جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
#عراقی
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
#عراقی
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
#عراقی
رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد
در دل چو عشقت آید، سودای جان نماند
در جان چو مهرت افتد، عشق روان نگنجد
#عراقی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
که ندارم بجز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست بجز دیدن تو سودایی
در دلم نیست، بجز پیش تو مردن هوسی
پیش از آن کز تو مرا جان به لب آید ناگاه
نظری کن تو، مرا عمر نمانده است بسی
تو خود انصاف بده، بلبل جان مشتاق
بیگلستان رخت چند تپد در قفسی؟
#عراقی
که ندارم بجز از لطف تو فریادرسی
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
در سرم نیست بجز دیدن تو سودایی
در دلم نیست، بجز پیش تو مردن هوسی
پیش از آن کز تو مرا جان به لب آید ناگاه
نظری کن تو، مرا عمر نمانده است بسی
تو خود انصاف بده، بلبل جان مشتاق
بیگلستان رخت چند تپد در قفسی؟
#عراقی
ای دوست ! بیا که بی تو آرامم نیست
در بزم طرب ، بیتو مِی و جامم نیست
کام دل و آرزوی من دیدن توست
جز دیدن روی تو دگر کامم نیست
#عراقی
در بزم طرب ، بیتو مِی و جامم نیست
کام دل و آرزوی من دیدن توست
جز دیدن روی تو دگر کامم نیست
#عراقی
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
#عراقی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد
که درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
#عراقی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍀
🕊
جانا نظری، که دل فگار است
بخشای که خسته، نیک زار است
بشتاب، که جان به لب رسیده ست
دریاب کنون، که وقت کار است
رحم آر، که بیتو زندگانی
از مرگ بتر، هزار بار است
دیری است که بر درِ قبول است
بیچاره دلم ، که نیک خوار است
نومید چگونه باز گردد؟
از درگهت، آن کامیدوار است
ناخورده دلم ،شراب وصلت
از دُردی هجر، در خمار است
مگذار به کام دشمن ، ای دوست
بیچاره مرا ، که دوستدار است
رسواش مکن ،به کام دشمن
کو خود ز رخ تو شرمسار است
خرّم دل آن کسی، که او را
اندوه و غم تو ،غمگسار است
یادیش ازین و آن نیاید
آن را که، چو تو نگار، یار است
کار آن دارد، که بر درِ تو
هر لحظه و هر دمیش، بار است
#عراقی
🕊
جانا نظری، که دل فگار است
بخشای که خسته، نیک زار است
بشتاب، که جان به لب رسیده ست
دریاب کنون، که وقت کار است
رحم آر، که بیتو زندگانی
از مرگ بتر، هزار بار است
دیری است که بر درِ قبول است
بیچاره دلم ، که نیک خوار است
نومید چگونه باز گردد؟
از درگهت، آن کامیدوار است
ناخورده دلم ،شراب وصلت
از دُردی هجر، در خمار است
مگذار به کام دشمن ، ای دوست
بیچاره مرا ، که دوستدار است
رسواش مکن ،به کام دشمن
کو خود ز رخ تو شرمسار است
خرّم دل آن کسی، که او را
اندوه و غم تو ،غمگسار است
یادیش ازین و آن نیاید
آن را که، چو تو نگار، یار است
کار آن دارد، که بر درِ تو
هر لحظه و هر دمیش، بار است
#عراقی
در سرم ، عشق تو سودایی خوش است
در دلم ، شوقت تمنّایی خوش است
ناله و فریاد من، هر نیمشب
بر درِ وصلت، تقاضایی خوش است
تا نپنداری، که بیروی خوشت
در همه عالم، مرا جایی خوش است
گرچه میکاهد غم تو ، جان من
