غــریب و عاشقم بر من نظر کن
به نزد عاشقان یک شب گذر کن
ببین آن روی زرد و چشم گریان
ز بد عهدی دل خود را خبر کن
ترا رخصت که داد ای مهر پرور
که جان عاشقان زیر و زبر کن
نه بس کاریست کشتن عاشقان را
برو فرمان بر و کار دگر کن
سنایی رفت و با خود برد هجران
تو نامش عاشق خسته جگر کن
ولیکن چون سحرگاهان بنالد
ز آه او سحرگاهان حذر کن
#حکیم_سنایی_غزنوی
به نزد عاشقان یک شب گذر کن
ببین آن روی زرد و چشم گریان
ز بد عهدی دل خود را خبر کن
ترا رخصت که داد ای مهر پرور
که جان عاشقان زیر و زبر کن
نه بس کاریست کشتن عاشقان را
برو فرمان بر و کار دگر کن
سنایی رفت و با خود برد هجران
تو نامش عاشق خسته جگر کن
ولیکن چون سحرگاهان بنالد
ز آه او سحرگاهان حذر کن
#حکیم_سنایی_غزنوی
دی ، ناگه از نگارم ، اندر رسید نامه ،
قالت : رای فوادی ، من هجرک القیامه ،
#دی = دیروز - دیشب
( دیروز ) یا دیشب ( در زمانی که انتظارش را نداشتم ) از معشوقم نامهای به من رسید .
( در نامه گفته شده بود ) : در قلبِ من از دوریِ تو ، قیامت برپاست .
گفتم که : عشق و دل را ، باشد علامتی هم ،
قالت : دموع عینی ، لم تکف بالعلامه ،
( به او پاسخ دادم ) : عشق علامت و نشانهٔ ( آشکاری ) دارد .
گفت : آیا اشکِ چشمم به عنوان نشانه کفایت نمیکند؟
گفتا که : می چه سازی؟ ،، گفتم که : مر سفر را ،
قالت : فمر صحیحاً بالخیر والسلامه ،
گفت : برای چه در حال آماده شدن هستی؟ ،، گفتم : میخواهم به سفر بروم .
گفت : امیدوارم سفرت به خیر و سلامتی بگذرد .
گفتم : وفا نداری ،، گفتا که : آزمودی؟ ،
من جرب المجرب ، حلت به الندامه ،
گفتم : تو خیلی بی وفایی ،، گفت : مگر آزمایش کردی؟ ( که به این نتیجه رسیدی؟)
( در پاسخ گفتم : ) هر کس که آزمودهها را بیازماید ، فقط پشیمانی عایدش میشود .
گفتم : وداع نایی؟ ، واندر برم نگیری؟ ،
قالت : ترید وصلی ، سِرّاً و لا کرامه ،
گفتم : برای بدرقهٔ من نمیآیی؟ و برای خداحافظی مرا به آغوش نمیکشی؟ (رسمِ مرسومِ خداحافظی را به جای نمیآوری؟ )
گفت : تو ، بودن با من را ، پنهانی میخواهی ( نمیخواهی من در آشکار به تو مِهر بِوَرزم )
گفتا : بگیر زلفم ،، گفتم : ملامت آید ،
قالت : الست تدری ؟ ، العشق و الملامه؟ ،
گفت : این تکه موی مرا بگیر ،، گفتم : سزاوار سرزنش می شوم .
گفت : آیا نمیدانی که عشق و ملامت همواره همراهِ هم هستند؟
#زلف = به موی کنارِ گوش ، زلف میگویند
#زلف در اصطلاح صوفیه به معنی قُرب آمده … زلف را به نشانهٔ نزدیکی و همراهی داده
#حکیم_سنایی_غزنوی
قالت : رای فوادی ، من هجرک القیامه ،
#دی = دیروز - دیشب
( دیروز ) یا دیشب ( در زمانی که انتظارش را نداشتم ) از معشوقم نامهای به من رسید .
( در نامه گفته شده بود ) : در قلبِ من از دوریِ تو ، قیامت برپاست .
گفتم که : عشق و دل را ، باشد علامتی هم ،
قالت : دموع عینی ، لم تکف بالعلامه ،
( به او پاسخ دادم ) : عشق علامت و نشانهٔ ( آشکاری ) دارد .
گفت : آیا اشکِ چشمم به عنوان نشانه کفایت نمیکند؟
گفتا که : می چه سازی؟ ،، گفتم که : مر سفر را ،
قالت : فمر صحیحاً بالخیر والسلامه ،
گفت : برای چه در حال آماده شدن هستی؟ ،، گفتم : میخواهم به سفر بروم .
گفت : امیدوارم سفرت به خیر و سلامتی بگذرد .
گفتم : وفا نداری ،، گفتا که : آزمودی؟ ،
من جرب المجرب ، حلت به الندامه ،
گفتم : تو خیلی بی وفایی ،، گفت : مگر آزمایش کردی؟ ( که به این نتیجه رسیدی؟)
( در پاسخ گفتم : ) هر کس که آزمودهها را بیازماید ، فقط پشیمانی عایدش میشود .
گفتم : وداع نایی؟ ، واندر برم نگیری؟ ،
قالت : ترید وصلی ، سِرّاً و لا کرامه ،
گفتم : برای بدرقهٔ من نمیآیی؟ و برای خداحافظی مرا به آغوش نمیکشی؟ (رسمِ مرسومِ خداحافظی را به جای نمیآوری؟ )
گفت : تو ، بودن با من را ، پنهانی میخواهی ( نمیخواهی من در آشکار به تو مِهر بِوَرزم )
گفتا : بگیر زلفم ،، گفتم : ملامت آید ،
قالت : الست تدری ؟ ، العشق و الملامه؟ ،
گفت : این تکه موی مرا بگیر ،، گفتم : سزاوار سرزنش می شوم .
گفت : آیا نمیدانی که عشق و ملامت همواره همراهِ هم هستند؟
#زلف = به موی کنارِ گوش ، زلف میگویند
#زلف در اصطلاح صوفیه به معنی قُرب آمده … زلف را به نشانهٔ نزدیکی و همراهی داده
#حکیم_سنایی_غزنوی