Pas Chera Ashegh Nabasham
Mohsen Ebrahimzadeh
من که میدانم شبی عمرم به پایان میرسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد
پس چرا پس چرا عاشق نباشم
من که میدانم به دنیا اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست
پس چرا پس چرا عاشق نباشم
من که میدانم اجل ناخوانده و بی دادگر
سرزده می آید و راه فراری نیست نیست
پس چرا پس چرا عاشق نباشم....
نوبت خاموشی من سهل و آسان میرسد
پس چرا پس چرا عاشق نباشم
من که میدانم به دنیا اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست
پس چرا پس چرا عاشق نباشم
من که میدانم اجل ناخوانده و بی دادگر
سرزده می آید و راه فراری نیست نیست
پس چرا پس چرا عاشق نباشم....
جان بی جانان تن بی جان بود
خوش نباشد جان که بی جانان بود
کنج دل گنجینهٔ عشق وی است
آنچنان گنجی در این ویران بود
چشم ما بسته خیالش در نظر
روشنی دیدهٔ ما آن بود
آفتابست او و عالم سایه بان
این چنین پیدا چنان پنهان بود
دل به دریا ده بیا با ما نشین
زانکه اینجا بحر بی پایان بود
دو نماید صورت و معنی یکی است
موج و دریا نزد ما یکسان بود
نعمت الله در خرابات مغان
دیدم او ساقی سرمستان بود
( حضرت شاه نعمت الله ولی)
خوش نباشد جان که بی جانان بود
کنج دل گنجینهٔ عشق وی است
آنچنان گنجی در این ویران بود
چشم ما بسته خیالش در نظر
روشنی دیدهٔ ما آن بود
آفتابست او و عالم سایه بان
این چنین پیدا چنان پنهان بود
دل به دریا ده بیا با ما نشین
زانکه اینجا بحر بی پایان بود
دو نماید صورت و معنی یکی است
موج و دریا نزد ما یکسان بود
نعمت الله در خرابات مغان
دیدم او ساقی سرمستان بود
( حضرت شاه نعمت الله ولی)
ای خوش آن سر که در او نشئه ي سودائی هست
داغ آشوب ازو بر دل شیدائی هست
نیکبخت آن دلِ آشفته که از روزنِ داغ
بر گلستانِ غمش چشم تمنائی هست
مژده ای خار ره عشق که این شیفته را
طُرفه دامانی اگر نیست، کفِ پائی هست
اجل اینک بهسرم تاخته، جان میطلبد
ناامیدش نکنم، گر ز تو ایمائی هست
عشق بی جلوۀ حسنی نکشد ناز وجود
یوسفی هست به هرجا که زلیخائی هست
رغبتی باشد اگر خاک صنم را به سجود
سجده بر جبهه گره ناصیه فرسائی هست
شرط مکتوب همین نامه سیه کردن نیست
شوخی خطی و شیرینی انشائی هست
همت آنست که دریای اجل زارا،زار
جان سپاری و نگویی که مسیحائی هست
میتوان برد ز دل زنگ خماری " #طالب"
صاف میگرنبوَد، دردی مینائی هست
طالب آملی
داغ آشوب ازو بر دل شیدائی هست
نیکبخت آن دلِ آشفته که از روزنِ داغ
بر گلستانِ غمش چشم تمنائی هست
مژده ای خار ره عشق که این شیفته را
طُرفه دامانی اگر نیست، کفِ پائی هست
اجل اینک بهسرم تاخته، جان میطلبد
ناامیدش نکنم، گر ز تو ایمائی هست
عشق بی جلوۀ حسنی نکشد ناز وجود
یوسفی هست به هرجا که زلیخائی هست
رغبتی باشد اگر خاک صنم را به سجود
سجده بر جبهه گره ناصیه فرسائی هست
شرط مکتوب همین نامه سیه کردن نیست
شوخی خطی و شیرینی انشائی هست
همت آنست که دریای اجل زارا،زار
جان سپاری و نگویی که مسیحائی هست
میتوان برد ز دل زنگ خماری " #طالب"
صاف میگرنبوَد، دردی مینائی هست
طالب آملی
نشان یکیست جراحات غمزه را، آری!
