ما گوش شماییم شما تن زده تا کی
ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی
ما سوخته حالان و شما سیر و ملولان
آخر بنگویید که این قاعده تا کی
دل زیر و زبر گشت مها چند زنی طشت
مجلس همه شوریده بتا عربده تا کی
دی عقل درافتاد و به کف کرده عصایی
در حلقه رندان شده کاین مفسده تا کی
چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی
بشکست در صومعه کاین معبده تا کی
تسبیح بینداخت و ز سالوس بپرداخت
کاین نوبت شادی است غم بیهده تا کی
آنها که خموشند به مستی مزه نوشند
ای در سخن بیمزه گرم آمده تا کی
#حضرت_مولانا
ما مست و خراباتی و بیخود شده تا کی
ما سوخته حالان و شما سیر و ملولان
آخر بنگویید که این قاعده تا کی
دل زیر و زبر گشت مها چند زنی طشت
مجلس همه شوریده بتا عربده تا کی
دی عقل درافتاد و به کف کرده عصایی
در حلقه رندان شده کاین مفسده تا کی
چون ساقی ما ریخت بر او جام شرابی
بشکست در صومعه کاین معبده تا کی
تسبیح بینداخت و ز سالوس بپرداخت
کاین نوبت شادی است غم بیهده تا کی
آنها که خموشند به مستی مزه نوشند
ای در سخن بیمزه گرم آمده تا کی
#حضرت_مولانا
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
#حضرت_مولانا
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
#حضرت_مولانا
سست مکن زه که من تیر توام چارپر
روی مگردان که من یک دله ام نی دوسر
از تو زدن تیغ تیز وز دل و جان صد رضا
یک سخنم چون قضا نی اگرم نی مگر
گر بکشی ذوالفقار ثابتم و پایدار
نی بگریزم چو باد نی بمرم چون شرر
جان بسپارم به تیغ هیچ نگویم دریغ
از جهت زخم تیغ ساخت حقم چون سپر
تیغ زن ای آفتاب گردن شب را به تاب
ظلمت شبها ز چیست کوره خاک کدر
معدن صبرست تن معدن شکر است دل
معدن خنده ست شش معدن رحمت جگر
بر سر من چون کلاه ساز شها تختگاه
در بر خود چون قبا تنگ بگیرم به بر
گفت کسی عشق را صورت و دست از کجا
منبت هر دست و پا عشق بود در صور
نی پدر و مادرت یک دمه ای عشق باخت
چونک یگانه شدند چون تو کسی کرد سر
عشق که بی دست او دست تو را دست ساخت
بی سر و دستش مبین شکل دگر کن نظر
رنگ همه روی ها آب همه جوی ها
مفخر تبریز دان شمس حق ای دیده ور
#حضرت_مولانا
روی مگردان که من یک دله ام نی دوسر
از تو زدن تیغ تیز وز دل و جان صد رضا
یک سخنم چون قضا نی اگرم نی مگر
گر بکشی ذوالفقار ثابتم و پایدار
نی بگریزم چو باد نی بمرم چون شرر
جان بسپارم به تیغ هیچ نگویم دریغ
از جهت زخم تیغ ساخت حقم چون سپر
تیغ زن ای آفتاب گردن شب را به تاب
ظلمت شبها ز چیست کوره خاک کدر
معدن صبرست تن معدن شکر است دل
معدن خنده ست شش معدن رحمت جگر
بر سر من چون کلاه ساز شها تختگاه
در بر خود چون قبا تنگ بگیرم به بر
گفت کسی عشق را صورت و دست از کجا
منبت هر دست و پا عشق بود در صور
نی پدر و مادرت یک دمه ای عشق باخت
چونک یگانه شدند چون تو کسی کرد سر
عشق که بی دست او دست تو را دست ساخت
بی سر و دستش مبین شکل دگر کن نظر
رنگ همه روی ها آب همه جوی ها
مفخر تبریز دان شمس حق ای دیده ور
#حضرت_مولانا
گر چه از شمع تو میسوخت چو پروانه دلم
گرد شمع رخ خوب تو پریدم همه شب
شب به پیش رخ چون ماه تو چادر میبست
من چو مه چادر شب میبدریدم همه شب
جان ز ذوق تو چو گربه لب خود میلیسد
من چو طفلان سر انگشت گزیدم همه شب
سینه چون خانه زنبور پر از مشغله بود
کز تو ای کان عسل شهد کشیدم همه شب
#حضرت_مولانا
گرد شمع رخ خوب تو پریدم همه شب
شب به پیش رخ چون ماه تو چادر میبست
من چو مه چادر شب میبدریدم همه شب
جان ز ذوق تو چو گربه لب خود میلیسد
من چو طفلان سر انگشت گزیدم همه شب
سینه چون خانه زنبور پر از مشغله بود
کز تو ای کان عسل شهد کشیدم همه شب
#حضرت_مولانا
رباعیات :
تا پردهٔ عاشقانه بشناختهایم
از روی طرب پرده برانداختیم
با مطرب عشق چنگ خود در زدهایم
همچون دف و نای هردو در ساختهایم
با عشق کلاه بر کمر دوز خوش است
با نالهٔ سرنای جگرسوز خوش است
ای مطرب چنگ و نای را تا بسحر
بنواز بر این صفت که تا روز خوش است
#حضرت_مولانا
تا پردهٔ عاشقانه بشناختهایم
از روی طرب پرده برانداختیم
با مطرب عشق چنگ خود در زدهایم
همچون دف و نای هردو در ساختهایم
با عشق کلاه بر کمر دوز خوش است
با نالهٔ سرنای جگرسوز خوش است
ای مطرب چنگ و نای را تا بسحر
بنواز بر این صفت که تا روز خوش است
#حضرت_مولانا
نگفتمت مرو آنجا، که آشنات منم
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم رَوی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوّت پروازِ پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت بر تو نهند
که گم کنی که سر چشمهٔ صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلّاق بیجهات منم
اگر چراغدلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#حضرت_مولانا
