معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.3K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
آن کس که ز تو نشان ندارد
گر خورشیدست آن ندارد

ما بر در و بام عشق حیر ان
آن بام که نردبان ندارد

دل چون چنگست و عشق زخمه
پس دل به چه دل فغان ندارد

امروز فغان عاشقان را
بشنو که تو را زیان ندارد

هر ذره پر از فغان و ناله‌ست
اما چه کند زیان ندارد

رقص است زبان ذره زیرا
جز رقص دگر بیان ندارد

هر سو نگران تست دل‌ها
وان سو که تویی گمان ندارد

این عالم را کرانه‌ای هست
عشق من و تو کران ندارد

مانند خیال تو ندیدم
بوسه دهد و دهان ندارد

ماننده غمزه‌ات ندیدم
تیر اندازد کمان ندارد

دادی کمری که بر میان بند
طفل دل من میان ندارد

گفتی که به سوی ما روان شو
بی لطف تو جان روان ندارد

#دیوان_شمس
دل خون شد از توام خبر نیست
هر روز مرا دلی دگر نیست

گفتم که دلم به غمزه بردی
گفتا که مرا ازین خبر نیست


#عطار_نیشابوری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
استاد جان شجریان

بیتی از سعدی


گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد

بگو خوابش نمی‌گیرد به شب از دست عیاران...
تـا کـی در انتـظـار گـذاری ، بـه زاری ام
بـاز آی بعد از این همه چشم انتظاری ام

دیشب بـه یـادِ زلفِ تو در پرده های ساز
جـان سوز بـود شـرحِ سِیَـه روزگـاری ام!

بـس شِکـوِه کردم از دلِ نـاسازگـارِ خـود
دیشـب کـه سـاز داشت سرِ سازگاری ام

شمعـم تمـام گشت و چراغِ ستـاره مُـرد
چشمی نماند  شاهدِ شب زنـده داری ام

طبعـم شـکارِ آهـوی سر در کَمند نیست!
مانَد بـه شیر، شیوه ی وحشی شکاری ام

شرمم کِشد که بی تو نفس میکشم هنوز
تا زنده ام بس است همین شرمساری ام

استاد_شهریار
کند شکوفه ی بادام، خار مژگانم
به چشم من گذر افتد اگر، بهار مرا

خمار در سر و چون چشم یار بیمارم
خبر دهید ز من، مست هوشیار مرا

حزین_لاهیجی
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

بوی یک رنگی از این نقش نمی‌آید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی

گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی

گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی

#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمایی فوق العاده از دبی.
خـــدایا
آرامش را نصیب همه
دلها بگردان

خداوندا
شبی بی دغدغه
شاد و بی نظیر قسمت
عزیزان و دوستانم بگردان... ♡

به امید طلوعی دیگر

شبتون بخیر........
سرتاسر بدن شما چیزی جز اندیشه‌های شما نیست.یعنی آنطور که شما خود را می‌بینید اگر زنجیرهایی که بر روی افکار شماست بشکنید. زنجیرهای جسم شما هم از هم می‌گسلد.


- ریچارد باخ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
سِرّ ِآفرینش معرفت است...

دکتر ابراهیمی دینانی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
💠آدم حسابی
دکتر مجتبی شکوری
روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی!

تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سینه‌ی ویرانه‌ای شوی

اما زِ سوزِ سینه دعا می‌کنم تو را
چون من مباد آن‌که «درِ» خانه‌ای شوی!

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته
روزی قرین ِ آهِ غریبانه‌ای شوی

چون من مباد آن‌که به دستانِ خسته‌ای
در مویِ دخترانِ کسی شانه‌ای شوی

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
«باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی»

#حسین_جنتی
.

احمقانه است [که] فکر می‌کنیم
خداوند فقط وقتی
صدای افکارمان را می‌شنود
که او را به اسم صدا می‌زنیم
و نه وقتی که مشغولِ
افکار پلید روزمره‌مان هستیم!

معنای ایمان برای ما این است
که تا وقتی از خالق دعوت نکنیم،
به زمزمه‌های ذهن ما گوش نمی‌کند...

#استیو_تولتز
از خود غایب شدم و آسمانی پیدا شد که گویی کتاب قرآن بود


و در آن اشکال مربعه با نقطه ها نوشته شده بود.


نخستین انواری که در مقام تجلی بر رهرو وارد می شود انوار عزت است 


که از بالای سر او که در چاه است بر او آشکار می شود.


 چون دایره ی وجه صافی شود و همچون چشمه ای که از آب و از انوار لبریز گردد، سالک جوشش انوار را از صورت خود احساس می کند و جوشش نور از میان دو چشم و دو ابروست، سپس چون صورت به تمامی در انوار مستغرق گردد، در مقابل تو و به موازات صورت تو چهره ای همانند آن ظاهر می گردد که نور از آن فیضان می کند و از ورای جوشش رقیق آن خورشیدی دیده می شود که در نوسان است و آن صورت در حقیقت صورت توست و آن خورشید، خورشید روح که در بدن در رفت و آمد است. آنگاه صفا جمیع بدن را مستغرق می کند و در آن هنگام در مقابل خود شخصی از نور مشاهده می کنی، این شخص نورانی که در مقابل تو ظاهر می شود در اصطلاح متصوفه « شیخ الغیب» و نیز «میزان الغیب» خوانده می شود.



رسالهء فوایح الجمال و فواتح الجلال نجم الدین كبری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔰 چرا انسان تا به این حد
از تنهایی با خود گریزان است؟


بشنویم پاسخ
دکتر #محمدجعفرمصفا را در این مورد
حضرت حافظ چه قشنگ گفته:

"می خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز🍷

وان‌کس که چو ما نیست
در این شهر کدام است؟"
خدایا ما عازمان آغوش مهربان توایم، دریاب ما را!

به نام خدای همه
تصنیف درس سحر (شهرام ناظری)
@matalebzib
تصنیف درس سحر....
شهرام ناظری🎼


[قسمت ۱]
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

[همخوان]
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم

[قسمت ۲]
چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر
جان در سر آن گهر یک دانه نهادیم
در دل ندهم، ره پس از این، مهر بتان را
مُهر لب او، بر در این، خانه نهادیم

[همخوان]
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم