یار ، چون در جامِ می ،
بیند رخِ گُلفام را ،
عکسِ رویَش ،
چشمهی خورشید سازد جام را ،
#هلالی_جغتایی
مصرع اول را بعضیها بدینگونه نیز میخوانند : 👇👇👇
یار ، چون در جام میبیند ،
رُخِ گُلفام را ،
بیند رخِ گُلفام را ،
عکسِ رویَش ،
چشمهی خورشید سازد جام را ،
#هلالی_جغتایی
مصرع اول را بعضیها بدینگونه نیز میخوانند : 👇👇👇
یار ، چون در جام میبیند ،
رُخِ گُلفام را ،
آرزومندِ توام ، بنمای رویِ خویش را ،
ور نه ، از جانم برون کن ،،، آرزویِ خویش را ،
جان در آن زلف است ، کمتر شانه کن ، تا نگسلی ،
هم ، رگِ جانِ مرا ،،، هم ، تارِ مویِ خویش را ،
#هلالی_جغتایی
ور نه ، از جانم برون کن ،،، آرزویِ خویش را ،
جان در آن زلف است ، کمتر شانه کن ، تا نگسلی ،
هم ، رگِ جانِ مرا ،،، هم ، تارِ مویِ خویش را ،
#هلالی_جغتایی
چند پنهان کنم افسانهی هجران از تو؟
حال من بر همه پيداست، چه پنهان از تو؟
شمع جمعی و همه سوختهی وصل تواند
گنج حسنی و جهانی همه ويران از تو
باری ای کافر بی رحم، چه در دل داری؟
که نياسود دل هيچ مسلمان از تو
جَيب گل پيرهنان چاک شد از دست غمت
ورنه بودی همه را سر به گريبان از تو
نيست اين غنچهی خندان که شکفتهست به باغ
دل خونين جگران ست پريشان از تو
غنچه در باغ ز باد سحر آشفته نبود
بلکه صد پاره دلی داشت پريشان از تو
طالب وصل تو را محنت هجران شرط است
تا ميسر نشود کام دل آسان از تو
آن پری بزم بياراست، هلالی برخيز ،
جام جم گير، که شد ملک سليمان از تو
#هلالی_جغتایی
حال من بر همه پيداست، چه پنهان از تو؟
شمع جمعی و همه سوختهی وصل تواند
گنج حسنی و جهانی همه ويران از تو
باری ای کافر بی رحم، چه در دل داری؟
که نياسود دل هيچ مسلمان از تو
جَيب گل پيرهنان چاک شد از دست غمت
ورنه بودی همه را سر به گريبان از تو
نيست اين غنچهی خندان که شکفتهست به باغ
دل خونين جگران ست پريشان از تو
غنچه در باغ ز باد سحر آشفته نبود
بلکه صد پاره دلی داشت پريشان از تو
طالب وصل تو را محنت هجران شرط است
تا ميسر نشود کام دل آسان از تو
آن پری بزم بياراست، هلالی برخيز ،
جام جم گير، که شد ملک سليمان از تو
#هلالی_جغتایی
ترکِ یاری کردی و من همچنان یارم تو را!
دشمنِ جانی و از جان دوستتر دارم تو را!
گر به صد خارِ جفا آزرده سازی خاطرم
خاطرِ نازک به برگ گل نیازارم تو را!
#هلالی_جغتایی
ترکِ یاری کردی و من همچنان یارم تو را!
دشمنِ جانی و از جان دوستتر دارم تو را!
گر به صد خارِ جفا آزرده سازی خاطرم
خاطرِ نازک به برگ گل نیازارم تو را!
#هلالی_جغتایی
سحرگاهان که چون خورشید
از منزل برون آیی
برخسار جهان افروز عالم را بیارایی
برعنایی به از سروی،
بزیبایی فزون از گل
تعالی الله! چه لطفست این؟
بزیبایی و رعنایی
#هلالی_جغتایی
از منزل برون آیی
برخسار جهان افروز عالم را بیارایی
برعنایی به از سروی،
بزیبایی فزون از گل
تعالی الله! چه لطفست این؟
بزیبایی و رعنایی
#هلالی_جغتایی
من گرفتار و تو در بندِ رضای دگران
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران
گنجِ حُسنِ دگران را چه کنم بی رُخِ تو؟
من برای تو خرابم، تو برای دگران...
خلوتِ وصلِ تو جای دگرانَست، دریغ!
کاش بودم منِ دلخسته به جای دگران
پیش از این بود هوای دگران در سرِ من
خاکِ کویت ز سرم بُرد هوای دگران
گفتی امروز بلای دگران خواهم شد
روزیِ من شَوَد ای کاش، بلای دگران
دلِ غمگینِ هلالی به جفای تو خوش است
ای جفاهای تو خوش تر ز وفای دگران
#هلالی_جغتایی
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران
گنجِ حُسنِ دگران را چه کنم بی رُخِ تو؟
من برای تو خرابم، تو برای دگران...
خلوتِ وصلِ تو جای دگرانَست، دریغ!
کاش بودم منِ دلخسته به جای دگران
پیش از این بود هوای دگران در سرِ من
خاکِ کویت ز سرم بُرد هوای دگران
گفتی امروز بلای دگران خواهم شد
روزیِ من شَوَد ای کاش، بلای دگران
دلِ غمگینِ هلالی به جفای تو خوش است
ای جفاهای تو خوش تر ز وفای دگران
#هلالی_جغتایی
خوبان اگر چه هر طرفی میکشند صف
تو در میان جان منی، جمله بر طرف
حالا به پایبوس خیالت مشرفم
گر دولت وصال تو یابم، زهی شرف!
