معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
مردی که به راه عشق جان فرساید
باید که بدون یار خود نگراید

عاشق به ره عشق چنان می‌باید
کز دوزخ و از بهشت یادش ناید

#سنایی
- رباعی شمارهٔ ۱۸۰
اَلا ای لعبتِ ساقی ،

ز مِی پُر کن مرا جامی ،





که پیدا نیست کارم را ،

درین گیتی ، سرانجامی ،





#سنایی
کنون چون توبه بشکستم ،

به خلوت با تو بنشستم ،





ز مِی باید که در دستم ،

نهی هر ساعتی ، جامی ،





#سنایی
معرفی عارفان
کنون چون توبه بشکستم ، به خلوت با تو بنشستم ، ز مِی باید که در دستم ، نهی هر ساعتی ، جامی ، #سنایی
نباید خورد چندین غم ،

بباید زیستن خرّم ،





که از ما اندرین عالَم ،

نخواهد ماند جز نامی ،





#سنایی
تا دل من صید شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق

آن بلا کز عاشقی من دیده‌ام
باز چون افتاده‌ام در دام عشق

در زمانم مست و بی‌سامان کند
جام شورانگیز درد آشام عشق

من خود از بیم بلای عاشقی
بر زبان می‌نگذرانم نام عشق

این عجب‌تر کز همه خلق جهان
نزد من باشد همه آرام عشق

جان و دین و دل همی خواهد ز من
این بدست از سوی جان پیغام عشق

جان و دین و دل فدا کردم بدو
تا مگر یک ره برآید کام عشق

#سنایی
در شهر مرد نیست ز من نابکارتر
مادر پسر نزاد ز من خاکسارتر

مغ با مغان به طوع ز من راست‌گوی تر
سگ با سگان به طبع ز من سازگارتر

از مغ هزار بار منم زشت کیش‌تر
وز سگ هزار بار منم زشت کارتر

هر چند دانم این به یقین کز همه جهان
کس راز حال من نبود کارزارتر

اینست جای شکر که در موقف جلال
نومیدتر کسی بود امیدوارتر



#سنایی
هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگر است
گرچه او را هر نفس بر من جفایی دیگر است

من بر او ساعت به ساعت فتنه زآنم کز جمال
هر زمان او را به من از نو عنایی دیگر است

#سنایی
جانا بجز از عشق تو دیگر هوَسم نیست

سوگند خورَم من ، که بجای تو کَسم نیست

امروز منم عاشق بی مونس و بی‌یار

فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست

در عشق نمی‌دانم درمانِ دلِ خویش

خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست

خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم

از تنگ دلی جانا ، جای نفسم نیست

#سنایی
جان و دین و دل ،

فدا کردم بِدو ،




تا مگر ،

یک‌رَه برآید کامِ عشق ،




#سنایی



#یک‌ره = یک‌بار
هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگر است
گرچه او را هر نفس بر من جفایی دیگر است

من بر او ساعت به ساعت فتنه زآنم کز جمال
هر زمان او را به من از نو عنایی دیگر است

#سنایی
ای درون‌پــــرورِ بــرون آرای
وی خردبخش بی‌خرد بخشای

خـالق و رازق زمیـن و زمــان
حافظ و ناصـر مکیـن و مکان

همه از صنع تو مکان و مکین
همه در امـر تو زمـان و زمیـن

آتش و آب و باد و خاک سکون
همه در امر قـدرتت بی‌چــون

در دهان هر زبان که گردانست
از ثنـــــای تو انـدر او جانست

#سنایی
ساقیا می ده که جز می عشق را پدرام نیست
وین دلم را طاقت اندیشه ی ایام نیست

عشق در ظاهر حرام است از پی نامحرمان
زآنکه هر بیگانه ای شایسته ی این نام نیست

#سنایی
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

#سنایی
🕊🕊

جانا بجز از عشق تو دیگر هوَسم نیست
سوگند خورَم من  ، که بجای تو کَسم نیست

امروز منم عاشق بی مونس و بی‌یار
فریاد همی خواهم و فریاد رسَم نیست

در عشق نمی‌دانم درمانِ دلِ خویش
خواهم که کنم صبر ولی دست رسَم نیست

خواهم که به شادی نفسی با تو برآرم
از تنگ دلی جانا  ، جای نفسم نیست...

#سنایی
زهی مه رخ زهی زیبا بنامیزد بنامیزد

زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد

غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا

زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد

#سنایی
وجود عشق عاشق را وجود اندر عدم سازد
حقیقت نیست آن عشقی که بر هستی رقم سازد

جمال عشق آن بیند که چشم سر کند بینا
سماع وصل آن بیند که گوش سر اصم سازد

یکی باشد یکی هفده چو اندر مجلس ماندن
چو دست عشق هژده بر بساط خویش کم سازد

به باغ بندگی باید چو سوسن سرو آزادی
هر آنکو وقت کشتن همچو گل خود را خرم سازد

#سنایی
ای باد به کوی او گذر کن
معشوق مرا ز من خبر کن

با دلبر من بگو که جانا
در عاشق خود یکی نظر کن

چوبی که ز هجر تو بود خشک
از آب وصال خویش تر کن

صد دفتر هجر حفظ کردی
یک صفحه ز وصل هم ز بر کن

ور نیک نمی‌کنی به جایم
با من صنما تو سر به سر کن


#سنایی
ای باد به کوی او گذر کن
معشوق مرا ز من خبر کن

با دلبر من بگو که جانا
در عاشق خود یکی نظر کن

چوبی که ز هجر تو بود خشک
از آب وصال خویش تر کن

صد دفتر هجر حفظ کردی
یک صفحه ز وصل هم ز بر کن

ور نیک نمی‌کنی به جایم
با من صنما تو سر به سر کن

#سنایی
هر زمان از عشق جانانم وفایی دیگرست

گر چه او را هر نفس بر من جفایی دیگرست

باد زلفش از خوشی می‌آورد بوی عبیر

خاک پایش از عزیزی توتیایی دیگرست

#سنایی
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بی‌گفتار تو در دل توانایی مرا

در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا

عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا

چشمهٔ خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذره‌ای دردیده بینایی مرا

از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا

گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا

کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا

#سنایی