معرفی عارفان
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم ( #قسمت_هفتم ) ۹۷ درین دریا ، بماندم ناگهی من ، ندارم جز بسویِ تو ،، رهی ، من ، ۹۸ رَهَم بنمای ،، تا دُرّ وصالت ، بهدست آرَم ، ز دریایِ جلالت ، ۹۹ توئی گوهر ، درونِ بحر ،، بیشک ، توئی در…
عطار « الهی نامه » « آغاز کتاب »
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_هشتم )
۱۱۲
تو ،،، میخواهد ز تو ، تا ، رُخ نمائی ،
وِرا از جان و دل ،، پاسخ نمائی ،
۱۱۳
تو ،،، میخواهد ز تو ، اینجا ، حقیقت ،
که بنمائی بِدو پیدا ، حقیقت ،
۱۱۴
تو ،،، میخواهد ز تو ، تا ، راز بیند ،
ترا در گنجِ جان ،،، او ، باز بیند ،
۱۱۵
تو ،،، میخواهد ز تو ، در کویِ دنیا ،
که بیند رویِ تو ، در سویِ دنیا ،
۱۱۶
تو ،،، میخواهد ز تو ، در کلّ اسرار ،
که بنمائی در انجامش ، تو دیدار ،
#در_انجامش = در پایان او را
۱۱۷
تو ،،، میخواهد ز تو ، ای ذاتِ بیچون ،
که بیند ذاتت ای جان ،، بی چه و چون ،
۱۱۸
چنان درماندهام در حضرتِ تو ،
ندارم تابِ دیدِ قُربتِ تو ،
۱۱۹
شب و روزم ، ز عشقت ، زار مانده ،
بهگِردِ خویش ، چون پرگار مانده ،
۱۲۰
طلبگارِ توام ، در جان و در دل ،
نباشم یک دم از یادِ تو ، غافل ،
#طلبگارِ تواَم = خواهانِ تو هستم - تو را میخواهم
۱۲۱
تو ، در جانی همیشه حاضر ،،، ای دوست ،
توئی مغز و ، منم اینجایگه ،،، پوست ،
۱۲۲
دلِ عطّار ، پُر خون شد درین راه ،
که تا شد از وصالِ دوست ،، آگاه ،
۱۲۳
کنون ، چون در یقینم راه دادی ،
مرا ، اینجا دلی آگاه دادی ،
۱۲۴
بجز وصفت نخواهم کرد ، ای جان ،
که تا مانم به عشقت فَرد ،،، ای جان ،
۱۲۵
اگر کامم نخواهی داد اینجا ،
ز دستِ تو ، کنم فریاد اینجا ،
۱۲۶
مرا ، هم دادهای امیدِ فضلت ،
که بنمائی مرا ،، در عشق ، وصلت ،
#عطار
بسم الله الرحمن الرحیم
( #قسمت_هشتم )
۱۱۲
تو ،،، میخواهد ز تو ، تا ، رُخ نمائی ،
وِرا از جان و دل ،، پاسخ نمائی ،
۱۱۳
تو ،،، میخواهد ز تو ، اینجا ، حقیقت ،
که بنمائی بِدو پیدا ، حقیقت ،
۱۱۴
تو ،،، میخواهد ز تو ، تا ، راز بیند ،
ترا در گنجِ جان ،،، او ، باز بیند ،
۱۱۵
تو ،،، میخواهد ز تو ، در کویِ دنیا ،
که بیند رویِ تو ، در سویِ دنیا ،
۱۱۶
تو ،،، میخواهد ز تو ، در کلّ اسرار ،
که بنمائی در انجامش ، تو دیدار ،
#در_انجامش = در پایان او را
۱۱۷
تو ،،، میخواهد ز تو ، ای ذاتِ بیچون ،
که بیند ذاتت ای جان ،، بی چه و چون ،
۱۱۸
چنان درماندهام در حضرتِ تو ،
ندارم تابِ دیدِ قُربتِ تو ،
۱۱۹
شب و روزم ، ز عشقت ، زار مانده ،
بهگِردِ خویش ، چون پرگار مانده ،
۱۲۰
طلبگارِ توام ، در جان و در دل ،
نباشم یک دم از یادِ تو ، غافل ،
#طلبگارِ تواَم = خواهانِ تو هستم - تو را میخواهم
۱۲۱
تو ، در جانی همیشه حاضر ،،، ای دوست ،
توئی مغز و ، منم اینجایگه ،،، پوست ،
۱۲۲
دلِ عطّار ، پُر خون شد درین راه ،
که تا شد از وصالِ دوست ،، آگاه ،
۱۲۳
کنون ، چون در یقینم راه دادی ،
مرا ، اینجا دلی آگاه دادی ،
۱۲۴
بجز وصفت نخواهم کرد ، ای جان ،
که تا مانم به عشقت فَرد ،،، ای جان ،
۱۲۵
اگر کامم نخواهی داد اینجا ،
ز دستِ تو ، کنم فریاد اینجا ،
۱۲۶
مرا ، هم دادهای امیدِ فضلت ،
که بنمائی مرا ،، در عشق ، وصلت ،
#عطار