آدمی همیشه عاشقِ آن چیز است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را میطلبد.
بندهی آنم که نمیبینمش!
و از آنچه فهم کرده است و دیده است، ملول است و گریزان است.
فیهمافیه #حضرت مولانا
بندهی آنم که نمیبینمش!
و از آنچه فهم کرده است و دیده است، ملول است و گریزان است.
فیهمافیه #حضرت مولانا
MAمریم ابریشمی
۳۶۵۶) گفت پیغمبر که : اَصحابی نُجُوم / ره روان را شمع و ، شیطان را رُجوم
۳۶۵۷) هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور / کو گرفتی ز آفتابِ چرخ ، نور
۳۶۵۸) هیچ ماه و اختری حاجت نبود / که بُدی بر آفتابی چون شهود
۳۶۵۹) ماه می گوید به خاک و ابر و فَی / مَن بَشَر ، مَن مِثلُکُم یُوحی اِلَی
۳۶۶۰) چون شما تاریک بودم در نهاد / وحیِ خورشیدم چنین نوری بداد
۳۶۶۱) ظُلمتی دارم ، به نسبت با شُموس / نور دارم بهرِ ظُلماتِ نفوس
۳۶۶۲) ز آن ضعیفم تا تو تابی آوری / که نَه مردِ آفتابِ انوری
۳۶۶۳) همچو شهد و سِرکه ، در هم بافتم / تا به بیماری جگر ، ره یافتم
۳۶۶۴) چون ز علّت وارهیدی ، ای رهین / سرکه را می زار و می خور انگبین
۳۶۶۵) تختِ دل معمور شد ، پاک از هوا / بَر وی اِلرّحمن ، عَلی العَرشِ استَوی
۳۶۶۶) حُکم ، بر دل بعد از این بی واسطه / حق کند ، چون یافت دل این رابطه
۳۶۶۷) این سخن پایان ندارد ، زید کو ؟ / تا دهم پندش که : رسوایی مجو
#حضرت مولانا🌹
۳۶۵۶) گفت پیغمبر که : اَصحابی نُجُوم / ره روان را شمع و ، شیطان را رُجوم
۳۶۵۷) هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور / کو گرفتی ز آفتابِ چرخ ، نور
۳۶۵۸) هیچ ماه و اختری حاجت نبود / که بُدی بر آفتابی چون شهود
۳۶۵۹) ماه می گوید به خاک و ابر و فَی / مَن بَشَر ، مَن مِثلُکُم یُوحی اِلَی
۳۶۶۰) چون شما تاریک بودم در نهاد / وحیِ خورشیدم چنین نوری بداد
۳۶۶۱) ظُلمتی دارم ، به نسبت با شُموس / نور دارم بهرِ ظُلماتِ نفوس
۳۶۶۲) ز آن ضعیفم تا تو تابی آوری / که نَه مردِ آفتابِ انوری
۳۶۶۳) همچو شهد و سِرکه ، در هم بافتم / تا به بیماری جگر ، ره یافتم
۳۶۶۴) چون ز علّت وارهیدی ، ای رهین / سرکه را می زار و می خور انگبین
۳۶۶۵) تختِ دل معمور شد ، پاک از هوا / بَر وی اِلرّحمن ، عَلی العَرشِ استَوی
۳۶۶۶) حُکم ، بر دل بعد از این بی واسطه / حق کند ، چون یافت دل این رابطه
۳۶۶۷) این سخن پایان ندارد ، زید کو ؟ / تا دهم پندش که : رسوایی مجو
#حضرت مولانا🌹
MAمریم ابریشمی
۳۶۶۸) زید را اکنون ، نیابی کو گریخت / جَست از صَفِّ نِعال و نَعل ریخت
۳۶۶۹) تو که باشی ؟ زید هم خود را نیافت / همچو اختر که بر او خورشید تافت
۳۶۷۰) نَی ازو نقشی بیابی ، نَی نشان / نَی کَهی یابی به راهِ کهکشان
۳۶۷۲) شد حواس و نطقِ با پایانِ ما / محوِ علم و دانشِ سلطانِ ما
۳۶۷۲) حِس ها و عقل هاشان در درون / موج در موجِ لَدَینا مُحضَرُون
۳۶۷۳) چون شب آمد ، باز وقتِ بار شد / اَنجُمِ پنهان شده ، بر کار شد
