کلمه بود و جهان در مسیر تکوین بود
و دوست داشتن آن کلمه ی نخستین بود
و عشق روشنی کائنات بود و هنوز
چراغ های کواکب تمام پایین بود
خدا امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق برای فرشته سنگین بود
و زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد
کز این دو حادثه ی اولین کدامین بود
اگر نبود به جز پیش پا نمی دیدیم
همیشه عشق همان دیده ی جهان بین بود
به عشق از غم و شادی کسی نمی گیرد
که هرچه کرد پسندیده و به آیین بود
اگر که عشق نمی بود داستان حیات
چگونه قابل توجیه و شرح و تبیین بود
و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم
که راز زندگی و مرگ آدمی این بود
#حسین_منزوی
حسین منزوی (زادهٔ ۱ مهر ۱۳۲۵– درگذشتهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳)شاعر ایرانی و برگزیده اولین دوره جشنواره بین المللی شعر فجر در بخش شعر کلاسیک بود
و دوست داشتن آن کلمه ی نخستین بود
و عشق روشنی کائنات بود و هنوز
چراغ های کواکب تمام پایین بود
خدا امانت خود را به آدمی بخشید
که بار عشق برای فرشته سنگین بود
و زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد
کز این دو حادثه ی اولین کدامین بود
اگر نبود به جز پیش پا نمی دیدیم
همیشه عشق همان دیده ی جهان بین بود
به عشق از غم و شادی کسی نمی گیرد
که هرچه کرد پسندیده و به آیین بود
اگر که عشق نمی بود داستان حیات
چگونه قابل توجیه و شرح و تبیین بود
و آمدیم که عاشق شویم و در گذریم
که راز زندگی و مرگ آدمی این بود
#حسین_منزوی
حسین منزوی (زادهٔ ۱ مهر ۱۳۲۵– درگذشتهٔ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۳)شاعر ایرانی و برگزیده اولین دوره جشنواره بین المللی شعر فجر در بخش شعر کلاسیک بود
سنگیبزن به ظلمت،
ایصبحِ روشنِ من
ای رو به سویِ خورشید،
چشمِ تو روزنِ من
شعرم نخوانده، خوانی،
رازم نگفته، دانی
ای با من آشناتر
حتّا تو از منِ من
#حسین_منزوی
ایصبحِ روشنِ من
ای رو به سویِ خورشید،
چشمِ تو روزنِ من
شعرم نخوانده، خوانی،
رازم نگفته، دانی
ای با من آشناتر
حتّا تو از منِ من
#حسین_منزوی
در خیالم که نه پرهیز و نه پروای تو داشت
بوسه ها کز لب نوش تو ستاندم خوش بود
و آن همه گل که نسیمانه به شکرانه ی تو
چیدم از باغ دل و بر تو فشاندم خوش بود
#حسین_منزوی
بوسه ها کز لب نوش تو ستاندم خوش بود
و آن همه گل که نسیمانه به شکرانه ی تو
چیدم از باغ دل و بر تو فشاندم خوش بود
#حسین_منزوی
آن گونه مست بودم
که از تمام دنیا
تنها دلم هوای تو را کرده بود
می گفتم:
این عجیب است
این قدر ناگهانی دل بستن
از من که بیتعارف، دیری است
زین خیل ورشکسته کسی را
درخور دل نهادن پیدا نکردهام
#حسین_منزوی
که از تمام دنیا
تنها دلم هوای تو را کرده بود
می گفتم:
این عجیب است
این قدر ناگهانی دل بستن
از من که بیتعارف، دیری است
زین خیل ورشکسته کسی را
درخور دل نهادن پیدا نکردهام
#حسین_منزوی
ای یار دوردست که دل میبری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامي خوبان، سری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین
عمرم گذشت و توام در سری هنوز...
#حسین_منزوی
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینهات زمان
در چشمم از تمامي خوبان، سری هنوز
سودای دلنشین نخستین و آخرین
عمرم گذشت و توام در سری هنوز...
