معرفی عارفان
1.15K subscribers
33K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
روز عاشورا همه اهل حلب

باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم

ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا

شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلمها و امتحان

کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وشت

پر همی‌گردد همه صحرا و دشت

#حضرت_مولانا
#مثنوی_دفتر_ششم
Forwarded from MAمریم
MAمریم  ابریشمی



۳۵۸۴) بود لقمان پیشِ خواجۀ خویشتن / در میان بندگانش خوار تن

۳۵۸۵) می فرستاد او غلامان را به باغ / تا که میوه آیدش بهرِ فراغ

۳۵۸۶) بود لقمان در غلامان چون طُفَیل / پُر معانی ، تیره صورت ، همچو لَیل

۳۵۸۷) آن غلامان ، میوه هایِ جمع را / خوش بخوردند از نَهیبِ طمع را

۳۵۸۸) خواجه را گفتند : لقمان ، خورد آن / خواجه ، بر لقمان تُرُش گشت و گران

۳۵۸۹) چون تفحُص کرد لقمان از سبب / در عِتابِ خواجه اش ، بگشاد لب

۳۵۹۰) گفت لقمان : سیّدا پیشِ خدا / بندۀ خائن نباشد مُرتضا

۳۵۹۱) امتحان کُن جمله مان را ای کریم / سیرِمان در ده تو از آبِ حَمیم

۳۵۹۲) بعد از آن ما را به صحرای کلان / تو سواره ، ما پیاده می دوان

۳۵۹۳) آنگهان بنگر تو بد کردار را / صُنع هایِ کاشفُ الاسرار را

۳۵۹۴) گشت ساقی خواجه ، از آب حَمیم / مر غلامان را و خوردند آن ز بیم

۳۵۹۵) بعد از آن می راندشان در دشت ها / می دویدندی میانِ کشت ها

۳۵۹۶) قی در افتادند ایشان از عَنا / آب می آورد زیشان میوه ها

۳۵۹۷) چون که لقمان را درآمد قی زناف / می برآمد از درونش ، آبِ صاف

۳۵۹۸) حکمتِ لقمان چو دانَد این نمود / پس چه باشد حکمتِ ربُ الوجود ؟

۳۵۹۹) یَومَ تُبلی اَلسّرایر کُلُها / بانَ مِنکُم کامِنُ لا یَشتَهی

۳۶۰۰) چون سُقُوا ماءََ حَمیماََ قُطّعَت / جُملة الاَستارِ مِمّا اَفظعت

۳۶۰۱) نار از آن آمد عذابِ کافران / که حَجَر را نار باشد امتحان


۳۶۰۲) آن دلِ چون سنگِ ما را چند چند / نرم گفتیم و نمی پذرفت پند

۳۶۰۳) ریشِ بَد را داروی بَد یافت رگ / مر سَرِ خر را سِزَد دندانِ سگ


۳۶۰۴) اَلخَبیثات للخَبیثین ، حکمت است / زشت را ، هم زشت جفت و بابت است

۳۶۰۵) پس تو هر جفتی که می خواهی ، برو / محو و هم شکل و صفاتِ دوست شو

۳۶۰۶) نور خواهی ، مستَعدِ نور شو / دور خواهی ، خویش بین و دور شو


۳۶۰۷) ور رهی خواهی از این سِجنِ خَرِب / سَر مکش از دوست وَاسجُد وَاقتَرِب



#حضرت مولانا🌹
شوق دیـدار تـو سر رفت
ز پیمانه‌ٔ ما
کی قدم می‌نهی ای شاه به
ویـرانه‌ٔ ما
ما هنوز ای نفست گرم پر
از تاب و تبیم
سر و سامان بده بر این دلِ
دیوانه‌ٔ ما

#حضرت_مولانا
ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

در عشق چون مجنون شودسرگشته چون گردون شود
آن کاو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او

#حضرت_مولانا
اگر درد مرا درمان فرستی
وگر کشت مرا باران فرستی

وگر آن میر خوبان را به حیلت
ز خانه جانب میدان فرستی

وگر ساقی جان عاشقان را
میان حلقه مستان فرستی

همه ذرات عالم زنده گردد
چو جانم را بر جانان فرستی

وگر لب را به رحمت برگشایی
مفرح سوی بیماران فرستی

به دربان گفته‌ای مگذار ما را
مرا هر دم بر دربان فرستی

منم کشتی در این بحر و نشاید
که بر من باد سرگردان فرستی

همی‌خواهم که کشتیبان تو باشی
اگر بر عاشقان طوفان فرستی

مرا تا کی مها چون ارمغانی
به پیش این و پیش آن فرستی

دل بریان عاشق باده خواهد
تو او را غصه و گریان فرستی

یکی رطلی گران برریز بر وی
از آن رطلی که بر مردان فرستی

دل و جان هر دو را در نامه پیچم
اگر تو نامه پنهان فرستی

تو چون خورشید از مشرق برآیی
جهان بی‌خبر را جان فرستی

چه باشد ای صبا گر این غزل را
به خلوتخانه سلطان فرستی

#حضرت_مولانا
در بیان آنکه بازتاب رفتار انسان هر لحظه به او می رسد.


کی کژی کردی و کی کردی تو شر
که ندیدی لایقش در پی اثر
؟

تو کی رفتار اشتباه و کار بد انجام دادی که متناسب با آن عکس العملی ندیدی؟

کِی فرستادی دَمی بر آسْمان
نیکی‌یی کَزْ پِیْ نَیامَد مِثْلِ آن؟


کی تا به حال عمل نیکویی انجام داده ای که همانند آن به خودت باز نگشته است؟

گَر مُراقب باشی و بیدارْ تو
بینی هر دَمْ پاسُخِ کِردارْ تو


اگر حواس تو جمع باشد و توجه داشته باشی، می بینی که هر لحظه نتیجۀ کارهایت به سویت می آیند.

چون مُراقب باشی و گیری رَسَن
حاجَتَت نایَد قیامَت آمدن


اگر آگاه باشی و به این ریسمان (دیدن نتیجۀ عمل) چنگ بزنی، لزومی ندارد دائم مساله روز قیامت را برای تو مطرح کنند.

آن کِه رَمزی را بِدانَد او صَحیح
حاجَتَش نایَد که گویَندَش صَریح


آن کسی که به درستی این رموز را دریابد، نیازی نیست که با صراحت به او یادآوری کنند.

#حضرت_مولانا
#مثنوی_معنوی
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس
یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان
میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن
اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار
از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی
حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد


#حضرت_مولانا
طبيب "درد بي درمان" کدامست ؟
رفيق راه بي پايان کدامست ؟

اگر عقلست، پس ديوانگي چيست ؟!
و گر جانست، پس جانان کدامست ؟

پُر از دُر است بحرِ لايزالي
درونش گوهرِ انسان کدامست ؟

يکي جزوِ جهان، خود بي مرض نيست !
طبيبِ "عشق" را دکان کدامست ؟

خِرَد عاجز شد اندر فکر عاجز !
که سرکش کيست؟ سرگردان کدامست ؟!

#حضرت_مولانا
آدمی همیشه عاشقِ آن چیز است که ندیده است و نشنیده است و فهم نکرده است و شب و روز آن را می‌طلبد.

بنده‌ی آنم که نمی‌بینمش!

و از آن‌چه فهم کرده است و دیده است، ملول است و گریزان است.

