معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.2K photos
13K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چشم تو آبی نبود نام تو آبی بود
که آن همه مرا به جستجوی نام خودم میان این همه دریاچه های مرده
سرگردان کرد
هر زن اگر
دریاچه ای بوده یا
نگینی آبی در انگشتری
حساب کنید من
به گرداب چند دریاچه ی مرده
یا در انگشتان چند زن آبی غرق شده ام
نام مرا نام تو دیوانه کرد
و آن چه یافتم آخر کار نه فیروزه بود نه زمرد کوه های شرق
چخماقی بود
از جنس آتش های کیهانی
که به ژرفاهای گم دریای فارس
خیس خورده و مرجانی شده بود
جنس من آبی نبود نام تو آبی بود

#منوچهر_آتشی
#ترانه_ی_خیس_خورده
#اتفاق_آخر
نفس عمیق و قدیمی
به حجم خالی همین اتاق بزرگ
تا روح باران بیرون
برسد تا بن ریه هام
بوزد بر جدار خشک دلم
و دندان های نقره ای قطره هاش جانم
را بگزد
تمنایی آرام و ابرانه
و هر چند دلم خواست می خواهم
از جنس ابر باشد نرگسی در آب و گیسویی در باران
و چشم هایی
از پشت شیشه ی بخار آلود
و ترانه ای بخوانم ابری وخیس
برای گلوله های سنگی
در آفتابی که کمی شبنم
از مژه های طلایی بلندش بچکد

#منوچهر_آتشی
#تمنای_ابری
#اتفاق_آخر
این ، ویله ی زخمی عتیق است دیر به فریاد آمده
نه ناله ی سیلی خوردن دیروز و امروز
زخمی که دیگر زخم نیست
نه شرب خونی نه شرابه ی چاک و تریشه ای
کبوده ی درد است و بس
که سر به مهر با تو مانده و می ماند
در زیر زخم پیچ خت و نوارها
ترسیم مستعار شیون امروزت
یله ، در کوچه های هوا
می خواهد بماند در صندوق تو
و با تو بادبان کشد تا کنعان
در کشتی جذامیان چه می کنی ؟
در کشتی حرامیان جذامی ؟
سرتاسر جهان
نه جزیره ی نامسکونی مانده
نه آبسکونی
تا لذت لاشه ات را تدارک بینی
با گوشت مسافران و بازرگانان درمانده
سرتاسر جهان جزیره سرگردانی است
در تصرف جذامیان حرامی
این ، ویله ی سوگواری
بر نعش برادر تنهایت
در ازدحام نیزه و زویبن نیست
واگویه ی درد دیر به خاطر آمده ای است
از سیلی سنگینی
بر چهره ی جنینی تو
که تو ، نه گریه توانستی آن روز و نه یارای قصاصت بود
حتی نه اختیار مردن تو با تو
نه مادرت که ضجه ی میلاد تو سوگواری مرگش شد
این راز با تو گفت
این بود که
با خود آوردی تا... امروز
و امروز ؟
از کشنی جذامیان پیاده شو
محکم ترین سفیته ی رهایی تو همان سبد سبز است که
بی بادبان عبورت خواهد داد از برابر نفرین ابوالهول
و
به سینایت خواهد رساند
تا طور را ببینی
و بشنوی سخن نور
به کنعان که برسی اما
توله فرعون می خواهی دید
که پنجره
بر قافله ی خسته ی تو باز می کند
وتو ، تبار برگزیده ی آسمان را خواهی دید
یک سره سر به سجده برابر گوساله ی طلایی

#منوچهر_آتشی
#جنین_سیلی_خورده
#اتفاق_آخر
تردید ندارم همین جا بود
کنار کنده ی از بن بریده ی همین بلوط
که حالا جراثقال ها
کارخانه ی شقایق کشی کنار جیک خانه ی جوجه کشی راه انداخته اند
حالا هم تو کمی دیر آمده ای فقط و می گویی
تقصیر خروس نبود
آخر سرش را بریده اند
و ساعتم هم .... که ندارم
اما گلزردها و چکاوک ها
یک سره به صداقت تو گواهی می دهند
و رگ های من هم
حتی حالا که رفته ای
با آن ابرک سفید مثل ریش چینی ها
بالای حجم سفید جاری
ات جاری ، نم ریزان
اما تو ای چکاوک ای نواده ی آن خوانای بالایی قدیم
تو شهادت بده که من
بوسه ای نگرفتم به لبانم اشاره نکن
فقط کمی تمشک وحشی خورده ام
و باد
کمی گرده ی نرگس به چشمم ریخته