#حسین_منزوی
نسیم خوش خبر! از نور چشم من چه خبر؟
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر؟
پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز!
از آن سوی قفس، از باغ ، از چمن چه خبر؟
به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر؟
نشسته در رهت ای صبح، چشمِ شب زده ام
طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟
#حسین_منزوی
همیشه در سفر! از بوی پیرهن چه خبر؟
تو پیکی و همه پیغام عاشقان داری
از آن پری، گل قاصد! برای من چه خبر؟
به رغم خسرو از آن شهسوار شیرین کار
برای تیشه زن خسته - کوهکن- چه خبر؟
پرندگان پر و بالتان نبسته هنوز!
از آن سوی قفس، از باغ ، از چمن چه خبر؟
به گوشه ی افق آویخت چشم منتظرم
که از سهیل چه پیغام و از یمن چه خبر؟
نشسته در رهت ای صبح، چشمِ شب زده ام
طلایه دار ! زخورشید شب شکن چه خبر؟
بشارتی به من از از کاروان بیار ای عشق
همیشه رفتن و رفتن ز آمدن چه خبر؟
#حسین_منزوی
.
ای کوچهٔ قدیمی دیدار ما سلام
دیوارهای خشت به خشت آشنا سلام
ای بوی دوست در تو وزان تا همیشگان
دالان گلفشان نسیم صبا سلام
ای ثبت بر جریدهٔ دیوارهای تو
از او و من، بریدهٔ تصویرها سلام
ای شیشههای پنجره ای قاب عکسها
آیینههای کوچک معجزنما سلام
#حسین_منزوی
ای کوچهٔ قدیمی دیدار ما سلام
دیوارهای خشت به خشت آشنا سلام
ای بوی دوست در تو وزان تا همیشگان
دالان گلفشان نسیم صبا سلام
ای ثبت بر جریدهٔ دیوارهای تو
از او و من، بریدهٔ تصویرها سلام
ای شیشههای پنجره ای قاب عکسها
آیینههای کوچک معجزنما سلام
#حسین_منزوی
ای راز سر به مهر ملاحت
رمز شگفت اشراق !
ای دوست !
آیا کجاوه تو
از کدام دروازه می آید
تا من تمام شب را
رو سوی آن نماز بگزارم
کی ؟
در کدام لحظه ی نایاب؟
تا من دریچه های چشمم را
در انتظار،
باز بگذارم
وقتی تو باز می گردی
کوچکترین ستاره چشمم خورشید است...
#حسین_منزوی
رمز شگفت اشراق !
ای دوست !
آیا کجاوه تو
از کدام دروازه می آید
تا من تمام شب را
رو سوی آن نماز بگزارم
کی ؟
در کدام لحظه ی نایاب؟
تا من دریچه های چشمم را
در انتظار،
باز بگذارم
وقتی تو باز می گردی
کوچکترین ستاره چشمم خورشید است...
#حسین_منزوی
چه میشود که شبی
ای شکیبِ جادویی!
عیادتی هم از این جانِ ناصبور کنی؟
نه از درنگ، زِ تثبیتِ شب، هراسانم،
اگر در آمدنت بیش از این
قُصور کنی!...
#حسین_منزوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نشد که با تو برآرم دمی نفس به نفس
هوای خاطرم امروز مشکسوده نشد
به من که عاشقِ تصویرهای باغ و گُلام
نمای نابِ تماشای تو نموده نشد
یکیدو فصل گذشت از درو، ولی چه کنم
که باز خوشۀ دلتنگیام دروده نشد
#حسین_منزوی
هوای خاطرم امروز مشکسوده نشد
به من که عاشقِ تصویرهای باغ و گُلام
نمای نابِ تماشای تو نموده نشد
یکیدو فصل گذشت از درو، ولی چه کنم
که باز خوشۀ دلتنگیام دروده نشد
#حسین_منزوی