نقوش خامه فولاد جمله یکدست است...
طالب آملی
نقوش خامه فولاد جمله یکدست است...
طالب آملی
نبينم تيز در زلف تو ترسم ...
تو را كوته شود زلف و مرا عمر
طالب آملی
تو را كوته شود زلف و مرا عمر
طالب آملی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگه داری قدرشو بدون...
Madar [ GisoMusic.com ]
Habib [ GisoMusic.com ]
زنده یاد حبیب
مادر
بیاد مادران آسمانی
مادر
بیاد مادران آسمانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌹میلاد مادر خوبیها
❤️بـانوی دو عالم
🌹حضرت زهرای مرضیه (س)
❤️و روز بزرگداشت مقام مادر
🌹و زن را به همه مادران
❤️و زنان و دختران سرزمینم
🌹الخصوص اعضای گروه تبریک عرض میکنم
❤️بـانوی دو عالم
🌹حضرت زهرای مرضیه (س)
❤️و روز بزرگداشت مقام مادر
🌹و زن را به همه مادران
❤️و زنان و دختران سرزمینم
🌹الخصوص اعضای گروه تبریک عرض میکنم
مستی ز کویِ عشق برون میکشد مرا
سر پابرهنه سوی جنون میکشد مرا
من خود نمیروم زِ پیِ آرزو، ولی
تکلیفِ این طبیعتِ دون میکشد مرا
ایکاش جذبِ شوقِ تو برقع برافکند
تا خونِ خلق بنگرند که چون میکشد مرا
هر دم مثلث المی بختِ واژگون
بر لوحِ سینه بهرِ شگون میکشد مرا
من زلفِ یار میکشم و دستِ روزگار
مویِ جبین گرفته، بهخون میکشد مرا
ای عشق! فکرِ سلسله کن که عنقریب
سررشته ی خرد به جنون میکشد مرا
زآن سو هوس به سایه ی من میدهد لباس
زین سو فنا ز پوست برون میکشد مرا
" #طالب" چه حکمتست که خاطر به رنگ و بوی
هرگز نمیکشید، کنون میکشد مرا
طالب آملی
سر پابرهنه سوی جنون میکشد مرا
من خود نمیروم زِ پیِ آرزو، ولی
تکلیفِ این طبیعتِ دون میکشد مرا
ایکاش جذبِ شوقِ تو برقع برافکند
تا خونِ خلق بنگرند که چون میکشد مرا
هر دم مثلث المی بختِ واژگون
بر لوحِ سینه بهرِ شگون میکشد مرا
من زلفِ یار میکشم و دستِ روزگار
مویِ جبین گرفته، بهخون میکشد مرا
ای عشق! فکرِ سلسله کن که عنقریب
سررشته ی خرد به جنون میکشد مرا
زآن سو هوس به سایه ی من میدهد لباس
زین سو فنا ز پوست برون میکشد مرا
" #طالب" چه حکمتست که خاطر به رنگ و بوی
هرگز نمیکشید، کنون میکشد مرا
طالب آملی
مانع وصلِ ما و غم، چند بُوَد شکفتگی ...