#منوچهر_آتشی
#حالا_هم
#اتفاق_آخر
این همه از ماه مگر
از کاسه ی سفید شیر و عسل
اینپاره سنگ سفید را
چه گونه میان این همه ظلمت قسمت می کنی
با ما
از ستاره های سوخته
می گویند که میلیاردها سال پیش پایان یافته اند
و ما
این شب ها
حریق دیرینشان را می بینیم فقط
با ما
از آفتاب آشنا هم مگو یا از صبح
از کجا که ما همین حالا
به دیروز او نیاویخته ایم
تا امشب تمام نشدنی خود را باور نکنیم
بساط بی رونق ما
از
پرتو کهکشان های پایان یافته روشن است
و این که میان غروب و طلوع می گذرد
نه رؤیاست نه خیال
شب نشینی کوتاهی است
خمارش ارمغان کابوس های ابدی ما
این همه از آفتاب و ماه مگو
این دو جرقه ی سرگردان را
میان همیشه ی ظلمانی
چه گونه قسمت می کنی ؟
سوشون
بالا بلند مغرور
خواهر همه ی سروهای سبز
مادر همه مریم های پرپر شده
خواهر همه دل های نشکفته پرپر
خواهر اشک های مرواریدی
روی واژه درشت محمد ، فروریخته از صدف
مریم
بیا تا سووشون کنیم
نه اسب تکل کرده ای لازم است نه سور و سرنایی
به هم
نگاه کنیم فقط / تا هوا منقلب شود فقط
در تندر و آذرخش اشک های ناچکیده مان
شهر وحشت زده ، فتح خواهد شد
مریم
این جا کسی نخفته بر او شیون کنیم
می گویی نه ،‌ سنگ بردار و کفن باز کن
از دخمه عطری بیرون خواهد زد و کبوتری حنایی
وتو
یک واژه فقط خواهی دید
بی اخم و بی لبخند
سووشونی در تابوت
که سیاووش از آن برخاسته
بالای سرت ایستاده است
که رخش از دل آن بیرون خواهد جست
که گیسوی هزاره ی رسوا را خواهد خوایید
تا هیچ پیر خرفتی دیگر
به رزم سهراب سرگشته کمر نبندد
مریم
این جا فقط یک واژه
خوابیده است
گردنش کمی درد می کند اما
نه خشم است نه انتقام
گل حسرت است که
مهربانی را آه می کشد
خواهر سروهای سبز
بیا تا سووشون کنیم
حالا که سیاوش و سهراب را داریم
سحر نزدیک است
و اسب زخمی رجم شده ای
شیهه کشان از باب الشرق
فرا می رسد
بدون این حرف ها هم
برخیز تا سوشون کنیم


#منوچهر_آتشی
#خمار_شب_نشینی_کوتاه
#اتفاق_آخر
نامی تازه برايت بر می‌گزينم
که من بدانم و تو فقط
نامی که از ميان برگ‌های شعر من پر بکشد
چه‌چهی بزند يا سوتی بلند
عشوه‌ای بگشايد به شکفتن غنچه‌وار
اشکی از عذار فروچکاند
و هرکس گمان کند که مخاطب اوست
اما فقط من و تو يقين کنيم
عاشقان می‌توانند
نمی‌توان با يک دل دو عشق را از گردنه‌ها گذراند
اگر می‌خواهی بميرم
خنجر و فنجان زهر را دور انداز
لبخندی بخلان در جانم
يا انگشتی بگذار بر لبانم
همين
عاشقان می‌توانند

#منوچهر_آتشی
اکنون که قناری ها
را سر می برند
اکنون که باز
سودازدگانی کباب جگر چکاوک را خوش دارند
کودکانمان را چه گونه فرا یاد آریم
که
پرنده ای بوده و آوازی
و قلمروهایی
از جنس تارها و طنین ؟
شاخه به شاخه چشم
گوش را به جستجوی پری می کشاند و پروازی
که ترجمان آوازی باشد
باغ اما با سبزایی مرده
موزه ی خوش صدایان خشکانده است
و هوا قفسی بزرگ بی پرستوی چالاکی
یا چکاوک گرم آوازی
سرزنشمان نکنید اگر دل به رؤیا سپرده ایم
دلی که روزگاری مرگ کاکلی را بر سنگی آوازی می کرد
و نقشه ی شبنم را از پیکر او
بر تخته سنگی حکایت پروازی

#منوچهر_آتشی
#دل_بیدار_و_جهان_مرده
#اتفاق_آخر
‍ .


زیر زبانم است
در هر کجا که باشم
تا هر کجا بروم
نام تو
یک ساقه‌ی تر گندم
یک قاچ سیب،
یک گل سرخ
یک برگ سبز نارنج...

#منوچهر_آتشی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

کجای جهان بگذارمت
تا زیباتر شود آنجا...



#منوچهر_آتشی
با تو بودن خوب است
تو ظريفي
مثل گلدوزي يک دختر عاشق
که دل انگيزترين گلها را
روي روبالشي عاشق خود ميدوزد ...

#منوچهر_آتشی
حلاج
انگور بود
پس از درخت دارش چیدند
تا وعده اش شراب فراهم شود
تاریخ عشق و شورش اندیشه را
در عصر جهل هار ........

عین القضات
سیب سرخ جوانی بود
پس از درخت دارش چیدند
تا قصه گناه
-آمیزش تلخی و شیرینی -
در چرخه های شعر بگردد..تا ما

امروز نیز
با هر فشار ماشه
حلاج و عین القضات ها
مانند برگ پاییزی
از شاخسار مصرع ها
می افتند
تا..

آه ای درخت خسته
همسایه ی قدیم سبز
تو باز میوه می دهی؟


#منوچهر_آتشی