۳۶۷۴) بی هُشان را وا دهد حق ، هوش ها / حلقه حلقه ، حلقه ها در گوش ها
۳۶۷۵) پای کوبان ، دست افشان در ثَنا / ناز نازان ، رَبّنا اَحییتَنا
۳۶۷۶) آن جُلود و آن عِظامِ ریخته / فارسان گشته غُبار انگیخته
۳۶۷۷) حمله آرند از عدم ، سویِ وجود / در قیامت ، هم شَکور و هم کَنود
۳۶۷۸) سَر چه می پیچی ؟ کُنی نادیده ای / در عدم ز اوّل نه سَر پیچیده ای
۳۶۷۹) در عدم افشرده بودی پای خویش / که مرا که بَر کنَد از جایِ خویش
۳۶۸۰) می نبینی صُنعِ ربّانیت را / که کشید او موی پیشانیت را ؟
۳۶۸۱) تا کشیدت اندرین انواعِ حال / که نبودت در گُمان و در خیال
۳۶۸۲) آن عدم او را هماره بنده است / کار کُن دیوا ! سلیمان زنده است
۳۶۸۳) دیو می سازد جِفانِِ کالجَواب / زَهره نَی تا دفع گوید یا جواب
۳۶۸۴) خویش را بین چون همی لرزی ز بیم ؟ / مر عدم را نیز لرزان دان مُقیم
۳۶۸۵) ور تو دست اندر مَناصِب می زنی / هم ز ترس است آنکه جانی می کنی
۳۶۸۶) هر چه جز عشقِ خدایِ اَحسَن است / گر شِکرخواری است ، آن جان کندن است
#حضرت مولانا🌹
۳۶۶۸) زید را اکنون ، نیابی کو گریخت / جَست از صَفِّ نِعال و نَعل ریخت
۳۶۶۹) تو که باشی ؟ زید هم خود را نیافت / همچو اختر که بر او خورشید تافت
۳۶۷۰) نَی ازو نقشی بیابی ، نَی نشان / نَی کَهی یابی به راهِ کهکشان
۳۶۷۲) شد حواس و نطقِ با پایانِ ما / محوِ علم و دانشِ سلطانِ ما
۳۶۷۲) حِس ها و عقل هاشان در درون / موج در موجِ لَدَینا مُحضَرُون
۳۶۷۳) چون شب آمد ، باز وقتِ بار شد / اَنجُمِ پنهان شده ، بر کار شد
۳۶۷۴) بی هُشان را وا دهد حق ، هوش ها / حلقه حلقه ، حلقه ها در گوش ها
۳۶۷۵) پای کوبان ، دست افشان در ثَنا / ناز نازان ، رَبّنا اَحییتَنا
۳۶۷۶) آن جُلود و آن عِظامِ ریخته / فارسان گشته غُبار انگیخته
۳۶۷۷) حمله آرند از عدم ، سویِ وجود / در قیامت ، هم شَکور و هم کَنود
۳۶۷۸) سَر چه می پیچی ؟ کُنی نادیده ای / در عدم ز اوّل نه سَر پیچیده ای
۳۶۷۹) در عدم افشرده بودی پای خویش / که مرا که بَر کنَد از جایِ خویش
۳۶۸۰) می نبینی صُنعِ ربّانیت را / که کشید او موی پیشانیت را ؟
۳۶۸۱) تا کشیدت اندرین انواعِ حال / که نبودت در گُمان و در خیال
۳۶۸۲) آن عدم او را هماره بنده است / کار کُن دیوا ! سلیمان زنده است
۳۶۸۳) دیو می سازد جِفانِِ کالجَواب / زَهره نَی تا دفع گوید یا جواب
۳۶۸۴) خویش را بین چون همی لرزی ز بیم ؟ / مر عدم را نیز لرزان دان مُقیم
۳۶۸۵) ور تو دست اندر مَناصِب می زنی / هم ز ترس است آنکه جانی می کنی
۳۶۸۶) هر چه جز عشقِ خدایِ اَحسَن است / گر شِکرخواری است ، آن جان کندن است
#حضرت مولانا🌹
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم
اگر چه عامه هم آیینههااند
که بنماید در او سود و زیانم
ولیکن آن به هر دم تیره گردد
که او را نیست صیقلهای جانم
ولی آیینه ای عارف نگردد
اگر خاک جهان بر وی فشانم
از این آیینه روی خود مگردان
که می گوید که جانت را امانم
