معرفی عارفان
1.26K subscribers
35K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حس خوب
رقص گندم در باد

صحبت چلچله‌ها را با صبح
نبض پاینده‌ی هستی را در گندم‌زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه‌ی گل،
همه را می‌شنوم، می‌بینم.
من به این جمله نمی‌اندیشم!
به تو می‌اندیشم 
ای سراپا همه خوبی، 
تک‌وننها به تو می ‌اندیشم.

#فریدون_مشیری
ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد، نقش گردون را دگرگونش


#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM



آنجا ببر مرا که شرابم نمی
برد
پر کن پیاله را کین جام آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد!
این جامها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمی برد!
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دوردست!
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
در را ه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کنم از دل که :
آب......... آب..........!
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را 


#فریدون_مشیری
دختر صبح به دامان افق،
زلف بر چهره فرو ریخته بود

جلوهٔ خاطره‌انگیز سحر،
سایه ‌روشن به هم آمیخته بود

بوی جان‌پرور و افسونگر یاس
موجی از شوق بر انگیخته بود

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پرکن پیاله را
کاین آب_آتشین
دیر ی ست ره به حال_خرابم نمی برد...

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جام دريا
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم، پس هستيم !

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جام دريا
از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر
تن شسته در باران خيال انگيز
ما، به قدر جام چشمان خود
از افسون اين خمخانه سر مستيم
در من اين احساس :
مهر مي ورزيم، پس هستيم !

#فریدون_مشیری


مباد آن دم که چنگ نغمه سازت
زِ دردی بَر نیانگیزد نوایی،
مباد آن دم که عود تار پودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد

#فریدون_مشیری

نه غزل نوشته بودم نه ترانه ای سرودم

که به حرمت سکوتم، تو به دیدنم بیائی

نه سراغ من گرفتی، نه سخن به نامه گفتی

به همان بهـانه ای که، نشنیده ای ندائــی


#فریدون_مشیری

مرا می‌خواستی، تا شاعری را،
ببینی روز و شب دیوانه‌ی خویش
مرا می‌خواستی، تا در همه شهر،
ز هر کس بشنوی افسانه‌ی خویش

‌مرا می‌خواستی، تا از دل من،
برانگیزی نوایِ بینوایی
به صد افسون دهی هر دم فریبم،
به دل‌سختی کنی بر من، خدایی!

مرا می‌‌خواستی، تا در غزل‌ها،
تو را «زیبا‌تر از مهتاب» گویم.
تنت را «در میان چشمه‌ی نور»
شبانگاهانِ مهتابی بشویم.

مرا می‌خواستی، تا نزدِ مردم،
تو را الهام‌بخش ِ خویش خوانم
به بال نغمه‌های آسمانی،
به بامِ آسمان‌هایت نشانم؛

مرا می‌خواستی تا از سر ِ ناز
ببینی پیش پایت زاریم را
بخوانی هر زمان در دفترِ من
غم ِ شب تا سحر بیداریم را

مرا می‌‌خواستی امّا چه حاصل؟
برایت هر چه کردم باز کم بود!
مرا روزی رها کردی در این شهر،
که این یک قطره دل، دریایِ غم بود!

تو را می‌‌خواستم تا در جوانی،
نمیرم از غم بی‌همزبانی،
غمِ بی‌همزبانی سوخت جانم
چه می‌خواهم دگر زین زندگانی؟



#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در گذرگاه نگاهِ تو گرفتارانند
من به سرپنجه مهر تو گرفتارترین

