من ميدانم كه ميتوانم خوشحالت كنم. و مطمئن كه تو هم ميتواني خوشبختم كني …
تو از من آدمي ساختي كه اصلاً تصورش را هم نميكردم. حتي با اين شرايطي كه داري باز هم ميتواني شادم كني ...
از تمام آدمهاي دنيا فقط ميخواهم كنار تو باشم، تو را به هر كسي ترجيح ميدهم، حتي اين تويي كه به نظر خودت از دست رفته است ...
کتاب:من پیش از تو
جوجو_مویز
مستیم چو چشم مست شهلای تو مست
پستیم به پیش قد و بالای تو پست
آیا بود آنکه در میان بستان
گردیم کنار سبزه ات دست به دست
جهان ملک خاتون
تو از من آدمي ساختي كه اصلاً تصورش را هم نميكردم. حتي با اين شرايطي كه داري باز هم ميتواني شادم كني ...
از تمام آدمهاي دنيا فقط ميخواهم كنار تو باشم، تو را به هر كسي ترجيح ميدهم، حتي اين تويي كه به نظر خودت از دست رفته است ...
کتاب:من پیش از تو
جوجو_مویز
مستیم چو چشم مست شهلای تو مست
پستیم به پیش قد و بالای تو پست
آیا بود آنکه در میان بستان
گردیم کنار سبزه ات دست به دست
جهان ملک خاتون
صید دل
شهیدی
چه خوش صيد دلم کردي
عبدالوهاب شهیدی
در مایه چهارگاه
آهنگ اسماعیل مهرتاش
تنظیم و سنتور فرامرز پایور
عود عبدالوهاب شهیدی
تار هوشنگ ظریف
ویلن رحمت الله بديعي
تنبک محمد اسماعیلی
گوینده سرور پاک نشان
تا دل من صید شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق
سنایی
عبدالوهاب شهیدی
در مایه چهارگاه
آهنگ اسماعیل مهرتاش
تنظیم و سنتور فرامرز پایور
عود عبدالوهاب شهیدی
تار هوشنگ ظریف
ویلن رحمت الله بديعي
تنبک محمد اسماعیلی
گوینده سرور پاک نشان
تا دل من صید شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق
سنایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاد بودن خیلی ساده است
کودکان خاورمیانه مهربان ودوست داشتنی
کودکان خاورمیانه مهربان ودوست داشتنی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به همین سادگی شاد باشید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت، رفت
ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت ،رفت
برقعشقارخرمنپشمینه پوشی سوخت،سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت ،رفت
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت، رفت
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت، رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت، رفت
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزایی رفت ،رفت
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت، رفت
حافظ
ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت ،رفت
برقعشقارخرمنپشمینه پوشی سوخت،سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت ،رفت
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت، رفت
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت، رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت، رفت
از سخن چینان ملالتها پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزایی رفت ،رفت
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت، رفت
حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
موسیقی ، انعکاس اولین بوسه ای است
که آدم به لب های حوا بخشید.....
جبران_خلیل_جبران
گفتی سپیده دم چـه دل انگیز ودلرباست
گفتم تبسم تو بسی دلرباتر است
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است...
فریدون_مشیری
که آدم به لب های حوا بخشید.....
جبران_خلیل_جبران
گفتی سپیده دم چـه دل انگیز ودلرباست
گفتم تبسم تو بسی دلرباتر است
گفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبح
گفتم که چهره ی تو از آن دلگشاتر است...
فریدون_مشیری
چرخ و فلک
فرشته
🎶نوستالژی
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او گردانیم
ای چرخ فلک خرابی از کینه ی توست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست
گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کآزاده به کام دل رسیدی آسان
خیام
این چرخ فلک که ما در او حیرانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندر او گردانیم
ای چرخ فلک خرابی از کینه ی توست
بیدادگری شیوه ی دیرینه ی توست
ای خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه ی توست
گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی
کآزاده به کام دل رسیدی آسان
خیام
جناب عشق بسی عالی است موسی همتی باید
که نتوان بر چنان طوری شدن بی همت والا
چو با خود همسفر باشی در این ره بارها افتی
که بارت آبگینه است و رهت پر خار و پر خارا
گرت دانستن علم حروفست آرزو صوفی
نخست افعال نیکو کن چه سود از خواندن اسماا
ز چشم و زلف او عاشق کجا یابد حضور دل
که در هر گوشه ای فتنه است و در هر حلقه ای غوغا
کمال خجندی
که نتوان بر چنان طوری شدن بی همت والا
چو با خود همسفر باشی در این ره بارها افتی
که بارت آبگینه است و رهت پر خار و پر خارا
گرت دانستن علم حروفست آرزو صوفی
نخست افعال نیکو کن چه سود از خواندن اسماا
ز چشم و زلف او عاشق کجا یابد حضور دل
که در هر گوشه ای فتنه است و در هر حلقه ای غوغا
کمال خجندی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پس از آنهمه رنج و انتظار
هنوز هم بهانه هایی هست برای رقص و زندگی..
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم
خیام
هنوز هم بهانه هایی هست برای رقص و زندگی..
