معرفی عارفان
1.3K subscribers
39.1K photos
15.1K videos
3.26K files
3K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
.

باد صبـح آمٖـد
نـسـیـم زلـف
جـانـان می‌برد
راستی نیڪــ از ڪـمـنـدِ زلـف او
       جـان می‌برد....!!
***
می‌فرستم .....
جان به دستِ
باد پیشش ، ڪَرچه
ناتوان افتاده‌ است،  اُفتان و
       خیزان می‌برد....!!

#سلمان_ساوجی
صبح اقبال من از کوه امل سر بر زد

بخت بیدار من از خواب گران باز آمد

رفت و می‌گفت که ‌آیم ز درت روزی باد

هر چه او گفت ازین باب بدان باز آمد

#سلمان_ساوجی
ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را
مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی
برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را

بخدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم
بخریم هر دو عالم بدهیم خون بهارا

پسرا ز ره ببردی به نوای نی دل من
به سرت که بار دیگر بسرا همین نوا را

من از آن نیم که چون نی اگرم زنی بنالم
که نوازشی است هر دم زدن تو بینوا را

دل من به یارب آمد ز شکنج بند زلفت
مشکن که در دل شب اثری بود دعا را

طرف عذار گلگون ز نقاب زلف مشکین
بنمای تا ملامت نکنند مبتلا را

همه شب خیال رویت گذرد به چشم سلمان
که خیال دوست داند شب تیره آشنا را

#سلمان_ساوجی

.
دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد
دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد

هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال
به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد

خوش کمندی است سر زلف شکن بر شکنش
وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!


#سلمان_ساوجی
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

میانه من و تو، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است


#سلمان_ساوجی
چشمت به اشارت# دل من برد و فدایت
چیزی که اشارت کنی ای دوست بدیده!

#سلمان_ساوجی
🕊🍃💫

نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟

روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی
در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟

گر منم دور ز روی تو، دل من با توست
نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟

برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر
سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟

دل در آن چاه زنخ مرد و به مویی کارش
بر نمی‌آوری، ای یوسف از آن چاه چرا؟

نیک‌خواه توام و روی تو، دلخواه من است
می‌رود عمر عزیزم، نه به دلخواه چرا؟

پادشاه منی و من، ز گدایان توام
پاز گدایان، خبری نیستت ای ماه چرا؟

در ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را
«حاش لله» که بود، رانده درگاه چرا؟

#سلمان_ساوجی
🕊🍃💫

نظری نیست، به حال منت ای ماه، چرا؟
سایه برداشت ز من مهر تو ناگاه چرا؟

روشن است این که مرا، آینه عمر، تویی
در تو آهم نکند، هیچ اثر، آه چرا؟

گر منم دور ز روی تو، دل من با توست
نیستی هیچ، ز حال دلم آگاه چرا؟

برگرفتی ز سر من، همگی سایه مهر
سرو نورسته من، «انبتک الله» چرا؟

دل در آن چاه زنخ مرد و به مویی کارش
بر نمی‌آوری، ای یوسف از آن چاه چرا؟

نیک‌خواه توام و روی تو، دلخواه من است
می‌رود عمر عزیزم، نه به دلخواه چرا؟

پادشاه منی و من، ز گدایان توام
پاز گدایان، خبری نیستت ای ماه چرا؟

در ازل، خواند به خود حضرت تو سلمان را
«حاش لله» که بود، رانده درگاه چرا؟

#سلمان_ساوجی
سوز تو کجا گیرد، در خرمنِ هر خامی؟
مرغ تو فرو ناید، ای دوست به هر بامی

مرد ره سودایت، صاحب قدمی باید
کان بادیه را نتوان، پیمود به هر گامی

بد نام ابد کردم، خود را و نمی‌دانم
درنامه اهل دل، نیکوتر ازین نامی

از عشق تو زاهد را دم گرم نخواهد شد
زیرا که بدان آتش هرگز نرسد خامی

دیوانه دلی دارم، کارام نمی‌گیرد
جز بر در خماری، یا پیش دلارامی

از تو نظری سلمان، می‌دارد و می‌شاید
درویشی اگر خواهد، از پادشه انعامی

لب را به سخن بگشا، زیرا که ندارد دل
غیر از دهنت کامی، و آنگاه چه خوش کامی

آغاز غمت کردم، تا چون بود انجامش
این نیست از آن کاری، کان را بود انجامی
 
#سلمان_ساوجی
دل ز جا برخاست ما را، وصل او بر جا نشست
تا بپنداری که عشقش، در دل تنها نشست