فیه‌ما‌فیه #حضرت مولانا
MAمریم ابریشمی



۳۶۵۶) گفت پیغمبر که : اَصحابی نُجُوم / ره روان را شمع و ، شیطان را رُجوم

۳۶۵۷) هر کسی را گر بُدی آن چشم و زور / کو گرفتی ز آفتابِ چرخ ، نور

۳۶۵۸) هیچ ماه و اختری حاجت نبود / که بُدی بر آفتابی چون شهود

۳۶۵۹) ماه می گوید به خاک و ابر و فَی / مَن بَشَر ، مَن مِثلُکُم یُوحی اِلَی

۳۶۶۰) چون شما تاریک بودم در نهاد / وحیِ خورشیدم چنین نوری بداد

۳۶۶۱) ظُلمتی دارم ، به نسبت با شُموس / نور دارم بهرِ ظُلماتِ نفوس

۳۶۶۲) ز آن ضعیفم تا تو تابی آوری / که نَه مردِ آفتابِ انوری

۳۶۶۳) همچو شهد و سِرکه ، در هم بافتم / تا به بیماری جگر ، ره یافتم

۳۶۶۴) چون ز علّت وارهیدی ، ای رهین / سرکه را می زار و می خور انگبین

۳۶۶۵) تختِ دل معمور شد ، پاک از هوا / بَر وی اِلرّحمن ، عَلی العَرشِ استَوی

۳۶۶۶) حُکم ، بر دل بعد از این بی واسطه / حق کند ، چون یافت دل این رابطه

۳۶۶۷) این سخن پایان ندارد ، زید کو ؟ / تا دهم پندش که : رسوایی مجو


#حضرت مولانا🌹
MAمریم ابریشمی



۳۶۶۸) زید را اکنون ، نیابی کو گریخت / جَست از صَفِّ نِعال و نَعل ریخت

۳۶۶۹) تو که باشی ؟ زید هم خود را نیافت / همچو اختر که بر او خورشید تافت

۳۶۷۰) نَی ازو نقشی بیابی ، نَی نشان / نَی کَهی یابی به راهِ کهکشان

۳۶۷۲) شد حواس و نطقِ با پایانِ ما / محوِ علم و دانشِ سلطانِ ما

۳۶۷۲) حِس ها و عقل هاشان در درون / موج در موجِ لَدَینا مُحضَرُون

۳۶۷۳) چون شب آمد ، باز وقتِ بار شد / اَنجُمِ پنهان شده ، بر کار شد


۳۶۷۴) بی هُشان را وا دهد حق ، هوش ها / حلقه حلقه ، حلقه ها در گوش ها

۳۶۷۵) پای کوبان ، دست افشان در ثَنا / ناز نازان ، رَبّنا اَحییتَنا

۳۶۷۶) آن جُلود و آن عِظامِ ریخته / فارسان گشته غُبار انگیخته

۳۶۷۷) حمله آرند از عدم ، سویِ وجود / در قیامت ، هم شَکور و هم کَنود

۳۶۷۸) سَر چه می پیچی ؟ کُنی نادیده ای / در عدم ز اوّل نه سَر پیچیده ای

۳۶۷۹) در عدم افشرده بودی پای خویش / که مرا که بَر کنَد از جایِ خویش

۳۶۸۰) می نبینی صُنعِ ربّانیت را / که کشید او موی پیشانیت را ؟

۳۶۸۱) تا کشیدت اندرین انواعِ حال / که نبودت در گُمان و در خیال

۳۶۸۲) آن عدم او را هماره بنده است / کار کُن دیوا ! سلیمان زنده است

۳۶۸۳) دیو می سازد جِفانِِ کالجَواب / زَهره نَی تا دفع گوید یا جواب

۳۶۸۴) خویش را بین چون همی لرزی ز بیم ؟ / مر عدم را نیز لرزان دان مُقیم

۳۶۸۵) ور تو دست اندر مَناصِب می زنی / هم ز ترس است آنکه جانی می کنی

۳۶۸۶) هر چه جز عشقِ خدایِ اَحسَن است / گر شِکرخواری است ، آن جان کندن است

#حضرت مولانا🌹
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم

ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم

چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم

اگر چه عامه هم آیینه‌هااند
که بنماید در او سود و زیانم

ولیکن آن به هر دم تیره گردد
که او را نیست صیقل‌های جانم

ولی آیینه ای عارف نگردد
اگر خاک جهان بر وی فشانم

از این آیینه روی خود مگردان
که می گوید که جانت را امانم

من و گفت من آیینه‌ست جان را
بیابد حال خویش اندر بیانم

خمش کن تا به ابرو و به غمزه
هزاران ماجرا بر وی بخوانم


#حضرت_مولانا
خلق می جنبند مانا روز شد
روز را جان بخش جانا ! روز شد

در شب غفلت جهانی خفته‌اند
ز آفتاب عشق ، ما را روز شد

هر که عاشق نیست او را روز نیست
هر که را عشقست و سودا ، روز شد

صبح را در کنج این خانه مجوی
رو به بالا کن ، به بالا روز شد


#حضرت_مولانا