من و گفت من آیینهست جان را
بیابد حال خویش اندر بیانم
خمش کن تا به ابرو و به غمزه
هزاران ماجرا بر وی بخوانم
#حضرت_مولانا
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم
اگر چه عامه هم آیینههااند
که بنماید در او سود و زیانم
ولیکن آن به هر دم تیره گردد
که او را نیست صیقلهای جانم
ولی آیینه ای عارف نگردد
اگر خاک جهان بر وی فشانم
از این آیینه روی خود مگردان
که می گوید که جانت را امانم
من و گفت من آیینهست جان را
بیابد حال خویش اندر بیانم
خمش کن تا به ابرو و به غمزه
هزاران ماجرا بر وی بخوانم
#حضرت_مولانا
خلق می جنبند مانا روز شد
روز را جان بخش جانا ! روز شد
در شب غفلت جهانی خفتهاند
ز آفتاب عشق ، ما را روز شد
هر که عاشق نیست او را روز نیست
هر که را عشقست و سودا ، روز شد
صبح را در کنج این خانه مجوی
رو به بالا کن ، به بالا روز شد
#حضرت_مولانا
روز را جان بخش جانا ! روز شد
در شب غفلت جهانی خفتهاند
ز آفتاب عشق ، ما را روز شد
هر که عاشق نیست او را روز نیست
هر که را عشقست و سودا ، روز شد
صبح را در کنج این خانه مجوی
رو به بالا کن ، به بالا روز شد
#حضرت_مولانا
در بیان آنکه بازتاب رفتار انسان هر لحظه به او می رسد.
کی کژی کردی و کی کردی تو شر
که ندیدی لایقش در پی اثر؟
تو کی رفتار اشتباه و کار بد انجام دادی که متناسب با آن عکس العملی ندیدی؟
کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکییی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟
کی تا به حال عمل نیکویی انجام داده ای که همانند آن به خودت باز نگشته است؟
گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو
اگر حواس تو جمع باشد و توجه داشته باشی، می بینی که هر لحظه نتیجۀ کارهایت به سویت می آیند.
چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن
اگر آگاه باشی و به این ریسمان (دیدن نتیجۀ عمل) چنگ بزنی، لزومی ندارد دائم مساله روز قیامت را برای تو مطرح کنند.
آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح
آن کسی که به درستی این رموز را دریابد، نیازی نیست که با صراحت به او یادآوری کنند.
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
کی کژی کردی و کی کردی تو شر
که ندیدی لایقش در پی اثر؟
تو کی رفتار اشتباه و کار بد انجام دادی که متناسب با آن عکس العملی ندیدی؟
کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکییی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟
کی تا به حال عمل نیکویی انجام داده ای که همانند آن به خودت باز نگشته است؟
گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو
اگر حواس تو جمع باشد و توجه داشته باشی، می بینی که هر لحظه نتیجۀ کارهایت به سویت می آیند.
چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن
اگر آگاه باشی و به این ریسمان (دیدن نتیجۀ عمل) چنگ بزنی، لزومی ندارد دائم مساله روز قیامت را برای تو مطرح کنند.
آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح
آن کسی که به درستی این رموز را دریابد، نیازی نیست که با صراحت به او یادآوری کنند.
#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
Forwarded from MAمریم
MAمریم ابریشمی
۳۶۸۷) چیست جان کندن ؟ سویِ مرگ آمدن / دست در آبِ حیاتی نازَدن
۳۶۸۸) خلق را دو دیده در خاک و مَمات / صد گُمان دارند در آبِ حیات
۳۶۸۹) جهد کُن تا صد گُمان گردد نَوَد / شب برو ، ور تو بخُسبی ، شب رود
۳۶۹۰) در شبِ تاریک ، جُوی آن روز را / پیش کُن آن عقلِ ظُلمت سوز را
۳۶۹۱) در شبِ بَد رنگ ، بس نیکی بُوَد / آب حیوان ، جفتِ تاریکی بُوَد
۳۶۹۲) سر ز خُفتن کی توان برداشتن ؟ / با چنین صد تخمِ غَفلت کاشتن
۳۶۹۳) خوابِ مُرده ، لقمۀ مُرده یار شد / خواجه خُفت و دزدِ شب بر کار شد
۳۶۹۴) تو نمی دانی که خَصمانت کی اند / ناریان ، خصمِ وجودِ خاکی اند
۳۶۹۵) نار ، خصمِ آب و فرزندان اوست / همچنان که آب ، خصمِ جانِ اوست
۳۶۹۶) آب آتش را کُشد زیرا که او / خصمِ فرزندان آب است و عَدو
۳۶۹۷) بعد از آن این نار ، نارِ شهوت است / کاندر او اصلِ گناه و زَلّت است
۳۶۹۸) نارِ بیرونی به آبی بِفسُرد / نارِ شهوت تا به دوزخ می بَرد
۳۶۹۹) نارِ شهوت می نیآرامد به آب / ز آنکه دارد طبعِ دوزخ در عذاب
۳۷۰۰) نارِ شهوت را چه چاره ؟ نورِ دین / نُورُکُم اِطفآءُ نارِالکافرین
۳۷۰۱) چه کُشد این نار را ؟ نورِ خدا / نورِ ابراهیم را ساز اوستا
۳۷۰۲) تا ز نارِ نَفسِ چون نَمرودِ تو / وارهد این جسمِ همچون عُودِ تو
۳۷۰۳) شهوتِ ناری به راندن کم نشد / او به ماندن کم شود ، بی هیچ بُد
۳۷۰۴) تا که هیزم می نهی بر آتشی/ کی بمیرد آتش از هیزم کشی ؟
۳۷۰۵) چون که هیزم باز گیری نار ، مُرد / ز آنکه تقوی ، آب ، سویِ نار بُرد
۳۷۰۶) کی سیه گردد به آتش رویِ خوب ؟ / کو نهد گُل گونه از تقوَی القلوب
#حضرت مولانا🌹
۳۶۸۷) چیست جان کندن ؟ سویِ مرگ آمدن / دست در آبِ حیاتی نازَدن
۳۶۸۸) خلق را دو دیده در خاک و مَمات / صد گُمان دارند در آبِ حیات
۳۶۸۹) جهد کُن تا صد گُمان گردد نَوَد / شب برو ، ور تو بخُسبی ، شب رود
۳۶۹۰) در شبِ تاریک ، جُوی آن روز را / پیش کُن آن عقلِ ظُلمت سوز را
۳۶۹۱) در شبِ بَد رنگ ، بس نیکی بُوَد / آب حیوان ، جفتِ تاریکی بُوَد
۳۶۹۲) سر ز خُفتن کی توان برداشتن ؟ / با چنین صد تخمِ غَفلت کاشتن
۳۶۹۳) خوابِ مُرده ، لقمۀ مُرده یار شد / خواجه خُفت و دزدِ شب بر کار شد
۳۶۹۴) تو نمی دانی که خَصمانت کی اند / ناریان ، خصمِ وجودِ خاکی اند
۳۶۹۵) نار ، خصمِ آب و فرزندان اوست / همچنان که آب ، خصمِ جانِ اوست