در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم
وگر به خشم رَوی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقشبند سراپردهٔ رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قوّت پروازِ پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت بر تو نهند
که گم کنی که سر چشمهٔ صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلّاق بیجهات منم
اگر چراغدلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
#حضرت_مولانا
هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
دل تو مثال بامست و حواس ناودانها
تو ز بام آب میخور که چو ناودان نماند
تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را
منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند
تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش
چو برفت تیر و ترکش عمل کمان
#حضرت_مولانا
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
دل تو مثال بامست و حواس ناودانها
تو ز بام آب میخور که چو ناودان نماند
تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را
منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند
تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش
چو برفت تیر و ترکش عمل کمان
#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
دل تو مثال بامست و حواس ناودانها
تو ز بام آب میخور که چو ناودان نماند
تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را
منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند
تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش
چو برفت تیر و ترکش عمل کمان
#حضرت_مولانا
دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند
دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید
هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب
سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند
ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیدهست
چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
دل تو مثال بامست و حواس ناودانها
تو ز بام آب میخور که چو ناودان نماند
تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را
منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند
تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش
چو برفت تیر و ترکش عمل کمان
#حضرت_مولانا
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که شمس الحق تبریز از این می
همگان را بچشاند بچشاند بچشاند
#حضرت_مولانا
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که شمس الحق تبریز از این می
همگان را بچشاند بچشاند بچشاند
#حضرت_مولانا
از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان
بار دگر رقص کنان بیدل و دستار بیا
روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا
#حضرت_مولانا
بار دگر رقص کنان بیدل و دستار بیا
روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی
ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا
#حضرت_مولانا
ساقیا ما ز ثریا به زمین افتادیم
گوش خود بر دم شش تای طرب بنهادیم
دل رنجور به طنبور نوایی دارد
دل صدپاره خود را به نوایش دادیم
به خرابات بدستیم از آن رو مستیم
کوی دیگر نشناسیم در این کو زادیم
ساقیا زین همه بگذر بده آن جام شراب
همه را جمله یکی کن که در این افرادیم
همه را غرق کن و بازرهان زین اعداد
مزهای بخش که ما بیمزه اعدادیم
دل ما یافت از این باده عجایب بویی
لاجرم از دم این باده لطیف اورادیم
از برون خسته یاریم و درون رسته یار
لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم
همه مستیم و خرابیم و فنای ره دوست
در خرابات فنا عاقله ایجادیم
هله خاموش بیارام عروسی داریم
هله گردک بنشینیم که ما دامادیم
#حضرت_مولانا
گوش خود بر دم شش تای طرب بنهادیم
دل رنجور به طنبور نوایی دارد
دل صدپاره خود را به نوایش دادیم
به خرابات بدستیم از آن رو مستیم
کوی دیگر نشناسیم در این کو زادیم
ساقیا زین همه بگذر بده آن جام شراب
همه را جمله یکی کن که در این افرادیم
همه را غرق کن و بازرهان زین اعداد
مزهای بخش که ما بیمزه اعدادیم
دل ما یافت از این باده عجایب بویی
لاجرم از دم این باده لطیف اورادیم
از برون خسته یاریم و درون رسته یار
لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم
همه مستیم و خرابیم و فنای ره دوست
در خرابات فنا عاقله ایجادیم
هله خاموش بیارام عروسی داریم
هله گردک بنشینیم که ما دامادیم
#حضرت_مولانا
.:._)▓(¯ •.. ( 🌺 ).•´¯)🍃
ای بَسا بیدارْ چَشمِ خُفتهدل
خود چه بیند دیدِ اَهْلِ آب و گِل؟
آن کِه دلْ بیدار دارد، چَشمِ سَر
گَر بِخُسبَد بَرگُشایَد صد بَصَر
گَر تو اَهْلِ دل نهیی، بیدار باش