جز غمت، کاری نخواهد، بر ضمیر ما گذشت
جز رخت، نقشی نخواهد در خیال ما نشست

#سلمان_ساوجی
🌺🍂

چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید

به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید

چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من

اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید

هر آن چشمی که می‌بیند به غیر چشم او چشمی

چو چشمش چشم تو بیند ز چشمش چشمه بگشاید

به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من

که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید

به وعده چشم تو گفته: که چشمم را به چشم آرد

به چشمت هم شتابی کن که چشمم چشم می‌باید

چه دانی حال چشم من چو چشمت نیست در چشمم؟

که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالاید

اگر چشمت به چشم آرد به چشم خویش سلمان را

خوشا چشمی که پیش چشم تو جانا به چشم آید

#سلمان_ساوجی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌺🍂

چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید

به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید

چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من

اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید

هر آن چشمی که می‌بیند به غیر چشم او چشمی

چو چشمش چشم تو بیند ز چشمش چشمه بگشاید

به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من

که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید

به وعده چشم تو گفته: که چشمم را به چشم آرد

به چشمت هم شتابی کن که چشمم چشم می‌باید

چه دانی حال چشم من چو چشمت نیست در چشمم؟

که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالاید

اگر چشمت به چشم آرد به چشم خویش سلمان را

خوشا چشمی که پیش چشم تو جانا به چشم آید

#سلمان_ساوجی
خیال نرگس مستت، ببست خوابم را
کمند طره شستت، ببرد تابم را

چو ذره مضطربم، سایه بر سر اندازم
دمی قرار ده، آشوب و اضطرابم را

نه جای توست دلم؟ با لبت بگو آخر
عمارتی بکن این خانه خرابم را

نسیم صبح من، از مشرق امید دمید
ز خواب صبح در آرید آفتابم را

فتاده‌ام ز شرابی که بر نخیزد باز
نسیم اگر شنود، بوی این شرابم را

بریخت آب رخم دیده بس کن ای دیده
به پیش مردم از این پس مریز آبم را

سواد طره تو، نامه سیاه من است
نمی‌دهند به دست من، آن کتابم را

منم بر آنکه چو جورت کشیده‌ام در حشر
قلم کشند، گناهان بی‌حسابم را

دل کباب مرا نیست بی لبت، نمکی
سخن بگو نمکی، بر فشان، کبابم را

خطایی ار زمن آمد، تو التفات مکن
چو اعتبار خطای من و صوابم را؟

حجاب نیست میان من و تو غیر از من
جز از هوا، که بر اندازم این حجابم را

هزار نعره زد از درد عشق تو، سلمان
نگشت هیچ یکی ملتفت، خطابم را

مگر به ناله من نرم می‌شود، دل کوه؟
که می‌دهد به زبان صدا، جوابم را؟

#سلمان_ساوجی
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

میانه من و تو، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است


#سلمان_ساوجی
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

میانه من و تو، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است


#سلمان_ساوجی
🌺🍂

به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بی‌خور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم

به جان عاشقان، یعنی لبت کامد به لب جانم
به خاک پای تو یعنی، سرم کز سر گذشت آبم

به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت
که ممکن نیست کز روی تو هرگز روی بر تابم

به عناب شکر بارت، کزان لب شربتی سازم
که خود شربت نمی‌ریزد، به غیر از قند و عنابم

به صبح عاشقان یعنی، رخت کز مهر رخسارت
نه روز آرام می‌گیرم، نه می‌آید به شب خوابم

به دیدارت که تا بینم جمال کعبه رویت
محال است اینکه هرگز سر فرود آید به محرابم

به جانت کز قفس سلمان بجان آمد درین بندم
که یابم فرصت بیرون شد، اما در نمی‌یابم

#سلمان_ساوجی

‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌┄┄‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌
.

چو چشمت، هرگزم چشمی به چشمم در نمی‌آید
به چشمانت، که چشمم را به جز چشمت نمی‌باید

چو چشمت چشمِ آن دارد که ریزد خون چشم من
اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاساید

هر آن چشمی که می‌بیند به غیرِ چشم او چشمی
چو چشمش چشم تو بیند ز چشمش چشمه بگشاید

به سوی چشم من چشمی بکن ای نور چشم من
که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید

به وعده چشم تو گفته: که چشمم را به چشم آرد
به چشمت هم شتابی کن که چشمم چشم می‌باید

چه‌ دانی حال چشم من‌ چو چشمت نیست در چشمم؟
که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالاید

اگر چشمت به چشم آرد به چشم خویش سلمان را
خوشا چشمی که پیش چشم تو جانا به چشم آید

#سلمان_ساوجی

‌‌
🍂🍃

تو در خواب خوشی احوال بیداری، چه می دانی
تو در آسایشی تیمار بیماری چه میدانی

نداری جز دلازاری و ناز و دلبری کاری
تو غمخواری و دلجویی و دلداری چه می دانی

تو چون یک شب به سودای سر زلف پریشانش
نپیمودی، درازی شب تاری چه می دانی


#سلمان_ساوجی
دام زلف تو به هر حلقه، طنابی دارد
چشم مست تو به هر گوشه، خرابی دارد

نرگس مست خوشت، گر چه چو من بیمار است
ای خوشا نرگس مست تو که خوابی دارد

  #سلمان_ساوجی
با رخ و زلف تو گفتم که به روز آرم شب ...


   عاقبت هجر تو  روزم به شبِ تار آورد ...


               #سلمان_ساوجی