یاد رویت، راحت افزایی خوش است
در دلم بنگر، که از یاد رُخَت
بوستان و باغ و صحرایی خوش است
تا عراقی، واله ی روی تو شد
در میان خلق، رسوایی خوش است
#عراقی
در دلم ، شوقت تمنّایی خوش است
ناله و فریاد من، هر نیمشب
بر درِ وصلت، تقاضایی خوش است
تا نپنداری، که بیروی خوشت
در همه عالم، مرا جایی خوش است
گرچه میکاهد غم تو ، جان من
یاد رویت، راحت افزایی خوش است
در دلم بنگر، که از یاد رُخَت
بوستان و باغ و صحرایی خوش است
تا عراقی، واله ی روی تو شد
در میان خلق، رسوایی خوش است
#عراقی
ای راحتِ روانم ، دور از تو ، ناتوانم ،
باری ، بیا که جان را ، در پایِ تو فشانم ،
این هم روا ندارم ، کآیی برای جانی ،
بگذار تا برآید ،،، در آرزوت ، جانم ،
گیرم که من نگویم ،،، لطفِ تو ، خود نگوید؟ : ،
کاین خسته چند نالد؟ ، هر شب بر آستانم؟ ،
#عراقی
باری ، بیا که جان را ، در پایِ تو فشانم ،
این هم روا ندارم ، کآیی برای جانی ،
بگذار تا برآید ،،، در آرزوت ، جانم ،
گیرم که من نگویم ،،، لطفِ تو ، خود نگوید؟ : ،
کاین خسته چند نالد؟ ، هر شب بر آستانم؟ ،
#عراقی
بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن
تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟
چگونه باشد در دام مانده حیران صید
ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم
#عراقی
تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟
چگونه باشد در دام مانده حیران صید
ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم
#عراقی
خواهی که درونِ حَرَمِ عشق خَرامی ،
در میکده بنشین ،،، که رَهِ کعبه ، دراز است ،
هان ! ، تا ننهی پای در این راه ، به بازی ،
زیرا که در این راه ، بسی شیب و فراز است ،
از میکدهها ، نالهی دلسوز برآمد ،
در زمزمهی عشق ،،، ندانم که چه ساز است؟ ،
در زلفِ بُتان ،،، تا چه فریب است؟ ، که پیوست ،
محمود ،،، پریشانِ سرِ زلفِ ایاز است؟ ،
#پیوست = پیوسته - همیشه
#عراقی
در میکده بنشین ،،، که رَهِ کعبه ، دراز است ،
هان ! ، تا ننهی پای در این راه ، به بازی ،
زیرا که در این راه ، بسی شیب و فراز است ،
از میکدهها ، نالهی دلسوز برآمد ،
در زمزمهی عشق ،،، ندانم که چه ساز است؟ ،
در زلفِ بُتان ،،، تا چه فریب است؟ ، که پیوست ،
محمود ،،، پریشانِ سرِ زلفِ ایاز است؟ ،
#پیوست = پیوسته - همیشه
#عراقی
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
#عراقی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
#عراقی
راهیست رَهِ عشق ، به غایت خوش و نزدیک ،
هر رُه که جُز این است ، همه دور و دراز است ،
مستی ، که خرابِ رَهِ عشق است ،،، درین رَه ،
خوابِ خوشِ مستیش ، همه عینِ نماز است ،
در صومعه ، چون راه ندادند مرا ، دوش ،
رفتم به درِ میکده ، دیدم که فراز است ،
از میکده آواز برآمد که : عراقی ،
درباز تو خود را ،،، که درِ میکده باز است ،
#عراقی
هر رُه که جُز این است ، همه دور و دراز است ،
مستی ، که خرابِ رَهِ عشق است ،،، درین رَه ،
خوابِ خوشِ مستیش ، همه عینِ نماز است ،
در صومعه ، چون راه ندادند مرا ، دوش ،
رفتم به درِ میکده ، دیدم که فراز است ،
از میکده آواز برآمد که : عراقی ،
درباز تو خود را ،،، که درِ میکده باز است ،
#عراقی
ای مطربِ عشق ،
ساز بنواز ،
کآن یار ،
نشد هنوز دمساز ،
دشنام دهد ،
به جایِ بوسه ،
وآن نیز ،
به صد کرشمه و ناز ،
#عراقی
ساز بنواز ،
کآن یار ،
نشد هنوز دمساز ،
دشنام دهد ،
به جایِ بوسه ،
وآن نیز ،
به صد کرشمه و ناز ،
#عراقی
بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم ماندن
تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟
چگونه باشد در دام مانده حیران صید
ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم
#عراقی
تو خود بگوی که: بی تو چگونه زنده بمانم؟
چگونه باشد در دام مانده حیران صید
ز جان امید بریده؟ ز دوری تو چنانم
#عراقی
بجز غوغای عشق تو درون دل نمییابم
بجز سودای وصل تو میان جان نمیدانم
اگر مقصود تو جان است، رخ بنما و جان بستان
و گر قصد دگر داری، من این و آن نمیدانم
#عراقی
بجز سودای وصل تو میان جان نمیدانم
اگر مقصود تو جان است، رخ بنما و جان بستان
و گر قصد دگر داری، من این و آن نمیدانم
#عراقی
عیشی نبود چو عیش لولی و گدا
افکنده کله از سر و نعلین ز پا
پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا
بگذاشته از بهر یکی هر دو سرا
#عراقی
افکنده کله از سر و نعلین ز پا
پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا
بگذاشته از بهر یکی هر دو سرا
#عراقی
شاد کنْ جانِ منْ که غمگین است
رحمْ کنْ بر دلمْ که مسکین است
روزِ اولْ که دیدمش گفتم
آن که روزم سیه کُنَد این است
روی بنمای تا نظاره کنم
کآرزوی من از جهانْ این است
دلِ بیچاره را به وصلْ دمی
شادمان کنْ که بی تو غمگین است
بی رُخَت دینِ منْ همه کفر است
با رُخَت کفرِ منْ همه دین است
گَه گَهی یاد کن به دشنامم
سخنِ تلخْ از تو شیرین است
دلْ به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است
بنَوازیّ و پس بیازاری
آخر ای دوست این چه آیین است !؟
#عراقی
رحمْ کنْ بر دلمْ که مسکین است
روزِ اولْ که دیدمش گفتم
آن که روزم سیه کُنَد این است
روی بنمای تا نظاره کنم
کآرزوی من از جهانْ این است
دلِ بیچاره را به وصلْ دمی
شادمان کنْ که بی تو غمگین است
بی رُخَت دینِ منْ همه کفر است
با رُخَت کفرِ منْ همه دین است
گَه گَهی یاد کن به دشنامم
سخنِ تلخْ از تو شیرین است
دلْ به تو دادم و ندانستم
که تو را کبر و ناز چندین است
بنَوازیّ و پس بیازاری
آخر ای دوست این چه آیین است !؟
#عراقی
بیا، که جان مرا بیتو نیست برگ حیات
بیا، که چشم مرا بیتو نیست بینایی
بیا، که بیتو دلم راحتی نمییابد
بیا، که بیتو ندارد دو دیده بینایی
#عراقی
بیا، که چشم مرا بیتو نیست بینایی
بیا، که بیتو دلم راحتی نمییابد
بیا، که بیتو ندارد دو دیده بینایی
#عراقی
تا ببینیم رویِ خوبت را ،
از دو عالَم ، دو دیده بردوزیم ،
مایهی جان و دل ، براندازیم ،
بِه ز عشقت ،،، چه مایه اندوزیم؟ ،
#عراقی
از دو عالَم ، دو دیده بردوزیم ،
مایهی جان و دل ، براندازیم ،
بِه ز عشقت ،،، چه مایه اندوزیم؟ ،
#عراقی
ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
بر در تو نشستهام منتظر عنایتی
گر چه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر
ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی
#عراقی
بر در تو نشستهام منتظر عنایتی
گر چه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر
ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی
#عراقی