طالِبِ دل باش و در پیکار باش
وَرْ دِلَت بیدار شُد، میخُسب خَوش
نیست غایِبْ ناظِرَت از هفت و شَش
#حضرت_مولانا
▓(_.🌺:._)▓(¯ •.. ( 🌺 ).🍃
ســـــــــــلااام خوبان شبـــــتان ستاره باران عشــــــق
شاد باشی
ای بَسا بیدارْ چَشمِ خُفتهدل
خود چه بیند دیدِ اَهْلِ آب و گِل؟
آن کِه دلْ بیدار دارد، چَشمِ سَر
گَر بِخُسبَد بَرگُشایَد صد بَصَر
گَر تو اَهْلِ دل نهیی، بیدار باش
طالِبِ دل باش و در پیکار باش
وَرْ دِلَت بیدار شُد، میخُسب خَوش
نیست غایِبْ ناظِرَت از هفت و شَش
#حضرت_مولانا
▓(_.🌺:._)▓(¯ •.. ( 🌺 ).🍃
ســـــــــــلااام خوبان شبـــــتان ستاره باران عشــــــق
شاد باشی
عالم جسم است و نور جانی مائیم
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
#حضرت_مولانا
عالم شب و ماه آسمانی مائیم
چون از ظلمات آب و گل دور شویم
هم خضر و هم آب زندگانی مائیم
#حضرت_مولانا
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
افسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسی
بی پا چو من پوید کسی مستان سلامت میکنند
ای آرزوی آرزو آن پرده را بردار زو
من کس نمیدانم جز او مستان سلامت میکنند
ای ابر خوش باران بیا وی مستی یاران بیا
وی شاه طراران بیا مستان سلامت میکنند
حیران کن و بیرنج کن ویران کن و پرگنج کن
نقد ابد را سنج کن مستان سلامت میکنند
شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر
وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میکنند
آن میر مه رو را بگو وان چشم جادو را بگو
وان شاه خوش خو را بگو مستان سلامت میکنند
آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو
وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت میکنند
آن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیست
آن جا طریق و کیش نیست مستان سلامت میکنند
آن جان بیچون را بگو وان دام مجنون را بگو
وان در مکنون را بگو مستان سلامت میکنند
آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو مستان سلامت میکنند
آن بحر مینا را بگو وان چشم بینا را بگو
وان طور سینا را بگو مستان سلامت میکنند
آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگو مستان سلامت میکنند
آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت میکنند
ای شه حسام الدین ما ای فخر جمله اولیا
ای از تو جانها آشنا مستان سلامت میکنند
#حضرت_مولانا
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر
وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
افسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسی
بی پا چو من پوید کسی مستان سلامت میکنند
ای آرزوی آرزو آن پرده را بردار زو
من کس نمیدانم جز او مستان سلامت میکنند
ای ابر خوش باران بیا وی مستی یاران بیا
وی شاه طراران بیا مستان سلامت میکنند
حیران کن و بیرنج کن ویران کن و پرگنج کن
نقد ابد را سنج کن مستان سلامت میکنند
شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر
وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میکنند
آن میر مه رو را بگو وان چشم جادو را بگو
وان شاه خوش خو را بگو مستان سلامت میکنند
آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو
وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت میکنند
آن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیست
آن جا طریق و کیش نیست مستان سلامت میکنند
آن جان بیچون را بگو وان دام مجنون را بگو
وان در مکنون را بگو مستان سلامت میکنند
آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو
وان یار و همدم را بگو مستان سلامت میکنند
آن بحر مینا را بگو وان چشم بینا را بگو
وان طور سینا را بگو مستان سلامت میکنند
آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو
وان نور روزم را بگو مستان سلامت میکنند
آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو
وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت میکنند
ای شه حسام الدین ما ای فخر جمله اولیا
ای از تو جانها آشنا مستان سلامت میکنند
#حضرت_مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جزغم وشادی دروبس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
#حضرت_مولانا
🌸🍃
باغ سبز عشق کو بی منتهاست
جزغم وشادی دروبس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
#حضرت_مولانا
🌸🍃
🍂🍃
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
#حضرت_مولانا
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
تویی قبله همه عالم ز قبله رو نگردانم
بدین قبله نماز آرم به هر وادی که من هستم
#حضرت_مولانا
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد
ای پیش رو مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده کلی حلوات مبارک باد
در خانقه سینه غوغاست فقیران را
ای سینهء بی کینه غوغات مبارک باد
این دیدهء دل دیده اشکی بد و دریا شد
دریاش همی گوید دریات مبارک باد
ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی بالات مبارک باد
ای جان پسندیده جوییده و کوشیده
پرهات بروییده پرهات مبارک باد
خامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی
کالای عجب بردی کالات مبارک باد
#حضرت_مولانا
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد
ای پیش رو مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده کلی حلوات مبارک باد
در خانقه سینه غوغاست فقیران را
ای سینهء بی کینه غوغات مبارک باد
این دیدهء دل دیده اشکی بد و دریا شد
دریاش همی گوید دریات مبارک باد
ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی بالات مبارک باد
ای جان پسندیده جوییده و کوشیده
پرهات بروییده پرهات مبارک باد
خامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی
کالای عجب بردی کالات مبارک باد
#حضرت_مولانا
بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم
شکسته بسته می گفتم پریر از شرح دل چیزی
تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم
چو تخته تخته بشکستند کشتیها در این طوفان
چه باشد زورق من خود که من بیپا و بیدستم
شکست از موج این کشتی نه خوبی ماند و نه زشتی
شدم بیخویش و خود را من سبک بر تختهای بستم
نه بالایم نه پست اما ولیک این حرف پست آمد
که گه زین موج بر اوجم گهی زان اوج در پستم
چه دانم نیستم هستم ولیک این مایه می دانم
چو هستم نیستم ای جان ولی چون نیستم هستم
چه شک ماند مرا در حشر چون صد ره در این محشر
چو اندیشه بمردم زار و چون اندیشه برجستم
جگر خون شد ز صیادی مرا باری در این وادی
ز صیدم چون نبد شادی شدم من صید و وارستم
بود اندیشه چون بیشه در او صد گرگ و یک میشه
چه اندیشه کنم پیشه که من ز اندیشه ده مستم
به هر چاهی که برکندم ز اول من درافتادم
به هر دامی که بنهادم من اندر دام پیوستم
خسی که مشتریش آمد خیال خام ریش آمد
سبال از کبر می مالد که رو من کار کردستم
چه کردی آخر ای کودن نشاندی گل در این گلخن
نرست از گلشنت برگی ولیک از خار تو خستم
مرا واجب کند که من برون آیم چو گل از تن
که عمرم شد به شصت و من چو سین و شین در این شستم
#حضرت_مولانا
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم
شکسته بسته می گفتم پریر از شرح دل چیزی
تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم
چو تخته تخته بشکستند کشتیها در این طوفان
چه باشد زورق من خود که من بیپا و بیدستم
شکست از موج این کشتی نه خوبی ماند و نه زشتی
شدم بیخویش و خود را من سبک بر تختهای بستم
نه بالایم نه پست اما ولیک این حرف پست آمد
که گه زین موج بر اوجم گهی زان اوج در پستم
چه دانم نیستم هستم ولیک این مایه می دانم
چو هستم نیستم ای جان ولی چون نیستم هستم
چه شک ماند مرا در حشر چون صد ره در این محشر
چو اندیشه بمردم زار و چون اندیشه برجستم
جگر خون شد ز صیادی مرا باری در این وادی
ز صیدم چون نبد شادی شدم من صید و وارستم
بود اندیشه چون بیشه در او صد گرگ و یک میشه
چه اندیشه کنم پیشه که من ز اندیشه ده مستم
به هر چاهی که برکندم ز اول من درافتادم
به هر دامی که بنهادم من اندر دام پیوستم
خسی که مشتریش آمد خیال خام ریش آمد
سبال از کبر می مالد که رو من کار کردستم
چه کردی آخر ای کودن نشاندی گل در این گلخن
نرست از گلشنت برگی ولیک از خار تو خستم
مرا واجب کند که من برون آیم چو گل از تن
که عمرم شد به شصت و من چو سین و شین در این شستم
#حضرت_مولانا
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی
عقل دریابد تو را یا عشق یا جانِ صفا ؟
لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما ؟
جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم ؟
چرخ شاید جای تو یا سدرهها یا منتها ؟
طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق
کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا
#حضرت مولانا
درود عرض ادب دوستان مهر افروزان والامنشان
پگاهتان به گلستان شعر وشور شیدایی
و روزتان به سجده بر عشق با هزار زبانی عارفانه 🙏💐🌹🍃
عقل دریابد تو را یا عشق یا جانِ صفا ؟
لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما ؟
جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم ؟
چرخ شاید جای تو یا سدرهها یا منتها ؟
طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق
کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا
#حضرت مولانا
درود عرض ادب دوستان مهر افروزان والامنشان
پگاهتان به گلستان شعر وشور شیدایی
و روزتان به سجده بر عشق با هزار زبانی عارفانه 🙏💐🌹🍃