسجد شاه که یکی از مراکز فعالیت مشروطه‌خواهان بوده است؛ در خانه‌ای استیجاری، مجاور مدرسه‌ دارالشفاء مسکن‌می‌گزیند.

او ابتدا به دبستان «حیات جاوید» می‌رود و پس از چندی، به یک مدرسه‌ کاتولیک که آن وقت در تهران به مدرسه‌ سن‌لویی شهرت داشته، فرستاده می‌شود.

او نخستین شعرش «قصه‌ رنگ ‌پریده» را در 23 سالگی می‌نویسد. نیما در سال 1298 به استخدام وزارت مالیه درمی‌آید و دو سال بعد، با گرایش به مبارزه‌ مسلحانه علیه حکومت قاجار، اقدام به تهیه‌ اسلحه می‌کند. نیما در دی ماه 1301 «افسانه» را می‌سراید و بخش‌هایی از آن را در مجله قرن بیستم به سردبیری میرزاده عشقی به چاپ می‌رساند.

وی در 1305 با عالیه جهانگیری ـ خواهرزاده جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج می‌کند. در سال 1317 به عضویت در هیات تحریریه‌ مجله‌ موسیقی درمی‌آید و در کنار «صادق هدایت»، «عبدالحسین نوشین» و «محمدضیاء هشترودی»، به کار مطبوعاتی می‌پردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله بلند «ارزش احساسات در زندگی هنرپیشگان» را به چاپ می‌رساند. در سال 1321 فرزندش شراگیم به‌دنیا می‌آید.

این شاعر بزرگ، درحالی‌که به علت سرمای شدید یوش، به ذات‌الریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تاثیری نداشت و در تاریخ 13 دی‌ماه 1338، نیما یوشیج، آغازکننده‌ راهی نو در شعر فارسی، برای همیشه خاموش شد. او را در تهران دفن ‌کردند؛ تا اینکه در سال 1372 طبق وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش به خاک ‌سپردند.

برخی از آثار نیما عبارتند از:

تعریف و تبصره و یادداشت‌های دیگر،
حرف‌های همسایه،
حکایات و خانواده سرباز،
شعر من،
مانلی و خانه سریویلی،
فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ،
قلم‌انداز،
کندوهای شکسته (شامل پنج قصه کوتاه)،
نامه‌های عاشقانه
هرگز، منتظر” فرداى خیالى” نباش.
سهمت را از” شادى زندگى”، همین امروز بگیر.
فراموش نکن “مقصد”، همیشه جایى در “انتهاى مسیر” نیست!
“مقصد” لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش،
از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها.
#نیما_یوشیج
گرامی باد 21 آبانماه زاد روز پدر شعر نو
نیما یوشیج
نیما در سال ۱۲۷۶[۷] هجری شمسی در روستای یوش، از توابع بخش بلده شهرستان نور، به‌دنیا آمد. پدرش، ابراهیم‌خان اِعظام‌السلطنه، متعلق به خانواده‌ای قدیمی درمازندران بود و به کشاورزی و گله‌داری مشغول بود.[۸]بنابر بسیاری از منابع و از جمله کتاب تاریخ خانواده اسفندیاری تألیف اسدالله اسفندیاری چاپ ۱٣۲٩ [۹] ، نیما یوشیج (علی اسفندیاری) و خاندان اسفندیاری از خاندان‌های معروف ایران و نور استان مازندران در دوره قاجار و پهلوی است که نسب ایشان به شاخه‌ای از اسپهبدان طبرستان موسوم به پادوسبانیان می‌رسد. پادوسبانیان سلسله‌ای ساسانی تبار بودند که از حدود سال ۴۰هجری تا دوران شاه عباس کبیر صفوی بر بخش‌هایی از طبرستان (بعداً مازندران) حکمرانی میکردند . علی اسفندیاری (نیما یوشیج) و محتشم السلطنه از مشهورترین اعضای این خاندان هستند . در عصر قاجار و پهلوی ، وزرا و نمایندگان مجلس و چهره‌های سیاسی و علمی و هنرمندان متعددی از میان افراد این خانواده برخاستند.

نیما به اصالت و تبار خود افتخار می‌کند. شهرآگیم از اجداد پدری نیما و از بزرگان مازندران بود. به دلیل همین علاقه‌مندی به تبارش بود که نام فرزندش را نیز شرآگیم گذاشت. واژه «نیماور» در زبان مازندرانی به معنی کماندار بزرگ است. این نام ، به چند تن از اسپهبدان مازندرانی اطلاق می‌شود. نیما خود در این باره می‌نویسد:«نیماور یکی از پادشاهان رستمدار که جد من است.» در دوبیتی زیر نیما می‌گوید که آنچه باعث شهرتش می‌شود، هنر اوست. هنر نیما هم شاعری است و باعث شد که امروز یکی از نامداران عرصه ادبیات ایران باشد
نیما یوشیج در جوانی عاشق دختری شد، اما به‌دلیل اختلاف مذهبی نتوانست با وی ازدواج کند.[۱۹] پس از این شکست، او عاشق دختری روستایی به نام صفورا شد و می‌خواست با او ازدواج کند، اما دختر حاضر نشد به شهر بیاید؛ بنابراین، عشق دوم نیز سرانجام خوبی نیافت.[۲۰]

سرانجام نیما در ۶ اردیبهشت ۱۳۰۵ خورشیدی ازدواج کرد. همسر وی، عالیه جهانگیر، فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزاده نویسنده نامدار میرزا جهانگیر صوراسرافیلبود.[۲۱] حاصل این ازدواج، که تا پایان عمر دوام یافت، فرزند پسری بود به نام شراگیم که اکنون در آمریکا زندگی می‌کند. شراگیم در سال ۱۳۲۱ خورشیدی به‌دنیا آمد.[۲۲]

وی ازدواج کرد تا به‌گفته خودش از افکار پریشان رهایی یابد.[۲۳] اما درست یک ماه پس از ازدواج، پدرش ابراهیم نوری درگذشت.[۲۴] در همین زمان، چند شعر از او در کتابی با عنوان خانواده سرباز چاپ شد.[۲۵] وی که در این زمان به‌دلیل بی‌کاری خانه‌نشین شده‌بود در تنهایی به سرودن شعر مشغول بود و به تحول در شعر فارسی می‌اندیشید اما چیزی منتشر نمی‌کرد.[۲۶]

در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، محل کار عالیه جهانگیر، همسر نیما، به بارفروش (بابل کنونی؛ مدرسه بدر) انتقال یافت. نیما نیز با او به این شهر رفت. یک سال بعد آنان به رشترفتند. عالیه در این‌جا مدیر مدرسه بود و نیما را سرزنش می‌کرد که چرا درآمدی ندارد.[۲۷] او مدتی نیز در دبیرستان حکیم نظامی شهرستان آستارا به امر تدریس مشغول بود