سالها بود از این فاصله میترسیدم
که به کوتاهی دلکندن و دلبستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست...
#عبدالجبار_کاکایی
که به کوتاهی دلکندن و دلبستن نیست
رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم
جا به اندازهی تنهایی من در من نیست...
#عبدالجبار_کاکایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آه از آن نگاه!
واژه می شوم
مرا مرور می کند
سنگ می شوم
مرا بلور می کند
شیشه می شوم
ز من عبور می کند
تا که پشت می کنم به آفتاب
مثل سایه رو به روی من ظهور می کند
آه از آن نگاه
عاقبت تمام هستی مرا
ذرّه ذرّه نور می کند.
شعر #عبدالجبار_کاکایی
دکلمه #امین_تارخ
واژه می شوم
مرا مرور می کند
سنگ می شوم
مرا بلور می کند
شیشه می شوم
ز من عبور می کند
تا که پشت می کنم به آفتاب
مثل سایه رو به روی من ظهور می کند
آه از آن نگاه
عاقبت تمام هستی مرا
ذرّه ذرّه نور می کند.
شعر #عبدالجبار_کاکایی
دکلمه #امین_تارخ
حاجت به اشارات و زبان نیست ، مترسک!
پیداست که در جسم تو جان نیست ، مترسک!
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک!
شب پای زمینی و زمین سفره ی خالی ست
این بی هنری، نام و نشان نیست، مترسک!
تا صبح در این مزرعه تاراج ملخ بود
چشمان تو حتی نگران نیست، مترسک!
پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندی ست
پایان تو پایان جهان نیست، مترسک!
این مزرعه آلوده ی کفتار وکلاغ است
بیدارشو از خواب زمان نیست، مترسک!
#عبدالجبار_کاکایی
پیداست که در جسم تو جان نیست ، مترسک!
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک!
شب پای زمینی و زمین سفره ی خالی ست
این بی هنری، نام و نشان نیست، مترسک!
تا صبح در این مزرعه تاراج ملخ بود
چشمان تو حتی نگران نیست، مترسک!
پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندی ست
پایان تو پایان جهان نیست، مترسک!
این مزرعه آلوده ی کفتار وکلاغ است
بیدارشو از خواب زمان نیست، مترسک!
#عبدالجبار_کاکایی
اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم
تو را نمی دهم از دست ، تا توان دارم
سری به مستی نیلوفران صحرایی
دلی به روشنی باغ ارغوان دارم
اگرچه مرده ای ، ای عشق ! نعش نامت را
هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم
چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم
کز این کبود نفس گیر در امان دارم ؟
میان سینه ی من آتشی است چون فانوس
اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم
#عبدالجبار_کاکایی
تو را نمی دهم از دست ، تا توان دارم
سری به مستی نیلوفران صحرایی
دلی به روشنی باغ ارغوان دارم
اگرچه مرده ای ، ای عشق ! نعش نامت را
هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم
چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم
کز این کبود نفس گیر در امان دارم ؟
میان سینه ی من آتشی است چون فانوس
اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم
#عبدالجبار_کاکایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حاجت به اشارات و زبان نیست، مترسک
پیداست که در جسم تو جان نیست، مترسک
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک
شب پای زمینی و زمین سفره خالی ست
این بی هنری، نام و نشان نیست، مترسک
تا صبح در این مزرعه تاراج ملخ بود
چشمان تو حتی نگران نیست، مترسک
پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندی ست
پایان تو پایان جهان نیست، مترسک
این مزرعه آلوده کفتار و کلاغ است
بیدار شو از خواب زمان نیست، مترسک
#عبدالجبار_کاکایی
پیداست که در جسم تو جان نیست، مترسک
با باد به رقص آمده پیراهنت اما
در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک
شب پای زمینی و زمین سفره خالی ست
این بی هنری، نام و نشان نیست، مترسک
تا صبح در این مزرعه تاراج ملخ بود
چشمان تو حتی نگران نیست، مترسک
پیش از تو و بعد از تو زمان سطر بلندی ست
پایان تو پایان جهان نیست، مترسک
این مزرعه آلوده کفتار و کلاغ است
بیدار شو از خواب زمان نیست، مترسک
#عبدالجبار_کاکایی
در خویش میسازم تو را، در خویش ویران میکنم
میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم
جانی به تلخی میکَنم، جسمی به سختی میکشم
روزی به آخر میبرم، خوابی پریشان میکنم
