دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
تن بیدرد دل جز آب و گل نیست
ز عالم رویت آور در غم عشق
که باشد عالمی خوش، عالم عشق
غم عشق از دل کس کم مبادا
دل بیعشق در عالم مبادا
فلک سرگشته از سودای عشق است
جهان پر فتنه از غوغای عشق است
می عشقت دهد گرمیّ و مستی
دگر، افسردگی و خودپرستی
اسیر عشق شو! کآزاد گردی
غمش بر سینه نه! تا شاد گردی
ز یاد عشق عاشق تازگی یافت
ز ذکر او بلند آوازگی یافت
اگر مجنون نه می زین جام خوردی،
که او را در دو عالم نام بردی؟
هزاران عاقل و فرزانه رفتند
ولی از عاشقی بیگانه رفتند
نه نامی ماند از ایشان نی نشانی
نه در دست زمانه داستانی
#جامی
تن بیدرد دل جز آب و گل نیست
ز عالم رویت آور در غم عشق
که باشد عالمی خوش، عالم عشق
غم عشق از دل کس کم مبادا
دل بیعشق در عالم مبادا
فلک سرگشته از سودای عشق است
جهان پر فتنه از غوغای عشق است
می عشقت دهد گرمیّ و مستی
دگر، افسردگی و خودپرستی
اسیر عشق شو! کآزاد گردی
غمش بر سینه نه! تا شاد گردی
ز یاد عشق عاشق تازگی یافت
ز ذکر او بلند آوازگی یافت
اگر مجنون نه می زین جام خوردی،
که او را در دو عالم نام بردی؟
هزاران عاقل و فرزانه رفتند
ولی از عاشقی بیگانه رفتند
نه نامی ماند از ایشان نی نشانی
نه در دست زمانه داستانی
#جامی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایدان باشيد!
و اگر خدایدان نهايد،
خوددان نیز مباشيد
از برای آن که چون خوددان نباشيد
خدایدان باشيد
خدایبين باشيد!
و اگر خدایبين نباشید،
خودبين مباشيد
از برای آن که اگر خودبين نباشيد
خدایبين باشيد.
خدای باشيد!
و اگر خدای نباشيد،
خود مباشيد!
که اگر خود نباشيد،
خدای باشيد
#نفحات_الانس
#جامی
و اگر خدایدان نهايد،
خوددان نیز مباشيد
از برای آن که چون خوددان نباشيد
خدایدان باشيد
خدایبين باشيد!
و اگر خدایبين نباشید،
خودبين مباشيد
از برای آن که اگر خودبين نباشيد
خدایبين باشيد.
خدای باشيد!
و اگر خدای نباشيد،
خود مباشيد!
که اگر خود نباشيد،
خدای باشيد
#نفحات_الانس
#جامی
#شعر_شب
من و خیال تو شبها و کنج خانهٔ خویش
سرود بیخودی و آه عاشقانهٔ خویش
به خون همیتپم از نالههای خود همه شب
کسی نکرد چو من رقص بر ترانهٔ خویش
خیال خال تو بُردم منِ ضعیف به خاک
چنانکه دانه کشد مور سوی خانهٔ خویش
ز چشم سختدلان دور دار عارض و خال
به سنگِ خاره مکن ضایع آب و دانهٔ خویش
سخن به قاعدهٔ همّت آید ای واعظ!
من و فسون محبّت تو و فسانهٔ خویش
خوشم به شعلهٔ این آه آتشین همه شب
مرا چو شمع سری هست با زبانهٔ خویش
بر آستانهٔ تو خاک شد سرِ «جامی»
چه میکشی قدم از خاک آستانهٔ خویش؟
#جامی
من و خیال تو شبها و کنج خانهٔ خویش
سرود بیخودی و آه عاشقانهٔ خویش
به خون همیتپم از نالههای خود همه شب
کسی نکرد چو من رقص بر ترانهٔ خویش
خیال خال تو بُردم منِ ضعیف به خاک
چنانکه دانه کشد مور سوی خانهٔ خویش
ز چشم سختدلان دور دار عارض و خال
به سنگِ خاره مکن ضایع آب و دانهٔ خویش
سخن به قاعدهٔ همّت آید ای واعظ!
من و فسون محبّت تو و فسانهٔ خویش
خوشم به شعلهٔ این آه آتشین همه شب
مرا چو شمع سری هست با زبانهٔ خویش
بر آستانهٔ تو خاک شد سرِ «جامی»
چه میکشی قدم از خاک آستانهٔ خویش؟
#جامی