علیرضا قربانی
@katibehchannel
از جنگهای بسیاری نجات یافتم
و آهنگی مرا کُشت
محمدخالد
و آهنگی مرا کُشت
محمدخالد
بامدادان ڪه برون مینهم از منزل پای
حسن عهدم نگذارد ڪه نهم پاے دگر
هر ڪسے را سر چیزے و تمناے ڪسیست
ما به غیر از تو نداریم تمناے دگر
سعدی
درودهايارانجان
صبحتاننوشینونیڪو،
حسن عهدم نگذارد ڪه نهم پاے دگر
هر ڪسے را سر چیزے و تمناے ڪسیست
ما به غیر از تو نداریم تمناے دگر
سعدی
درودهايارانجان
صبحتاننوشینونیڪو،
ای مونس روزگار چونی بی من
ای همدم غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان خرابم بیتو
تو با رخ چون بهار چونی بی من
حضرت_مولانا
ای همدم غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان خرابم بیتو
تو با رخ چون بهار چونی بی من
حضرت_مولانا
دل ،، میرود به حلقهی زلفش ،
به پایِ خود ،
دام ،،، آن چنان خوش است و ،
شکار ،،، این چنین خوش است......! ،
صائب_تبریزی
به پایِ خود ،
دام ،،، آن چنان خوش است و ،
شکار ،،، این چنین خوش است......! ،
صائب_تبریزی
فریاد میدارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو»
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
سعدی
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را
«سعدی! چو جورش میبری نزدیک او دیگر مرو»
ای بیبصر! من میروم؟ او میکشد قلاب را
سعدی
صد چو تو و
صد چو منش
مست شده
در چمنش
رقص کنان دست زنان بر سر هر
طارم از او ...
مولانا
صد چو منش
مست شده
در چمنش
رقص کنان دست زنان بر سر هر
طارم از او ...
مولانا
در وضعِ روزگار نظر کن به چشمِ عقل
احوالِ کس مپرس
که جایِ سوال نیست
عبید زاکانی °
احوالِ کس مپرس
که جایِ سوال نیست
عبید زاکانی °
امشب عجبست ای جان
گر خواب رهی یابد
وان چشم کجا خسپد
کو چون تو شهی یابد
مولانا
گر خواب رهی یابد
وان چشم کجا خسپد
کو چون تو شهی یابد
مولانا
سیر نمیشوم ز تو نیست جز این گناه من
سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من
مولانا
سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من
مولانا
.
جمله حیرانند و سرگردان عشق
ای عجب این عشق
سرگردان کیست
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که
او مهمان کیست
حضرتعشقمولانا
جمله حیرانند و سرگردان عشق
ای عجب این عشق
سرگردان کیست
جمله مهمانند در عالم ولیک
کم کسی داند که
او مهمان کیست
حضرتعشقمولانا
.
در فضایی که مکان
گم شده از وسعت آن
میروم سوی قرونی
که زمان برده زِ یاد
گویی از شهپر جبریل درآویختهام
یا که سیمرغ گرفتهست
به منقار مرا . . .
دکترشفیعی_کدکنی
در فضایی که مکان
گم شده از وسعت آن
میروم سوی قرونی
که زمان برده زِ یاد
گویی از شهپر جبریل درآویختهام
یا که سیمرغ گرفتهست
به منقار مرا . . .
دکترشفیعی_کدکنی
چشــمِ مستـش عینِ ناز
اَبروی مشکین نازِ محض
این چه توفان است یا رب
ناز بر بالای ناز !
بیدل_دهلوی
اَبروی مشکین نازِ محض
این چه توفان است یا رب
ناز بر بالای ناز !
بیدل_دهلوی
کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت
چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی
خوشم که شعله آهم به دوزخت کشد اما
چه می کند به تو دوزخ که خود بهشت برینی
شهریار
چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی
خوشم که شعله آهم به دوزخت کشد اما
چه می کند به تو دوزخ که خود بهشت برینی
شهریار
گل نسبتی ندارد با روی دلفــریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
سعدی
تو در میان گلها چون گل میان خاری
زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
سعدی