در تار و پود عقل و جان، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل میشوم، یک روز طغیان میکنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن میبرم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان میکنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام، یک عمر کتمان میکنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان میکنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم
#عبدالجبار_کاکایی
میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم
جانی به تلخی میکَنم، جسمی به سختی میکشم
روزی به آخر میبرم، خوابی پریشان میکنم
در تار و پود عقل و جان، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل میشوم، یک روز طغیان میکنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن میبرم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان میکنم
دیوار رویاروی من از جنس خاک و سنگ نیست
یک عمر زندان توام، یک عمر کتمان میکنم
از عشق از آیین ِتو، از جهل ِتو، از دین ِتو
انگشتری دارم که دیوان را سلیمان میکنم
یا تو مسلمان نیستی یا من مسلمان نیستم
میترسم از حرفی که باید گفت و پنهان میکنم
#عبدالجبار_کاکایی
کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشی
کسی که داده مرا از خودم امان، تو نباشی
کجای زندگیم دست می دهد که به تلخی
گریزم از تو وآغوش مهربان، تو نباشی
کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم
که پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی
کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد
کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی
به رغم عشق من و تو، سپاه بد دلی و شک
هزار جهد بکردند در جهان، تو نباشی
تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم
که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی
هزار چشم تو از هر کجاست خیره به سویم
کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی
#عبدالجبار_کاکایی
کسی که داده مرا از خودم امان، تو نباشی
کجای زندگیم دست می دهد که به تلخی
گریزم از تو وآغوش مهربان، تو نباشی
کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم
که پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی
کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد
کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی
به رغم عشق من و تو، سپاه بد دلی و شک
هزار جهد بکردند در جهان، تو نباشی
تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم
که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی
هزار چشم تو از هر کجاست خیره به سویم
کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی
#عبدالجبار_کاکایی
ما میلههای یک قفس بیپرندهایم
لببسته، رازدار سكوتی گزندهایم
روز و شبی به زاویهی عمر برده و
سیبی ازین درخت به تاراج كندهایم
دربان بیارادهی این هیچ خانهها
تابوت بیتفاوت مرگی زنندهایم
چون زندگی به جان خود از زهر تلختر
چون مرگ در جهان تو برگ برندهایم
در جیب، مشت بستهی خود را فشرده و
بر شانه روح خستهی خود را كشندهایم
عمریست بیاجارهی تابوت مردهایم
دیریست بیاجازهی تاریخ زندهایم
#عبدالجبار_کاکایی
#عبدالجبار_کاکایی (زادهٔ ۱۵ شهریور ۱۳۴۲ در ایلام) شاعر و ترانهسرای ایرانی است.
لببسته، رازدار سكوتی گزندهایم
روز و شبی به زاویهی عمر برده و
سیبی ازین درخت به تاراج كندهایم
دربان بیارادهی این هیچ خانهها
تابوت بیتفاوت مرگی زنندهایم
چون زندگی به جان خود از زهر تلختر
چون مرگ در جهان تو برگ برندهایم
در جیب، مشت بستهی خود را فشرده و
بر شانه روح خستهی خود را كشندهایم
عمریست بیاجارهی تابوت مردهایم
دیریست بیاجازهی تاریخ زندهایم
#عبدالجبار_کاکایی
#عبدالجبار_کاکایی (زادهٔ ۱۵ شهریور ۱۳۴۲ در ایلام) شاعر و ترانهسرای ایرانی است.
در تار و پود عقل و جان ، آب است و آتش، توامان
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
#عبدالجبار_کاکایی
یک روز عاقل می شوم ، یک روز طغیان می کنم
یا جان کافر کیش را تا مرز مردن می برم
یا عقل دور اندیش را تسلیم شیطان می کنم
#عبدالجبار_کاکایی
من از کدام سو، به تو نزدیکتر شوم
افتادم از نفس، نرسیدم به پای تو
نفرت به عشق و عشق به نفرت شبیه شد؛
تلخ است ماجرای من و ماجرای تو
این عشق، جز حکایت دادوستد نبود
مردی برای من که بمیرم برای تو...