۳۶۹۶) آب آتش را کُشد زیرا که او / خصمِ فرزندان آب است و عَدو
۳۶۹۷) بعد از آن این نار ، نارِ شهوت است / کاندر او اصلِ گناه و زَلّت است
۳۶۹۸) نارِ بیرونی به آبی بِفسُرد / نارِ شهوت تا به دوزخ می بَرد
۳۶۹۹) نارِ شهوت می نیآرامد به آب / ز آنکه دارد طبعِ دوزخ در عذاب
۳۷۰۰) نارِ شهوت را چه چاره ؟ نورِ دین / نُورُکُم اِطفآءُ نارِالکافرین
۳۷۰۱) چه کُشد این نار را ؟ نورِ خدا / نورِ ابراهیم را ساز اوستا
۳۷۰۲) تا ز نارِ نَفسِ چون نَمرودِ تو / وارهد این جسمِ همچون عُودِ تو
۳۷۰۳) شهوتِ ناری به راندن کم نشد / او به ماندن کم شود ، بی هیچ بُد
۳۷۰۴) تا که هیزم می نهی بر آتشی/ کی بمیرد آتش از هیزم کشی ؟
۳۷۰۵) چون که هیزم باز گیری نار ، مُرد / ز آنکه تقوی ، آب ، سویِ نار بُرد
۳۷۰۶) کی سیه گردد به آتش رویِ خوب ؟ / کو نهد گُل گونه از تقوَی القلوب
#حضرت مولانا🌹
از بامداد، روی تو دیدن حیاتِ ماست
امروز روی خوبِ تو، یا رب چه دلرباست
امروز در جمالِ تو خود لطفِ دیگر است
امروز هر چه عاشقِ شیدا کند سزاست
امروز آن کسی که مرا دی بداد پند
چون روی تو بدید، ز من عذرها بخواست
صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم
این وام از که خواهم؟ و آن چشم خود که راست؟
از عشق شرم دارم اگر گویمش بشر
می ترسم از خدای که گویم که این خداست
چون بگذرد خیالِ تو در کوی سینه ها
پای برهنه دل به در آید که جان کجاست؟
در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب
تا آسمان نگوید، کان ماه بی وفاست
#حضرت_مولانا
امروز روی خوبِ تو، یا رب چه دلرباست
امروز در جمالِ تو خود لطفِ دیگر است
امروز هر چه عاشقِ شیدا کند سزاست
امروز آن کسی که مرا دی بداد پند
چون روی تو بدید، ز من عذرها بخواست
صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم
این وام از که خواهم؟ و آن چشم خود که راست؟
از عشق شرم دارم اگر گویمش بشر
می ترسم از خدای که گویم که این خداست
چون بگذرد خیالِ تو در کوی سینه ها
پای برهنه دل به در آید که جان کجاست؟
در روزنِ دلم نظری کن چو آفتاب
تا آسمان نگوید، کان ماه بی وفاست
#حضرت_مولانا
سوز دل عاشقان شررها دارد
درد دل بیدلان اثرها دارد
نشنیدستی که آه دلسوختگان
بر حضرت رحمت گذرها دارد
#حضرت مولانا⚘
درد دل بیدلان اثرها دارد
نشنیدستی که آه دلسوختگان
بر حضرت رحمت گذرها دارد
#حضرت مولانا⚘
سوز دل عاشقان شررها دارد
درد دل بیدلان اثرها دارد
نشنیدستی که آه دلسوختگان
بر حضرت رحمت گذرها دارد
#حضرت مولانا⚘
درد دل بیدلان اثرها دارد
نشنیدستی که آه دلسوختگان
بر حضرت رحمت گذرها دارد
#حضرت مولانا⚘