معرفی عارفان
1.25K subscribers
34.2K photos
12.4K videos
3.22K files
2.77K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
#مناجات_خواجه_عبدالله_انصاری

الهي!

تا بتو آشنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شيدا شدم نهان بودم و پيدا شدم.
علامت عارف آن بود که بیشتر خاطر او در تفکر بود و درعبرت،
و بیشتر سخن او ثنا بود و مدحت حق،
و بیشتر عمل او طاعت،
و بیشتر نظر او در لطایف صنع بود، و قدرت.

ابراهیم ادهم


"تذکـــــــرة ﺍﻷﻭﻟﯿﺎﺀ"
با قضا پنجه مزن ای تند و تیز
تا نگیرد هم قضا با تو ستیز

مرده باید بود پیش حکم حق
تا نیابد زخم از رب الفلق

مثنوی_مولانا


ای آنکه متهور و غضبناکی با قضا و قدر ستیزه مکن ، تا قضا نیز با تو عناد نورزد و خصومت نکند .

بنده در برابر حکم حق تعالی باید مانند مرده باشد ، تا از رب العزتی که مبدع کائنات و مظهر مخلوقات است زخمی بوی نرسد .
زیرا اعتماد به مجاهدهء مجرد و ترک توکل گفتن ، مثل معارضه کردن است در مقابل قضای حضرت حق و مقابله کردن و پنجه در افکندن با اوست .
بنابراین آنکه توکل به حضرت حق نمیکند و رضا به قضایش نمیدهد ، عاقبت الامر رسیدن زخم و قهر بروی و هلاک شدنش در اثر بلایی مسلم است .
ابولحسن خرقانی می‌گوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد...!

- اول؛ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!
او گفت: ای شیخ! خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد شد!

- دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت.
به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت: من بلغزم باکی نیست...
بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید.

هر"پرهیزکاری"گذشته‌ای دارد و
هر "گناه کاری"آینده ای!
چون بسی ابلیس آدم ْروی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست

مثنوی_مولانا

اشاره است به مضمون این روایت:

عن عبد الله بن عمرو ان رسول الله قال یوشک ان یظهر فیکم شیاطین کان سلیمان بن داود اوثقها فی البحر یصلون معکم فی مساجدکم و یقرءون معکم القرآن و یجادلونکم فی الدّین و انهم الشیاطین فی صور الانسان.

“از عبدالله بن عمرو نقل شده که پیامبر (ص) فرمود:
بزودی شیاطینی که حضرت سلیمان بن داود آنها را در دریا به بند کشیده بود در بین شما ظاهر می‌شوند، با شما در مسجدهایتان به نماز می‌ایستند و با شما قرآن می‌خوانند و در مباحث مربوط به دین با شما مجادله می‌کنند، آنها قطعاً شیاطینند هرچند به صورت انسان ظاهر می‌شوند.”
هو

مصطفی می‏‌فرماید: المؤمنون لا یموتن بل ینقلون، پس نقل دیگر بود و مرگ دیگر بود. پس این سخن همچون آینه روشن است، اگر تو را ذوقی هست که مشتاق مرگ باشی بارک‌الله فیک، مبارکت باد و ما را هم از دعا فراموش مکن و اگر چنین نوری و ذوقی نداری، پس تارک بکن و بجو، جهد کن که قرآن خبر می‏‌دهد که اگر بجویی چنین حالت بیایی پس بجوی: فَتمنّوا الموت ان کنتم صادقین.

شمس تبریزی
هو

چون کالبدم ز روح وا پردازند
در کنج یکی تیره‌مغاک اندازند

از یاد لب تو بر دهان آرد آب
هر کوزه که از خاک منش بر سازند

کمال‌الدّین اصفهانی
هو

حکایت می‌آورند که حق‌تعالی می‌فرماید که ای بندهٔ من حاجت ترا درحالت دعا و ناله زود برآوردمی، امّا آوازهٔ ناله تو مرا خوش می‌آید، در اجابت جهت آن تأخیر می‌افتد تا بسیار بنالی که آواز و نالهٔ تو مرا خوش می‌آید.
مثلاً دو گدا بر در شخصی آمدند یکی مطلوب و محبوب است و آن دیگر عظیم مبغوض (است). خداوندِ خانه گوید به غلام که زود بی‌تأخیر به آن مبغوض نان پاره‌ای بده تا از درِ ما زود آواره شود و آن دیگر را که محبوب است وعده دهد که هنوز نان نپخته‌اند صبر کن تا نان برسد و بیزد. دوستان را بیشتر خاطرم می‌خواهد که ببینم و دریشان سیر سیر نظر کنم و ایشان نیز در من.

فیه ما فیه
چون او را دار زدند. دنیا بر من تنگ آمد. برای دلداری خویش شب تا سحر زیر جنازه‌ی بر دار آویخته‌اش نماز کردم. چون سحر شد و هنگام نماز صبح، هاتفی از آسمان ندا داد. که ای بایزید از خود چه می‌پرسی؟ پاسخ دادم: چرا با او چنین کردی؟ باز ندا آمد: او را سِرّی از اسرار خود بازگو کردیم. تاب نیاورد و فاش ساخت. پس سزای کسی که اسرار ما فاش سازد چنین باشد...

(عطار نیشابوری)
رسم درویشان بر این است
که اگر به تشنه رسند، آب دهند؛
و سر به زیر دارند و نظاره میکنند.