#عبدالجبار_کاکایی
افتادم از نفس، نرسیدم به پای تو
نفرت به عشق و عشق به نفرت شبیه شد؛
تلخ است ماجرای من و ماجرای تو
این عشق، جز حکایت دادوستد نبود
مردی برای من که بمیرم برای تو...
#عبدالجبار_کاکایی
فانوس سرگردان این شهرم ولی افسوس
جانم برآمد از دهان و آفتابم نیست
تا شب هراسانم غرورم هست و شورم نه
تا صبح بیدارم
خیالم هست و خوابم نیست
#عبدالجبار_کاکایی
جانم برآمد از دهان و آفتابم نیست
تا شب هراسانم غرورم هست و شورم نه
تا صبح بیدارم
خیالم هست و خوابم نیست
#عبدالجبار_کاکایی
ای آينه سرگرم تماشای كه بودی؟
بسيار معطر شدهای!
جای كه بودی؟
من ماتِ پریشانیِ روز و شبِ خویشم
تو خیره به آرامش زیبای که بودی؟
#عبدالجبار_کاکایی
بسيار معطر شدهای!
جای كه بودی؟
من ماتِ پریشانیِ روز و شبِ خویشم
تو خیره به آرامش زیبای که بودی؟
#عبدالجبار_کاکایی
آه اگر گلوله ها سلام میشدند
مرزهای منحنی
خط بوسه های ممتد و مدام میشدند
پشت میزهای کنفرانس
روحهای وحشیِ خطابه، رام میشدند
روز جشن کودکانهء زمین
سیمهای متصل
حامل پیام میشدند
بزمهای شاد مردمان
سرخوش از صدای جام میشدند
آه اگر که زندگی ادامه داشت
جنگها تمام میشدند...
#عبدالجبار_کاکایی
عبدالجبار کاکایی (زادهٔ ۱۵ شهریور ۱۳۴۲ در ایلام) شاعر و ترانهسرای ایرانی است. کاکایی شاعر بسیاری از تیتراژهای سریالهای تلویزیونی است
مرزهای منحنی
خط بوسه های ممتد و مدام میشدند
پشت میزهای کنفرانس
روحهای وحشیِ خطابه، رام میشدند
روز جشن کودکانهء زمین
سیمهای متصل
حامل پیام میشدند
بزمهای شاد مردمان
سرخوش از صدای جام میشدند
آه اگر که زندگی ادامه داشت
جنگها تمام میشدند...
#عبدالجبار_کاکایی
عبدالجبار کاکایی (زادهٔ ۱۵ شهریور ۱۳۴۲ در ایلام) شاعر و ترانهسرای ایرانی است. کاکایی شاعر بسیاری از تیتراژهای سریالهای تلویزیونی است
در زدکسی از سمت خیابان، تو نبودی
برخاستم ازخواب هراسان، تو نبودی
در هشتی تاریک، صدایی به زمین خورد
مانند ترک خوردن انسان، تو نبودی
پاشویه پر از برگ شد و ماه فرو رفت
در شاخه ی تاریک درختان، تو نبودی
ای قصهی شرقی ندمیدی و شبم ماند
در این شب تاریک هراسان، تو نبودی
ای رایحهی سورهی یوسف نوزیدی
ای عطر غزلهای سلیمان، تو نبودی
ای عشق منای غنچهی نارس نشکفتی
ای روح منای نیمهی پنهان، تو نبودی...
#عبدالجبار_کاکایی
برخاستم ازخواب هراسان، تو نبودی
در هشتی تاریک، صدایی به زمین خورد
مانند ترک خوردن انسان، تو نبودی
پاشویه پر از برگ شد و ماه فرو رفت
در شاخه ی تاریک درختان، تو نبودی
ای قصهی شرقی ندمیدی و شبم ماند
در این شب تاریک هراسان، تو نبودی
ای رایحهی سورهی یوسف نوزیدی
ای عطر غزلهای سلیمان، تو نبودی
ای عشق منای غنچهی نارس نشکفتی
ای روح منای نیمهی پنهان، تو نبودی...