ما همگی هلاکِ غم ، غم همگی هلاکِ ما
طالب آملی
ما همگی هلاکِ غم ، غم همگی هلاکِ ما
طالب آملی
خوش آنکه بجویی دلِ بیچاره ي خود را
ممنونِ سراغی کنی آواره ي خود را
از ضعف نگاهم نرسد سوی تو هرچند
پیوند کنم رشته نظاره ی خود را
آن طفل یتیمم که ز بس بیکسم از باد
*دریوزه کنم جنبش گهواره ي خود را
آن برکه ي خونم که کنم چشمه ي یاقوت
همچون رگ نشتر زده فواره ی خود را
آن بِهْ که لب از خواهشِ الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خواره ي خود را
تا چون گل صدبرگ بهسوی تو فرستم
از سینه برآرم دلِ صدپاره ی خود را
طالب صفت آلوده به خونِ مژه دیدم
زآیینه ی رخسارِ تو، رخساره ی خود را
دریوزه : گدایی ، تکدی
طالب آملی
ممنونِ سراغی کنی آواره ي خود را
از ضعف نگاهم نرسد سوی تو هرچند
پیوند کنم رشته نظاره ی خود را
آن طفل یتیمم که ز بس بیکسم از باد
*دریوزه کنم جنبش گهواره ي خود را
آن برکه ي خونم که کنم چشمه ي یاقوت
همچون رگ نشتر زده فواره ی خود را
آن بِهْ که لب از خواهشِ الماس ببندم
رسوا نکنم داغ نمک خواره ي خود را
تا چون گل صدبرگ بهسوی تو فرستم
از سینه برآرم دلِ صدپاره ی خود را
طالب صفت آلوده به خونِ مژه دیدم
زآیینه ی رخسارِ تو، رخساره ی خود را
دریوزه : گدایی ، تکدی
طالب آملی
کفر، آزردنِ دل هاست ؛ اَیا دینداران
یاد گیرید مسلمانی ازین هندوها...
طالب آملی
یاد گیرید مسلمانی ازین هندوها...
طالب آملی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بزرگترین عبادت شادی ست،
آنقدر برقص و شادی کن که
او را هم در خود به رقص درآوری،
کم کم تو محو خواهی شد.
رقصی می ماند که اوست...
رقصی بر اساس ترانه بختیاری
آنقدر برقص و شادی کن که
او را هم در خود به رقص درآوری،
کم کم تو محو خواهی شد.
رقصی می ماند که اوست...
رقصی بر اساس ترانه بختیاری
خوش درخور است وقت سوال و جوابها
از یار لطفها و ز ما اضطرابها
با آنکه دین و دل ز کفم برد بیحساب
دارد هنوز عشق تو با من حسابها
ای خرم آنکسان که به راه تو میخورند
شب، گردهای غربت و روز آفتابها
از من کنید نسخه ی دیوانگی طلب
کز دفترِ جنون زدهام انتخابها
ای یاد آنکه شب همهشب مستِ اشتیاق
میدید دیدهام بیخیال تو ، خوابها...
بر پیرهن فشان، عرقِ دل که بهترست
بوی گلاب غنچه ز دیگر گلابها
دارد تبسم تو به دلهای خونچکان
آن منتی که داشت نمک بر کبابها
" #طالب " ز علم مهر و وفا دم مزن که ما
تصنیف کردهایم درین فن کتابها...
#غرل
طالب آملی
از یار لطفها و ز ما اضطرابها
با آنکه دین و دل ز کفم برد بیحساب
دارد هنوز عشق تو با من حسابها
ای خرم آنکسان که به راه تو میخورند
شب، گردهای غربت و روز آفتابها
از من کنید نسخه ی دیوانگی طلب
کز دفترِ جنون زدهام انتخابها
ای یاد آنکه شب همهشب مستِ اشتیاق
میدید دیدهام بیخیال تو ، خوابها...
بر پیرهن فشان، عرقِ دل که بهترست
بوی گلاب غنچه ز دیگر گلابها
دارد تبسم تو به دلهای خونچکان
آن منتی که داشت نمک بر کبابها
" #طالب " ز علم مهر و وفا دم مزن که ما
تصنیف کردهایم درین فن کتابها...
#غرل
طالب آملی
صدهزاران جانِ شیرین کرده تاراج و هنوز
تیغِ او شیرین نمیسازد زبانِ تلخ را
طالب آملی
تیغِ او شیرین نمیسازد زبانِ تلخ را
طالب آملی
گَه به دل جلوه کند پرتوِ او ، گاه به چشم
قسمت این شد که در آیینه و آبش بینم
طالب آملی
قسمت این شد که در آیینه و آبش بینم
طالب آملی