معرفی عارفان
1.25K subscribers
35.6K photos
13.2K videos
3.25K files
2.82K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
عشق می‌فرمایدم مستغنی از دیدار باش
چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش

شوق می‌گوید که آسان نیست بی او زیستن
صبر می‌گوید که باکی نیست گو دشوار باش

صبر خواهم کرد وحشی از غم نادیدنش
من چو خواهم مرد گو از حسرت دیدار باش


#وحشی_بافقی
قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست

هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما
حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست

رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند
آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چیست

آتش سردی که بگدازد درون سنگ را
هرکرا بودست آه سرد، می‌داندکه چیست

بازی عشقست کاینجا عاقلان در شش درند
عقل کی منصوبهٔ این نرد می‌داند که چیست

قطره‌ای از بادهٔ عشقست سد دریای زهر
هر که یک پیمانهٔ زین می‌خورد، می‌داند که چیست

وحشی آنکس را که خونی چند رفت از راه چشم
علت آثار روی زرد می‌داند که چیست


#وحشی_بافقی
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هـــــــوای یار دگر دارم و دیار دگر

به دیگری دهم این دل که خوار کرده‌ی توست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر

میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر

خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر

خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف
حکایتیست که گفتی هزار بار دگر

#وحشی_بافقی
دل و طبع خویش را گو که شوند نرم خوتر
که دلم بهانه جو شد من از او بهانه جوتر

گله گر کنم ز خویت به جز اینقدر نباشد
که شوند اگر تو خواهی قدری ازین نکوتر

همه رنگ حیله بینم پس پرده‌ی فریبت
برو ای دو رو که هستی ز گل دور و دو رو تر

تو نه مرغ این شکاری پی صید دیگری رو
که عقاب دیگر آمد به شکار این کبوتر

نه خوش آمدست وحشی تو غریب خوش ادایی
همه طرز تازه گویی، ز تو کیست تازه گوتر

#وحشی_بافقی
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجاز است

در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است

سد بلعجبی هست همه لازمه عشق
از جمله یکی قصه‌ی محمود و ایاز است

عشق است که سر در قدم ناز نهاده
حسن است که می‌گردد و جویای نیاز است

این زاغ عجب چیست که کبک دریش را
رنگینی منقار ز خون دل باز است

این مهره‌ی مومی که دل ماست چه تابد
با برق جنون کاتش یاقوت گداز است

وحشی تو برون مانده‌ای از سعی کم خویش
ورنه در مقصود به روی همه باز است

#وحشی_بافقی
بلای هجر و درد اشتیاق پیر کنعانی
کسی داند که چون یوسف عزیزی در سفر دارد

ندارد اشتیاق وصل شیرین، کوهکن، ورنه
به ضرب تیشه صد چون بیستون از پیش بردارد

کسی دارد خبر از اشک و آه گرم من وحشی
که آتش در دل و داغ ندامت بر جگر دارد

#وحشی_بافقی
ای دل به بند دوری او جاودانه باش
ای صبـــر پاسبان در بند خانه باش

ای سر به خاک تنگ فرو رو، ترا که گفت
در بند کسر حرمت این آستانه باش

هرگز میان عاشق و معشوق بعد نیست
سد ساله راه فاصله گو در میانه باش

سد دوزخم زبانه کشد عشق خود یکیست
گو یک زبان بر سر آمد سد زبانه باش

وحشی نگفتمت که کمانش نمی‌کشی
حالا بیا خــــــدنگ بلا را نشانه باش

#وحشی_بافقی
مدتی شد کز گلستانی جدا افتاده‌ام
عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتاده‌ام

نوبهاری می‌دماند از خاک من گل وان گذشت
گشته‌ام پژمرده و ز نشو و نما افتاده‌ام

در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بسته‌بال
کرده‌ام آهنگ پرواز و بجا افتاده‌ام

گر نمی‌پویم ره دیدار عذرم ظاهر است
بس که در زنجیر غم ماندم ز پا افتاده‌ام


نه گمان رستگی دارم نه امید خلاص
سخت در تشویش و محکم در بلا افتاده‌ام

مایه‌ی هستی تمامی سوختم بر یاد وصل
مفلسم وحشی به فکر کیمیا افتاده


#وحشی_بافقی



🍂🌹
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
═┅─🍂🌹


مدتی شد کز گلستانی جدا افتاده‌ام
عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتاده‌ام

نوبهاری می‌دماند از خاک من گل وان گذشت
گشته‌ام پژمرده و ز نشو و نما افتاده‌ام

در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بسته‌بال
کرده‌ام آهنگ پرواز و بجا افتاده‌ام

گر نمی‌پویم ره دیدار عذرم ظاهر است
بس که در زنجیر غم ماندم ز پا افتاده‌ام


نه گمان رستگی دارم نه امید خلاص
سخت در تشویش و محکم در بلا افتاده‌ام

مایه‌ی هستی تمامی سوختم بر یاد وصل
مفلسم وحشی به فکر کیمیا افتاده


#وحشی_بافقی



🍂🌹
عمرت دراز باد که ما را فراق تو

خوش می‌برد به زاری و خوش زار می‌کشد

مجروح را جراحت و بیمار را مرض

عشاق را مفارقت یار می‌کشد

#وحشی_بافقی

روم به جای دگر، دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر

به دیگری دهم این دل که خوار کرده‌ی توست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر

میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر

خبر دهید به صیّاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر


خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف
حکایتی‌ست که گفتی هزار بار دگر

#وحشی_بافقی

آن نغمه که سر می و میخانه کند فاش
تا زاهد پیمانه شکن شیشه گر آید

آن نغمه که چون شعله فروزد به در گوش
از راه نفس بوی کباب جگر آید

آن نغمه که چون گام نهد بر گذر هوش
جان رقص کنان بر سر آن رهگذر آید

آن نغمهٔ شیرین که پرد روح به سویش
مانند مگس کاو به سلام شکر آید

آن نغمهٔ پر حال که در کوی خموشان
هر ناله‌اش از عهدهٔ سد جان به درآید

ز آن نغمه خبرده به مناجاتی مسجد
بی آنکه چو ما از دو جهان بی‌خبر آید

#وحشی_بافقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روم به جای دگر ، دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم و دیار دگر

به دیگری دهم این دل که خوار کردهٔ تست
چرا که عاشق تو دارد اعتبار دگر

میان ما و تو ناز و نیاز بر طرف است
به خود تو نیز بده بعد از این قرار دگر

خبر دهید به صیاد ما که ما رفتیم
به فکر صید دگر باشد و شکار دگر

خموش وحشی از انکار عشق او کاین حرف
حکایتیست که گفتی هزار بار دگر

#وحشی_بافقی
تا بود چنین بود و چنین است جهان
از حادثه ی دهر، که را بود امان؟

بلقیس اگر به مُلک جاویدان رفت
جاوید تو مانی ای سلیمان زمان

#وحشی_بافقی
الاهی از میان ناپسندان بر کران دارش
ز دام حیله‌ی مردم فریبان در امان دارش

خدایا با منش خوش سر گران داری و خرسندم
نه تنها با من و بس با همه کس سرگران دارش

پدید آرد هوس از عشق با مردم جفا کاری
نمیخواهم برین باشد، خداوندا برآن دارش

زمان اول حُسن است و هستش فتنه‌ها درپی
الاهی در امان از فتنه‌ی آخر زمان دارش

خدایا فرصت یک حرف پند آمیز میخواهم
نمیگویم که با وحشی همیشه همزبان دارش

#وحشی_بافقی
بد مَکُن

از گردشِ دوران بِترس

#وحشی_بافقی
مستغنی است از همه عالم گدای عشق
ما و گدایی در دولت سرای عشق

عشق و اساس عشق نهادند بر دوام
یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق

آن‌ها که نام آب بقا وضع کرده‌ اند
گفتند نکته‌ای ز دوام و بقای عشق

گو خاک تیره زر کن و سنگ سیاه سیم
آنکس که یافت آگهی از کیمیای عشق

پروانه محو کرد در آتش وجود خویش
یعنی که اتحاد بود انتهای عشق

این را کشد به وادی و آن را برد به کوه
زینها بسی‌ست تا چه بود اقتضای عشق

وحشی هزار ساله ره از یار سوی یار
یک گام بیش نیست ولیکن به پای عشق

#وحشی_بافقی
هر خون که تو دادی چو می ناب کشیدیم
زهر تو به سد رغبت جلاب کشیدیم

این باب محبت همه اشکال دقیقست
ما زحمت بسیار در این باب کشیدیم

دوش از طرف بام کسی پرتو مه تافت
از ظلمت شب رخت به مهتاب کشیدیم

گر آهن بگداخته در بوته‌ی ما ریخت
گشتیم سراپا لب و چون آب کشیدیم

هر چند خسک بود از او در ته پهلو
در بستر از او محنت سنجاب کشیدیم

ای دیده بخوابی تو که با این همه تشویش
از غفلت این بخت گران خواب کشیدیم

وحشی نپسندند به پیمانه‌ی دشمن
آن زهر که ما از کف احباب کشیدیم

#وحشی_بافقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این حُسنِ پنج روز به یوسف وفا نکرد
زنهار، اعتماد مکن بر وفای حُسن

دانی که گل ز باغ چرا زود می‌رود
یعنی که اندکیست زمان بقای حُسن

گویی بزن که حال جهان برقرار نیست
حالا که در رکاب مراد است پای حُسن


#وحشی_بافقی
🕊🍃💫


مدتی شد کز گلستانی جدا افتاده‌ام
عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتاده‌ام

نوبهاری می‌دماند از خاک من گل وان گذشت
گشته‌ام پژمرده و ز نشو و نما افتاده‌ام

در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بسته‌بال
کرده‌ام آهنگ پرواز و بجا افتاده‌ام

گر نمی‌پویم ره دیدار عذرم ظاهر است
بس که در زنجیر غم ماندم ز پا افتاده‌ام


نه گمان رستگی دارم نه امید خلاص
سخت در تشویش و محکم در بلا افتاده‌ام

مایه‌ی هستی تمامی سوختم بر یاد وصل
مفلسم وحشی به فکر کیمیا افتاده


#وحشی_بافقی