#عبدالجبار_کاکایی
.
ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺩﻝ ﭘﺮ ﻣﺸﻐﻠﻪ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻳﺪﯼ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺭﺍ...!
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ برادر باید
ﻭﻗﺖ ﺩﻳﺪﺍﺭ، ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺑﮑﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺭﺍ
ﺩﻫﻪ ﯼ ﺷﺼﺘﯽ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﻳﮑﺒﺎﺭ ﻋﺎﺷﻖ
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﮐﻮﭘﻦ ﺑﺎﻃﻠﻪ ﺭﺍ
ﻋﺸﻖ! ﺁﻥ ﻫﻢ ﻭﺳﻂ ﻧﻔﺮﺕ ﻭ ﺑﺎﺭﻭﺕ ﻭ ﺗﻔﻨﮓ
ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﺗﻠﻪ ﺭﺍ
ﻭ ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻳﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻡ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺭﺍ...!
ﻋﺸﻖ ﮔﺎﻫﯽ ﺳﺒﺐ ﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺳﺖ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺍﻳﻦ ﮔﻠﻪ ﺭﺍ
#عبدالجبار_کاکایی
.
ﺳﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺩﻝ ﭘﺮ ﻣﺸﻐﻠﻪ ﺭﺍ
ﺗﺎ ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻳﺪﯼ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺭﺍ...!
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ برادر باید
ﻭﻗﺖ ﺩﻳﺪﺍﺭ، ﺭﻋﺎﻳﺖ ﺑﮑﻨﺪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺭﺍ
ﺩﻫﻪ ﯼ ﺷﺼﺘﯽ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﯼ ﻳﮑﺒﺎﺭ ﻋﺎﺷﻖ
ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﺪ ﺍﻳﻦ ﮐﻮﭘﻦ ﺑﺎﻃﻠﻪ ﺭﺍ
ﻋﺸﻖ! ﺁﻥ ﻫﻢ ﻭﺳﻂ ﻧﻔﺮﺕ ﻭ ﺑﺎﺭﻭﺕ ﻭ ﺗﻔﻨﮓ
ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺮﻡ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﺗﻠﻪ ﺭﺍ
ﻭ ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻳﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻡ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺭﺍ...!
ﻋﺸﻖ ﮔﺎﻫﯽ ﺳﺒﺐ ﮔﻢ ﺷﺪﻥ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺳﺖ
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺍﻳﻦ ﮔﻠﻪ ﺭﺍ
#عبدالجبار_کاکایی
.
Telegram
🦏 مجله کرگدن نامه 🦏
کرگدن نامه
صفحه ای برای همه کس و هیچکس ...
جد و هزل، درباره فرهنگ و هنر و اجتماع و کمی هم سیاست.
ارتباط با ما
.
@Kargadan1001
صفحه ای برای همه کس و هیچکس ...
جد و هزل، درباره فرهنگ و هنر و اجتماع و کمی هم سیاست.
ارتباط با ما
.
@Kargadan1001
خدا یکشب تو را در سینهی من زاد،
باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد،
باور کن
تو مثلِ هرچه هستی
در درونِ من نمیگنجی
مرا ویرانه کردی، خانهات آباد!
باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفانِ عظیمِ شک
پلی بینِ دل ما بود از پولاد
باور کن
نمیفهمم زبان واژههای آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد
باور کن
تو از نسلِ عقیمِ گریههای رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشمهایم زاد
باور کن
#عبدالجبار_کاکایی
باور کن
یقینی در گمان پیچید و دستم داد،
باور کن
تو مثلِ هرچه هستی
در درونِ من نمیگنجی
مرا ویرانه کردی، خانهات آباد!
باور کن
اگرچه بر دلم بارید طوفانِ عظیمِ شک
پلی بینِ دل ما بود از پولاد
باور کن
نمیفهمم زبان واژههای آتشینت را
رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد
باور کن
تو از نسلِ عقیمِ گریههای رفته از یادی
که تنهایی تو را در چشمهایم زاد
باور کن
#عبدالجبار_کاکایی