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایهٔ دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهٔ زنگ خورده و جام جمیم
خیام
چون ترا دیدم بدیدم خویش را
آفرین آن آینهٔ خوش کیش را
چون ترا دیدم محالم حال شد
جان من مستغرق اجلال شد
چون ترا دیدم خود ای روح البلاد
مهر این خورشید از چشمم فتاد
گشت عالیهمت از نو چشم من
جز به خواری نگردد اندر چمن
نور جستم خود بدیدم نور نور
حور جستم خود بدیدم رشک حور
یوسفی جستم لطیف و سیم تن
یوسفستانی بدیدم در تو من
#مثنوی_معنوی
آفرین آن آینهٔ خوش کیش را
چون ترا دیدم محالم حال شد
جان من مستغرق اجلال شد
چون ترا دیدم خود ای روح البلاد
مهر این خورشید از چشمم فتاد
گشت عالیهمت از نو چشم من
جز به خواری نگردد اندر چمن
نور جستم خود بدیدم نور نور
حور جستم خود بدیدم رشک حور
یوسفی جستم لطیف و سیم تن
یوسفستانی بدیدم در تو من
#مثنوی_معنوی
Hamid Hiraad - Khoda حمید هیراد - خدا
خلوت دل مقام حضرت اوست
دیگری کی به جای جانان
است؟!!
شاه نعمتالله ولی...
دیگری کی به جای جانان
است؟!!
شاه نعمتالله ولی...
شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
به جان میجویمت جانا، کجایی؟
همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟
چو تو از حسن در عالم نگنجی
ندانم تا تو چونی، یا کجایی؟
چو آنجا که تویی کس را گذر نیست
ز که پرسم، که داند؟ تا کجایی؟
تو پیدایی ولیکن جمله پنهان
وگر پنهان نهای، پیدا کجایی؟
ز عشقت عالمی پر شور و غوغاست
چه دانم تا درین غوغا کجایی؟
دل سرگشتهٔ حیران ما را
نشانی در رهی بنما، کجایی؟
عراقی
به جان میجویمت جانا، کجایی؟
همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هر جا، کجایی؟
چو تو از حسن در عالم نگنجی
ندانم تا تو چونی، یا کجایی؟
چو آنجا که تویی کس را گذر نیست
ز که پرسم، که داند؟ تا کجایی؟
تو پیدایی ولیکن جمله پنهان
وگر پنهان نهای، پیدا کجایی؟
ز عشقت عالمی پر شور و غوغاست
چه دانم تا درین غوغا کجایی؟
دل سرگشتهٔ حیران ما را
نشانی در رهی بنما، کجایی؟
عراقی
تو واقف اسرار من آنگاه شوی
کز دیده و دل بندهٔ آن ماه شوی
روزیت اگر به روز من بنشاند
از حالت شبهای من آگاه شوی
#فخرالدین_عراقی
کز دیده و دل بندهٔ آن ماه شوی
روزیت اگر به روز من بنشاند
از حالت شبهای من آگاه شوی
#فخرالدین_عراقی
نکند میــــــــل دل من به تماشای چمن
که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست
- سعدی
که تماشای دل آن جاست که دلدار آن جاست
- سعدی
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوری
فکرم به منتهای جمالت نمیرسد
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری
- سعدی
داستان درباره یک کوهنورد است که میخواست از بلندترین کوهها بالا برود.
او پس از سالها آمادهسازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود میخواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب، بلندیهای کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمیدید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستارهها را پوشانده بود. همان طور که از کوه بالا میرفت، چند قدم مانده به قله ی کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط میکرد از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکههای سیاهی را در مقابل چشمانش میدید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه ی جاذبه او را در خود میگرفت.
همچنان سقوط میکرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد. اکنون فکر میکرد مرگ چقدر به او نزدیک است. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود.
در این لحظه چارهای برایش نمانده بود جز آن که فریاد بکشد : « خدایا کمکم کن »
ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده میشد، جواب داد : « از من چه می خواهی؟ » ای خدا نجاتم بده !
واقعاً باور داری که من میتوانم تو را نجات بدهم؟ البته که باور دارم. اگر باور داری، طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن ! ... یک لحظه سکوت ... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد!!!
گروه نجات میگویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود ...ا
او فقط یک متر با زمین فاصله داشت ....ا
و ما چه قدر به طنابمان وابسته ایم؟ آیا حاضریم آن را رها کنیم؟
پس لازمه طنابها را پاره کنیم و خودمون رو رها کنیم و بسپاریم به جریان زندگی.
او پس از سالها آمادهسازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود میخواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
شب، بلندیهای کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمیدید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستارهها را پوشانده بود. همان طور که از کوه بالا میرفت، چند قدم مانده به قله ی کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط میکرد از کوه پرت شد.
در حال سقوط فقط لکههای سیاهی را در مقابل چشمانش میدید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه ی جاذبه او را در خود میگرفت.
همچنان سقوط میکرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد. اکنون فکر میکرد مرگ چقدر به او نزدیک است. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود.
در این لحظه چارهای برایش نمانده بود جز آن که فریاد بکشد : « خدایا کمکم کن »
ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده میشد، جواب داد : « از من چه می خواهی؟ » ای خدا نجاتم بده !
واقعاً باور داری که من میتوانم تو را نجات بدهم؟ البته که باور دارم. اگر باور داری، طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن ! ... یک لحظه سکوت ... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد!!!
گروه نجات میگویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود ...ا
او فقط یک متر با زمین فاصله داشت ....ا
و ما چه قدر به طنابمان وابسته ایم؟ آیا حاضریم آن را رها کنیم؟
پس لازمه طنابها را پاره کنیم و خودمون رو رها کنیم و بسپاریم به جریان زندگی.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مهربانی مهمترین اصل انسانیت است؛
اگر کسی از من کمکی بخواهد،
یعنی هنوز من روی زمین ارزش دارم...
پائولو کوئیلو
اگر کسی از من کمکی بخواهد،
یعنی هنوز من روی زمین ارزش دارم...
پائولو کوئیلو