#هلالی_جغتایی
تو در میان جان منی، جمله بر طرف
حالا به پایبوس خیالت مشرفم
گر دولت وصال تو یابم، زهی شرف!
#هلالی_جغتایی
دوستان، امشب دوای درد محزونم کنید
بر سرم افسانه ای خوانید و افسونم کنید
نیست اندوه مرا با درد مجنون نسبتی
می شوم دیوانه گر نسبت بمجنونم کنید
لاله گون شد خرقه صد چاکم از خوناب اشک
شرح این صورت بشوخ جامه گلگونم کنید
#هلالی_جغتایی
بر سرم افسانه ای خوانید و افسونم کنید
نیست اندوه مرا با درد مجنون نسبتی
می شوم دیوانه گر نسبت بمجنونم کنید
لاله گون شد خرقه صد چاکم از خوناب اشک
شرح این صورت بشوخ جامه گلگونم کنید
#هلالی_جغتایی
یارِ من، وه! که مرا یار نداند هرگز
قدرِ یارانِ وفادار نداند هرگز
خوش طبیبیست مسیحا دَم و جانبخشْ ولی
چارهی عاشق و بیمار نداند هرگز
دردمندی، که چو من تلخیِ هجران نچشید
لذتِ شربتِ دیدار نداند هرگز
ما کجا قدرِ تو دانیم؟ که یک موی تو را
هیچکس قیمت و مقدار نداند هرگز
دردِ خود با تو چه گویم؟ که دلِ نازک تو
حالِ دلهای گرفتار نداند هرگز
از هلالی مطلب هوش، که آن مستِ خراب
شیوه ی مردمِ هُشیار نداند هرگز
#هلالی_جغتایی
قدرِ یارانِ وفادار نداند هرگز
خوش طبیبیست مسیحا دَم و جانبخشْ ولی
چارهی عاشق و بیمار نداند هرگز
دردمندی، که چو من تلخیِ هجران نچشید
لذتِ شربتِ دیدار نداند هرگز
ما کجا قدرِ تو دانیم؟ که یک موی تو را
هیچکس قیمت و مقدار نداند هرگز
دردِ خود با تو چه گویم؟ که دلِ نازک تو
حالِ دلهای گرفتار نداند هرگز
از هلالی مطلب هوش، که آن مستِ خراب
شیوه ی مردمِ هُشیار نداند هرگز
#هلالی_جغتایی
چند پنهان کنم افسانهٔ هجران از تو
حال مَن بر همه پیداست، چه پنهان از تو
باری، ای کافر بی رَحم، چه در دل داری
که نیاسود دل هیچ مسلمان از تو
#هلالی_جغتایی
حال مَن بر همه پیداست، چه پنهان از تو
باری، ای کافر بی رَحم، چه در دل داری
که نیاسود دل هیچ مسلمان از تو
#هلالی_جغتایی
مسکینم
و کوی عاشقی منزل من
مسکین من و دیگر دل بیحاصل من
ای جان حزین
تو نیز مسکین کســــی
مسکین تو مسکین من و مسکین دل من
#هلالی_جغتایی
و کوی عاشقی منزل من
مسکین من و دیگر دل بیحاصل من
ای جان حزین
تو نیز مسکین کســــی
مسکین تو مسکین من و مسکین دل من
#هلالی_جغتایی
تا ، سلسلهٔ زلفِ تو ،، زنجیرِ جنون شد ،
وابستگیِ این دلِ دیوانه ، فزون شد ،
آنجا ، که صبا را گذری نیست ،،، که گوید؟ ،
حالِ دلِ این خسته ، به دلدار؟ ،، که چون شد؟ ،
#هلالی_جغتایی
وابستگیِ این دلِ دیوانه ، فزون شد ،
آنجا ، که صبا را گذری نیست ،،، که گوید؟ ،
حالِ دلِ این خسته ، به دلدار؟ ،، که چون شد؟ ،
#هلالی_جغتایی
نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل
چند خوانی دگران را بشراب و بکباب؟
حال خون خوردن من بین و جگر خواری دل
جان بکوی تو شد و ناله کنان باز آمد
که در آن کوی نگنجید ز بسیاری دل
دل براه غمت افتاد، خدا را، مددی
که درین راه ثوابست مددگاری دل
در وفای تو چنانم، که اگر خاک شوم
آید از تربت من بوی وفاداری دل
بر دل زار هلالی نکند غیر جفا
آه! تا چند توان کرد جفاگاری دل؟
#هلالی_جغتایی
نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل
دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست
یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!
طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا
گوش کن گفت مرا، گوش مکن زاری دل
چند خوانی دگران را بشراب و بکباب؟
حال خون خوردن من بین و جگر خواری دل
جان بکوی تو شد و ناله کنان باز آمد
که در آن کوی نگنجید ز بسیاری دل
دل براه غمت افتاد، خدا را، مددی
که درین راه ثوابست مددگاری دل
در وفای تو چنانم، که اگر خاک شوم
آید از تربت من بوی وفاداری دل
بر دل زار هلالی نکند غیر جفا
آه! تا چند توان کرد جفاگاری دل؟
#هلالی_جغتایی