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


طبیبان را ز بالینم برانید
مرا از دست اینان وا رهانید

به گوشم جای این آیات افسوس
سرود زندگانی را بخوانید

دل من چون پرستوی بهاری است
ازین صحرا به آن صحرا فراری است

شکیب او همه در پی شکیبی است
قرار او همه در بی قراری است

دل عاشق گریبان پاره خوشتر
به کوی دلیران آواره خوشتر

غم دل با همه بیچارگی ها
از این غم ها که دارد چاره خوشتر

دلم یک لحظه در یک جا نماندست
مرا دنبال خود هر سو کشاندست

به هر لبخند شیرین دل سپردست
برای هر نگاهی نغمه خواندست

هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز تمناست

هنوز این جان بر لب مانده ام را
در این بی آرزویی آرزوهاست

اگر هستی زند هر لحظه تیرم
وگر از عرش برخیزد صفیرم

دل از این عمر شیرین برنگیرم
به این زودی نمی خواهم بمیرم

#فریدون_مشیری
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍀🍃🍃


‍ ما شنیدیم و به یاری نشتابیدیم!
به خیالی که قضا
به گمانی که قدر
بر سر آن خسته ، گذاری بکند!
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
هیچ یک حتی از جای نجنبیدیم!

آستین ها را بالا نزدیم
دست آن غرقه در امواج بلا را نگرفتیم
تا آز آن مهلکه شاید برهانیمش
به کناری برسانیمش

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊🕊

این گل سرخ من است !!
دامنی پر کن از این گل
که دهی هدیه به خلق
که بری خانه دشمن
که فشانی بر دوست،
راز خوشیختی هرکس
به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم
به خدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.
تو هم ای خوب من !
این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را
همه وقت
نه به یکبار و به ده بار،
که صد بار بگو

دوستم_داری  را از من
بسیار بپرس
دوستت_دارم را با من
بسیار بگو...!

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕊
🍀
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من ...
آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم !
سفر از پیش تو هرگز !
نتوانم .. نتوانم

#فریدون_مشیری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🕯
شعر : کوچه

با صدای #فریدون_مشیری

به مناسبت سالروز درگذشت شاعر عاشقانه ها : فریدون مشیری
#پاییز سرد زرد
با سبز و سرخ باغ چه گویم چه ها نکرد

بایک لهیب  شعله بر افروخت در چنار
با یک نهیب رنگ ربود از رخ چمن

گیسوی بید را
کند و به خاک ریخت

یاقوت نار بن را
بر سنگ زد گریخت

پیچید تازیانه بر اندام نارون
توفان سهمناک

پاشید خاک بر رخ خورشیدهای تاک
ماند از سیاهکاری او باغ بی چراغ

شب ها دگر نتابید
مهتاب نسترن

یغماگران باد
درهای گنج خانه گشودند

هر جا که لطف وناز
هر سو که رنگ وبوی  ربودند

مرغان نغمه خوان را
خار وخسی به جا ننهادند

از لانه از وطن
پاییز سرد و زرد

با سبز وسرخ باغ
چه گویم چه ها نکرد

تا کی دوباره جلوه کند چهره بهار
در آشیان من

#فریدون_مشیری
سیمای مسیحایی اندوه تو ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود

لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم بخدا گر هوسم بود بسم بود

#فریدون_مشیری
🕊🕊

دست ها را می گشایم
آسمان را چون قدح در دست می گیرم
و آن زلال ناب را سر می کشم
سر می کشم تا قطره آخر
می شود از روشنی سیراب
نور ، اینک نور در رگ های من جاری ست
آه اگر فریادم از این خانه تا کوی و گذر می رفت
بانگ بر می داشتم
ای خفتگان ، هنگام بیداری ست...


#فریدون_مشیری
#پاییز سرد زرد
با سبز و سرخ باغ چه گویم چه ها نکرد

بایک لهیب  شعله بر افروخت در چنار
با یک نهیب رنگ ربود از رخ چمن

گیسوی بید را
کند و به خاک ریخت

یاقوت نار بن را
بر سنگ زد گریخت

پیچید تازیانه بر اندام نارون
توفان سهمناک

پاشید خاک بر رخ خورشیدهای تاک
ماند از سیاهکاری او باغ بی چراغ

شب ها دگر نتابید
مهتاب نسترن

یغماگران باد
درهای گنج خانه گشودند

هر جا که لطف وناز
هر سو که رنگ وبوی  ربودند

مرغان نغمه خوان را
خار وخسی به جا ننهادند

از لانه از وطن
پاییز سرد و زرد

با سبز وسرخ باغ
چه گویم چه ها نکرد

تا کی دوباره جلوه کند چهره بهار
در آشیان من

#فریدون_مشیری