پس ازین طایفه هر که خود را انگشت نمای خلق میکند بیقين بدان که نه ولى و نه عارف است، مالدوست و یا جاه دوست است، و به دنبال دنیاست ... درویش نه همچون اهل دنیا باشد، از آن جهت که اهل دنیا به ضرورت دنیا، دنیا را حاصل میکنند و درویش نه در دنیاست بلکه در عقباست....

(الانسان کامل عزیز الدین نسفی)
نقل است که بایزید را گفتند قومی می گویند که :
کلید بهشت کلمه لا اله الا الله است...!
فرمود :بلی کلید بی دندانه در نگشاید
و دندانه ی این کلید چهار چیز است:
زبانی از دروغ و غیبت دور
دلی از مکر و خیانت صافی
شکمی از حرام و شبهت خالی
و عملی از هوی و بدعت پاک...

(تذکرة الأولیاء)
در آدمی عشقی ودردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم ملک او شود که نیاساید و آرام نیابد این خلق بتفصیل در هر پیشهٔ و صنعتی و منصبی و تحصیل نجوم و طب و غرذلک میکنند و هیچ آرام نمیگیرند زیرا آنچ مقصودست بدست نیامده است آخر معشوق را دلارام میگویند یعنی که دل به وی آرام گیرد پس بغیر چون آرام و قرار گیرد
این جمله خوشیها و مقصودها چون نردبانیست و چون پایهای نردبان جای اقامت وباش نیست از بهرگذشتن است خنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد تا راه دراز برو کوته شود و درین پایهای نردبان عمر خود را ضایع نکند.

فیه ما فیه
و هواها جمله بر دوقسم است:
یکی هوای لذت و شهوت و دیگر هوای جاه و ریاست.
آن که متابع هوای لذتی باشد اندر خرابات بود، و خلق از فتنهٔ وی ایمن بوند؛ اما آن که متابع هوای جاه و ریاست بود اندر صوامع و دوایر بود و فتنهٔ خلق باشد؛ که خود از راه افتاده باشد و خلق را نیز به ضلالت برده.
فَنَعوذُ باللّهِ مِنْ مُتابَعَةِ الهوی


کشف المحجوب
هجویری
عشق آن باشد که خلق را دارد شاد

عشق آن باشد که داد شادی‌ها داد

زاده است مرا مادر عشق از اول

سد رحمت و آفرین بر آن مادر باد

حضـرت‌مـــولانا رحمه الله
پی خدنگ جگر گون به خون مُردم کرد
بهانه ساخت که شنجرف بوده پی گم کرد

تبسمی ز لب دلفریب او دیدم
که هر چه با دل من کرد آن تبسم کرد

چنان شدم ز غم و غصه‌ جدایی دوست
که دید دشمن اگر حال من ، ترحم کرد

ز سنگ تفرقه ایمن نشست صاف دلی
که‌رفت و تکیه به دیوار دیر چون خم کرد

نگفت یار که داد از که می‌زند وحشی
اگر چه بر در او عمرها تظلم کرد

وحشی‌بافقی رحمه الله
ز مهجوران نمی‌جویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی
در این خشکی هجران ماهیانند
بیا ای آب بحر زندگانی
برون آب ماهی چند ماند
چه گویم من نمی‌دانم تو دانی
کی باشم من که مانم یا نمانم
تو را خواهم که در عالم بمانی
هزاران جان ما و بهتر از ما
فدای تو که جان جان جانی
مرا گویی خمش نی توبه کردی
که بگذاری طریق بی‌زبانی
به خاک پای تو باخود نبودم
ز مستی و شراب و سرگرانی
به خاموشی به از خنبی نباشم
نمی‌ماند می اندر خم نهانی
شراب عشق جوشانتر شرابی است
که آن یک دم بود این جاودانی
رخ چون ارغوانش آن کند آن
که صد خم شراب ارغوانی
دگر وصف لبش دارم ولیکن
دهان تو بسوزد گر بخوانی
عجب مرغابی آمد جان عاشق
که آرد آب ز آتش ارمغانی
ز آتش یافت تشنه ذوق آبش
کند آتش به آبش نردبانی

 دیوان شمس
رنج تن دور از تو ای تو راحت جان‌های ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما

صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر
صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما

عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت
کم مبادا سایه لطف تو از بالای ما

گلشن رخسار تو سرسبز بادا تا ابد
کان چراگاه دلست و سبزه و صحرای ما

رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت
تا بود آن رنج همچون عقل جان آرای ما

حضرت مولانارحمه الله
تا دست ارادت به تو داده‌ست دلم
دامان طــرب ز کف نهاده‌ست دلم

ره یافته در زلــف دل آویـــز کجت
القصــه به راه کج فتاده‌ست دلـــم

فروغی_بسطامی رحمه الله
در دیده بجای خواب آبست مرا

زیرا که بدیدنت شتابست مرا

گویند بخواب تا به خواب‌ش بینی

ای بیخبران چه جای خوابست مرا

ابوسعید_ابوالخیر رحمه الله
مأواي تو از کعبه و بتخانه کدام است؟
اي خانه برانداز، تو را خانه کدام است؟

در ديدهء يکتايي ما خال دويي نيست
زنار چه و سبحهء صددانه کدام است؟

از کثرت روزن نشود مهر مکرر
اي کج نظران! کعبه و بتخانه کدام است؟

گر چاک گريبان نکند راهنمايي
طفلان چه شناسند که ديوانه کدام است

عشق از ره تکليف به دل پا نگذارد
سيلاب نپرسد که در خانه کدام است

گر روي دلي از طرف شمع نديده است
صائب، سبب جرأت پروانه کدام است؟

صائب_تبريزی رحمه الله