معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انگشت به لب ماند‌ه‌ام از قاعده "عشق"
ما "یار" ندیده تب معشوق کشیدیم

صائب تبریزی
چنین نخواهد ماند
@katibehchannel

سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود
که جامِ باده بیاور که جم نخواهد ماند



▪️شعر : حافظ
▪️دکلمه : احمد شاملو
▪️موسیقی : فرهاد فخرالدینی
چند گاهی بی‌لب و بی‌گوش شو
وانگهان چون لب حریف نوش شو

چند گفتی نظم و نثر و راز فاش
خواجه یک روز امتحان کن گنگ باش...

مولانــــا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تشنهٔ آب حیات از ما بجو
عین ما جوئی به عین ما بجو

بر کف ما خوش حبابی پر ز آب
در صفای جام می ما را بجو

آن چنان چشمی که بیند روی او
گر ندیدی دیدهٔ بینا بجو

گر چه کارت در جهان بالا گرفت
منصبی بالاتر از بالا بجو

دست بگشا دامنِ خود را بگیر
صورت و معنی بی همتا بجو

نور چشم ماست ازدیده نهان
آنچنان پنهان چنین پیدا بجو

نعمت الله جو که تا یابی مراد
نعمت الله را بیا از ما بجو

حضرت شاه نعمت‌الله ولی
ما خستگانیم و تویی
صد مرهم بیمار ما

ما بس خرابیم و تویی
هم از کرم معمار ما


مولانــــا
تا به‌جاروب لا، نروبی راه
نرســـی در ســرای الّا الله

چون بکشتی تو نفس را در راه
روی بنـمـــود زود فضـــل اِلـــه


سنايی
َ
سـحر،
کرشـمه‌ی صبحم بشــارتی خوش داد

که کس همیشه
گرفتار غم نخواهد ماند ...



حافظ
دو درويش در راهی با هم می‌رفتند.
يكی بی‌پول بود و ديگری پنج دينار داشت.
درویش بی‌پول، بی‌باک می‌رفت و به هر جايی که می‌رسيدند، چه ايمن بود و چه ناامن، به آسودگی می‌خوابيد و به چيزی نمی‌انديشيد.
اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از كف بدهد.

بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود.
اولی بی‌پروا دست و روی خود را شست
و زير سايه‌ی درختی آرميد.
در همين حين متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم می‌كند!
برخاست و از او پرسيد:
اين چندين چه كنم برای چيست؟
گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است
و اينجا ناامن است و من جرات خفتن ندارم.
مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه
تا چاره‌ی تو كنم.
پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت:
رَستی از چه كنم چه كنم!
ايمن بنشين، ايمن بخسب، و ايمن برو،
که آدم فقير، دژی‌ست كه نمی‌توان فتحش كرد.


قابوسنامه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#رقص_سماع


نه من بیهوده گردِ کوچه و بازار میگردم
مذاق عاشقی دارم، پی دیدار میگردم…

هنرمند: بانو ماهورا



خوانندگان: #همایون_شجریان
#نصرت_فاتح_علی‌_خان
موسیقی: #سهراب_پورناظری
یا رب! نظری بر من سرگردان کن
لطفی به منِ دلشده ی حیران کن

با من مکن آنچه من سزای آنم
آنچ از کرم و لطف تو زیبد، آن کن

جناب ابوسعید ابوالخیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر پرده کنار برود و به حقایق واقف شویم،
( چه بسا ) بیش از آنکه خدا را برای دعاهایی که اجابت کرده شاکر باشیم ، برای دعاهایی که اجابت نکرده شاکر خواهیم شد .

حاج اسماعیل دولابی
Rasme Zamooneh
Shakila
عجب رسمیه رسم زمونه
قصهء برگ و باد خزونه
میرنآدما از او نا فقط
خاطـره هاشون به جا می مونه
کجاست اون کوچه چی شد اون خونه
آدماش کجان خدا می دونه

بوته یاس بابا جون هنوز
گوشه باغچه توی گلدونه
عطـرش پیچیده تا هفتا خونه
خودش کجاه است خدا می دونه
میرنآدما از او نا فقط
خاطـره هاشون به جا می مونه

تسبیح و مهر بی بی جون هنوز
گوشه تاقچه وی ایوونه
خودش کجاهاست خدا می دونه
خودش کجاهاست خدا می دونه
میرنآدما از او نا فقط
خاطـره هاشون به جا می مونه

پرسید زیر لبیکی با حسرت
پرسید زیر لبیکی با حسرت
که از ما بعدها چی یادگاری به جا می مونه
میرنآدما از اونا فقط
خاطــره هاشون به جا می مونه
میرنآدما از او نا فقط
خاطـره هاشون به جا می مونه🖤
اي خردم شكار تو
تير زدن شعار تو
شست دلم به دست تو
جان مرا نشانه كن


مولانا
اي خردم شكار تو
تير زدن شعار تو
شست دلم به دست تو
جان مرا نشانه كن


مولانا
ِ
ای تن گرفته پای دل،
وی دل گرفته دامنت

دامن ز دل اَندَر مکش
تا تن رسد بر بامِ دل



مولانا
نقل است که جنید بغدادی جامه به رسم علما پوشیدی اصحاب گفتند ای پیر طریقت چه باشد اگر برای خاطر اصحاب مرقع درپوشی گفت: اگر بدانمی که به مرقع کاری برآمدی از آهن و آتش لباسی سازمی و درپوشمی و لکن به هر ساعت در باطن ما ندا می‌کنند که لیس الاعتبار بالخرقه انما الاعتبار بالحرقه چون سخن جنید عظیم شد سری سقطی گفت: ترا وعظ باید گفت: جنید متردد شد و رغبت نمی‌کرد و می‌گفت: با وجود شیخ ادب نباشد سخن گفتن تا شبی مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم به خواب دید که گفت: سخن گوی! بامداد برخاست تا پاسی می‌گوید, سری را دیدم بر در ایستاده گفت: در بند آن بودی که دیگران بگویند که سخن گوی اکنون باید گفت: که سخن ترا سبب نجات عالمی گردانیده‌اند چون به گفتار مریدان نگفتی و به شفاعت مشایخ بغداد نگفتی و من بگفتم و نگفتی اکنون چون پیغمبر علیه السلام فرمود بباید گفت. جنید اجابت کرد و استغفار کرد سری را گفت: تو چه دانستی که من پیغمبر را به خواب دیدم سری گفت: من خدای را به خواب دیدم فرمود که رسول را فرستادم تا جنید را بگوید تا بر منبر سخن گوید جنید گفت: بگویم به شرط آنکه از چهل تن زیادت نبود روزی مجلس ,گفت: چهل تن حاضر بودند هژده تن جان بدادند و بیست و دو بیهوش شدند و ایشان را بر گردن نهادند و بخانه‌ها بردند و روزی در جامع, مجلس می‌گفت: و غلامی ترسا درآمد چنانکه کس ندانست که او ترسا است و گفت: ایها الشیخ قول پیغامبر است اتقو فراسه المومن فانه ینظر بنور الله بپرهیزید از فراست مومن که او به نور خدای می‌نگرد جنید گفت: قول آنست که مسلمان شوی و زنار ببری که وقت مسلمانی است و در حال مسلمان شد خلق غلو کردند چون مجلسی چند گفت: ترک کرد و در خانه متواری شد هرچند درخواست کردند اجابت نکرد گفت: مرا خوش میاید خود را هلاک نتوانم کرد. بعد از آن به مدتی بر منبر شد و سخن آغاز کرد بی‌آنکه گفتند پس سوال کردند که در این چه حکمت بود؟ گفت: در حدیث یافتم که رسول علیه السلام فرموده است که در آخرالزمان زعیم قوم آنکس بود که بترین ایشان بود و ایشان را وعظ گوید و من خود را بترین خلق می‌دانم برای سخن پیغامبر علیه السلام می‌گویم تا سخن او را خلاف نکرده باشم.


#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
شریعت میگوید:
"آنچه برای توست، برای تو باشد و آنچه برای من است، برای من باشد."

طریقت می‌گوید:
”آنچه برای توست، برای تو باشد و آنچه هم برای من است، برای تو باشد. "

معرفت میگوید:
"نه من چیزی دارم و نه تو چیزی داری."

و حقیقت می‌گوید:
"نه من وجود دارم و نه تو."

الیف شافاک
ملت عشق
َ
در عشقِ جانان جان بده
بی‌ عشـــــق نگشـاید گره
ای‌ روح این‌جا مست شو
وی‌ عقل این‌جا دنگ شو



مولانا