معرفی عارفان
1.16K subscribers
33.1K photos
11.9K videos
3.19K files
2.72K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram

بیا تا به از زندگانی بدستت
چه افتاد تا صرف شد زندگانی

#سعدی

📘نگاهی به آنچه بدست آوردی بینداز ببین ارزش آنرا داشته که زندگانی ات را خرج آن کردی

تو غافل در اندیشه سود و مال
که سرمایه عمر شد پایمال
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد
وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن
نظری گر بربایی دلت از کف برباید

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ  ۲۷۷
نشانی زان پری ، تا در خیال است ،

نیاید هرگز ، این دیوانه ، با هوش ،



بیا ، تا هر چه هست ،،، از دستِ محبوب ،

بیاشامیم ،،، اگر زهر است ، اگر نوش ،



مرا ، در خاکِ راهِ دوست بگذار ،

بُرُو ، گو دشمن ،،، اندر خونِ من ، کوش ،





#سعدی



#بیا_تا_هرچه_هست_از_دست_محبوب ،

#بیاشامیم_اگر_زهر_است_اگر_نوش ،
بشدی
و "دل ببردی"
و به دست غم سپردی

شب و روز در خیالی و
ندانمت کجایی …


#سعدی
نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی
که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی

قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد
هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی

مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر
تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدایی

همی‌دانم که فریادم به گوشش می‌رسد لیکن
ملولی را چه غم دارد ز حال ناشکیبایی

عجب دارند یارانم که دستش را همی‌بوسم
ندیدستند مسکینان سری افتاده در پایی

اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با شیرین
نه آخر جان شیرینش برآمد در تمنایی

خرد با عشق می‌کوشد که وی را در کمند آرد
ولیکن بر نمی‌آید ضعیفی با توانایی

مرا وقتی ز نزدیکان ملامت سخت می‌آمد
نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی

تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن
که ما را با کسی دیگر نمانده‌ست از تو پروایی

نپندارم که سعدی را بیازاری و بگذاری
که بعد از سایه لطفت ندارد در جهان جایی

من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید
و گر بادم برد چون شعر هر جزوی به اقصایی

#سعدی
- غزل شمارهٔ  ۵۱۰
ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری
درویشی اختیار کنی بر توانگری

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد
تو نیز با گدای محلت برابری

گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند
نوبت به دیگری بگذاری و بگذری

دنیا زنیست عشوه‌ده و دلستان ولیک
با کس به سر همی نبرد عهد شوهری

آهسته رو که بر سر بسیار مردمست
این جرم خاک را که تو امروز بر سری

آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت
دیگر که چشم دارد ازو مهر مادری؟

این غول روی بستهٔ کوته نظر فریب
دل می‌برد به غالیه اندوده چادری

هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند
در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری

مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف
با نفس اگر برآیی دانم که شاطری

با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد
ای بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری

هشدار تا نیفکندت پیروی نفس
در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری

سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز
در کار آخرت کنی اندیشه سرسری

دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتیست
ای بدمعاملت به همه هیچ می‌خری

تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوانی محقری

بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست
ور صورتش نماید زیباتر از پری

گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری

چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر
دریاب وقت خویش که دریای گوهری

پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد
لیکن چو پرورش بودت دانهٔ دری

گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست
بشناس قدر خویش که گوگرد احمری

ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس
کی بر هوای عالم روحانیان پری؟

باز سپید روضهٔ انسی چه فایده
کاندر طلب چو بال بریده کبوتری

چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب
در اوج سدره کوش که فرخنده طایری

آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود
بیدار باش تا پی او راه نسپری

در صحبت رفیق بدآموز همچنان
کاندر کمند دشمن آهخته خنجری

راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود
راهی به سؤ عاقبت اکنون مخیری

گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر
در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری

دعوی مکن که برترم از دیگران به علم
چون کبر کردی از همه دونان فروتری

از من بگوی عالم تفسیرگوی را
گر در عمل نکوشی نادان مفسری

بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری

#سعدی
خداوندا بدان تشریف عزت
که دادی انبیا و اولیا را

بدان مردان میدان عبادت
که بشکستند شیطان و هوا را

به حق پارسایان کز در خویش
نیندازی من ناپارسا را

مسلمانان ز صدق آمین بگویید
که آمین تقویت باشد دعا را

خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را

چو از بی دولتی دور اوفتادیم
به نزدیکان حضرت بخش ما را

#سعدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
چنان در قید مهرت پایبندم
که گویی آهوی سر در کمندم

#سعدی
يا وفا خود نبود در عالم
يا مگر كَس در اين زمانه نكرد

كَس نياموخت علم تير از من
كه مرا عاقبت نشانه نكرد!

#سعدی
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکسته‌ست

شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته‌ست

توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشم‌های تو مست است

این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته‌ست

این یکی از دوستان به تیغ تو کشته‌ست
وان دگر از عاشقان به تیر تو خسته‌ست

دیده به دل می‌برد حکایت مجنون
دیده ندارد که دل به مهر نبسته‌ست

دست طلب داشتن ز دامن معشوق
پیش کسی گو کش اختیار به دست است

با چو تو روحانیی تعلق خاطر
هر که ندارد دواب نفس‌پرست است

منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است

#سعدی
- غزل شمارهٔ  ۵۴
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


آرامِ دلی و
مرهمِ جانی


#سعدی
این سراییست که البته خلل خواهد کرد
خنک آن قوم که در بند سرای دگرند

#سعدی
بیا تا به از زندگانی بدستت
چه افتاد تا صرف شد زندگانی

#سعدی


📘نگاهی به آنچه بدست آوردی بینداز ببین ارزش آنرا داشته که زندگانی ات را خرج آن کردی

تو غافل در اندیشه سود و مال
که سرمایه عمر شد پایمال
بزرگی بایدت
بخشندگی کن

که دانه تا
نَیَفشانی نروید

#سعدی
دشمن چون از همه حيلتی فرو مانَد سلسله دوستی بجنباند،
پس آنگه به دوستی کارها کُنَد که هيچ دشـمني نـتـوانَــد !

#سعدی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانهٔ مایی

#سعدی
#حکایتی_بسیار_زیبا_و_خواندنی


پادشاهی نذر کرد که اگر از حادثه‌ ای نجات یابد، پولی به پارسایان دهد!
چون حاجتش روا شد، به غلام خردمندش پولی داد تا به پارسایان دهد...

پس غلام هر شب نزد پادشاه می ‌آمد و می ‌گفت هر چه روز جستجو کردم، پارسایی نیافتم.

پادشاه گفت طبق اطلاع من، چهارصد پارسا در کشور من است...

غلام گفت آنکه پارسا است، پول ما را نمی‌ پذیرد و آن ‌کس که می ‌پذیرد، پارسا نیست!

پادشاه خندید و فرمود حق با غلام است
آن‌ کس که در بند پول است، زاهد نیست

#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هزار عهد بکردم که گرد عشق نگردم
همی برابرم آید؛ خیال روی تو هردم...


#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تنها ویدیو از #قمر_الملوک_وزیری در سال ۱۳۳۰ که در فیلم مادر به اصرار #دلکش همبازی او شد و دقایقی با ویلون #یحیی نیک نواز به خواندن غزلی از #سعدی پرداخت.
او دوهزار تومان درآمد حاصل از فیلم را به بیمارستان شاه‌آباد اهدا کرد.


یاد و نامش جاویدان🖤
گر بخوانی پادشاهی ور برانی بنده‌ایم
رای ما سودی ندارد تا نباشد رای تو



#سعدی