ما موجودات خاكي نيستيم كه
به بهشت مي رويم. ما موجودات
بهشتي هستيم كه از خاك سر بر آورده ايم.
#الهی_قمشه_ای
.
به بهشت مي رويم. ما موجودات
بهشتي هستيم كه از خاك سر بر آورده ايم.
#الهی_قمشه_ای
.
#سلطان العارفين شيخ بايزيد بسطامی:
يا چنان نمای كه هستی؛ يا چنان باش كه می نمائی.
هرگز از متكبر بوی معرفت نيايد.
اگر من صد بار بگويم كه خداوندم اوست؛ تا او مرا بنده خود نداند فايده ای نبوَد.
سوار دل باش و پياده تن.
سی سال بود كه ميگفتم خدايا چنين كن و چنين ده؛ چون به قدم اول معرفت رسيدم؛ گفتم:
#الهی تو مرا باش، هر چه میخواهی كن
يا چنان نمای كه هستی؛ يا چنان باش كه می نمائی.
هرگز از متكبر بوی معرفت نيايد.
اگر من صد بار بگويم كه خداوندم اوست؛ تا او مرا بنده خود نداند فايده ای نبوَد.
سوار دل باش و پياده تن.
سی سال بود كه ميگفتم خدايا چنين كن و چنين ده؛ چون به قدم اول معرفت رسيدم؛ گفتم:
#الهی تو مرا باش، هر چه میخواهی كن
زندگی کوتاه است و پایان آن نامعلوم پس
همواره سعی کنید بهترین همسر ، بهترین
رفیق و حتی مهربانترین رئیس باشید تا زمان
وداع دنیایی زیباتر را به فرزند خود تحویل دهید
#الهی_قمشه_ای
همواره سعی کنید بهترین همسر ، بهترین
رفیق و حتی مهربانترین رئیس باشید تا زمان
وداع دنیایی زیباتر را به فرزند خود تحویل دهید
#الهی_قمشه_ای
#الهی_نامه_عطارنیشابوری
«حکایت سلیمان نبی، با مورچه ی عاشق»
سلیمان با چنان کاری و باری
به خیلی مور، بگذشت از کناری
همه موران به خدمت پیش رفتند
به یک ساعت، هزاران بیش رفتند
مگر موری نیامد پیش زودش
که تلّی خاک پیش خانه بودش
چو باد، آن مور یک یک ذرّه ی خاک
برون میبرد تا آن تل شود پاک
سلیمانش بخواند و گفت ای مور
چو میبینم تورا بیطاقت و زور
اگر تو عمر نوح و صبر ایّوب
به دست آری، نگردد کار تو خوب
به بازوی چو تو کس نیست این کار
ز تو این تل نگردد ناپدیدار
زبان بگشاد مور و گفت ای شاه
به همت میتوان رفتن در این راه
تو منگر در نهاد و بُنیَت من
نگه کن در کمال همت من
یکی مور است کز من ناپدید است
به دام عشق خویشم در کشید است
به من گفته ست گر تو این تل خاک
از اینجا بفگنی و ره کنی پاک
من این خَرسنگِ هجرانِ تو از راه
براندازم، نشینم با تو آنگاه
کنون این کار را بسته میانم
به جز این خاک بُردن میندانم
اگر این خاک گردد ناپدیدار
توانم گشت وصلش را خریدار
وگر از من برآید جان در این باب
نباشم مدّعی باری و کذّاب...
عزیزا عشق از موری بیاموز
چنین بینایی از کوری بیاموز
گلیم مور اگرچه بس سیاه است
ولیکن از کمرداران راه است
به چشم خُرد منگر سوی موری
که او را نیز در دل هست شوری
در این ره میندانم کین چه حال است
که شیری را ز موری گوشمال است
#الهی_نامه_عطارنیشابوری
*بُنیَت= آفرینش، توانایی، فطرت، ساختمان
*خَرسنگ= سنگ بزرگ
*کمردار= نوکر و خدمتکار
«حکایت سلیمان نبی، با مورچه ی عاشق»
سلیمان با چنان کاری و باری
به خیلی مور، بگذشت از کناری
همه موران به خدمت پیش رفتند
به یک ساعت، هزاران بیش رفتند
مگر موری نیامد پیش زودش
که تلّی خاک پیش خانه بودش
چو باد، آن مور یک یک ذرّه ی خاک
برون میبرد تا آن تل شود پاک
سلیمانش بخواند و گفت ای مور
چو میبینم تورا بیطاقت و زور
اگر تو عمر نوح و صبر ایّوب
به دست آری، نگردد کار تو خوب
به بازوی چو تو کس نیست این کار
ز تو این تل نگردد ناپدیدار
زبان بگشاد مور و گفت ای شاه
به همت میتوان رفتن در این راه
تو منگر در نهاد و بُنیَت من
نگه کن در کمال همت من
یکی مور است کز من ناپدید است
به دام عشق خویشم در کشید است
به من گفته ست گر تو این تل خاک
از اینجا بفگنی و ره کنی پاک
من این خَرسنگِ هجرانِ تو از راه
براندازم، نشینم با تو آنگاه
کنون این کار را بسته میانم
به جز این خاک بُردن میندانم
اگر این خاک گردد ناپدیدار
توانم گشت وصلش را خریدار
وگر از من برآید جان در این باب
نباشم مدّعی باری و کذّاب...
عزیزا عشق از موری بیاموز
چنین بینایی از کوری بیاموز
گلیم مور اگرچه بس سیاه است
ولیکن از کمرداران راه است
به چشم خُرد منگر سوی موری
که او را نیز در دل هست شوری
در این ره میندانم کین چه حال است
که شیری را ز موری گوشمال است
#الهی_نامه_عطارنیشابوری
*بُنیَت= آفرینش، توانایی، فطرت، ساختمان
*خَرسنگ= سنگ بزرگ
*کمردار= نوکر و خدمتکار