سرگذشت یک شاعر
(شرح زندگی #رودکی سمرقندی)
A Poets Fate 1959
کارگردان: بوریس کیمیاگرف
بازیگر نفش رودکی: مراد اریپف
محصول کشور تاجیکستان
به زبان فارسی-تاجیکی(دری)
(شرح زندگی #رودکی سمرقندی)
A Poets Fate 1959
کارگردان: بوریس کیمیاگرف
بازیگر نفش رودکی: مراد اریپف
محصول کشور تاجیکستان
به زبان فارسی-تاجیکی(دری)
Telegram
attach 📎
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود
نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز
چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود
جهان همیشه چنین است، گِرد گَردان است
همیشه تا بوَد، آیین گِرد، گَردان بود
همان که درمان باشد، به جای درد شود
و باز درد، همان کز نخست درمان بود
کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود
بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود
همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی
که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!
به زلف چوگان نازِش همی کنی تو بدو
ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود
شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود
شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود
چنان که خوبی، مهمان و دوست بود عزیز
بشد که باز نیامد، عزیز مهمان بود
بسا نگار، که حیران بدی بدو در، چشم
به روی او در، چشمم همیشه حیران بود
شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود
نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود
همی خرید و همی سخت، بیشمار درم
به شهر، هر گه یک ترک نار پستان بود
بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو
به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود
به روز چون که نیارست شد به دیدن او
نهیب خواجهٔ او بود و بیم زندان بود
نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف
اگر گران بد، زی من همیشه ارزان بود
دلم خزانهٔ پر گنج بود و گنج سخن
نشان نامهٔ ما مهر و شعر، عنوان بود
همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟
دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود
بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر
از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود
#رودکی_سمرقندی
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود
نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز
چه بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود
جهان همیشه چنین است، گِرد گَردان است
همیشه تا بوَد، آیین گِرد، گَردان بود
همان که درمان باشد، به جای درد شود
و باز درد، همان کز نخست درمان بود
کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود
بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود
همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی
که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!
به زلف چوگان نازِش همی کنی تو بدو
ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود
شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود
شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود
چنان که خوبی، مهمان و دوست بود عزیز
بشد که باز نیامد، عزیز مهمان بود
بسا نگار، که حیران بدی بدو در، چشم
به روی او در، چشمم همیشه حیران بود
شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود
نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود
همی خرید و همی سخت، بیشمار درم
به شهر، هر گه یک ترک نار پستان بود
بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو
به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود
به روز چون که نیارست شد به دیدن او
نهیب خواجهٔ او بود و بیم زندان بود
نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف
اگر گران بد، زی من همیشه ارزان بود
دلم خزانهٔ پر گنج بود و گنج سخن
نشان نامهٔ ما مهر و شعر، عنوان بود
همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟
دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود
بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر
از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود
#رودکی_سمرقندی
هرکه نامُخت از گذشتِ روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
تا جهان بود از سرِ مردم فراز
کس نبود از رازِ دانش بینیاز
مردمانِ بخْرد اندر هر زمان
رازِ دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همیبنْگاشتند
دانش اندر دل چراغِ روشن است
وز همه بد بر تنِ تو جوشن است
#رودکی
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
تا جهان بود از سرِ مردم فراز
کس نبود از رازِ دانش بینیاز
مردمانِ بخْرد اندر هر زمان
رازِ دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همیبنْگاشتند
دانش اندر دل چراغِ روشن است
وز همه بد بر تنِ تو جوشن است
#رودکی
یوسف رویی، کزو فغان کرد دلم
چون دست زنان مصریان کرد دلم
ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم
امروز نشانهٔ غمان کرد دلم
#رودکی
- رباعی شمارهٔ ۲۰
چون دست زنان مصریان کرد دلم
ز آغاز به بوسه مهربان کرد دلم
امروز نشانهٔ غمان کرد دلم
#رودکی
- رباعی شمارهٔ ۲۰
در جستن آن نگار پر کینه و جنگ
گشتیم سراپای جهان با دل تنگ
شد دست ز کار و رفت پا از رفتار
آن، بس که به سر زدیم و این، بس که به سنگ
#رودکی
گشتیم سراپای جهان با دل تنگ
شد دست ز کار و رفت پا از رفتار
آن، بس که به سر زدیم و این، بس که به سنگ
#رودکی
جز حادثه هرگز طلبم کس نکند
یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم
یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند
#رودکی
یک پرسش گرم جز تبم کس نکند
ورجان به لب آیدم، به جز مردم چشم
یک قطرهٔ آب بر لبم کس نکند
#رودکی
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
ُ#رودکی
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دل
این غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل
ُ#رودکی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستان گرانقدر
امیدوارم روح و جانتان با دیدن و شنیدن
« ترانه بوی جوی مولیان »
به رقص و پرواز در آید، لذت و حظ وافر نصیب آن وجود شریف گردد.
🎼 بوی ِ جوی ِ مولیان
#رودکی
روح الله خالقی
مرضیه 🕊 بنان
امیدوارم روح و جانتان با دیدن و شنیدن
« ترانه بوی جوی مولیان »
به رقص و پرواز در آید، لذت و حظ وافر نصیب آن وجود شریف گردد.
🎼 بوی ِ جوی ِ مولیان
#رودکی
روح الله خالقی
مرضیه 🕊 بنان
در منزل غم فگنده مفرش ماییم
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم
عالم چو ستم کند ستمکش ماییم
دست خوش روزگار ناخوش ماییم
#رودکی
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییم
عالم چو ستم کند ستمکش ماییم
دست خوش روزگار ناخوش ماییم
#رودکی
جایی که گذرگاه دل محزونست
آن جا دو هزار نیزه بالا خونست
لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند
مجنون داند که حال مجنون چونست؟
#رودکی
آن جا دو هزار نیزه بالا خونست
لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند
مجنون داند که حال مجنون چونست؟
#رودکی
خوش به حال دل فرهاد كه در مدت عمر ...
مزهی تلخترين خاطره اش شيرين است ...
#رودکی
مزهی تلخترين خاطره اش شيرين است ...
#رودکی
نارفـته به شاهـــــراه وصلـت گامی
نایافـته از حُســـــن و جمـالت کامی
ناگاه شنیــدم از فلـــــک پیـغامی
کز زخـــــم زوال نوش بادت جامی !
#رودکی
نایافـته از حُســـــن و جمـالت کامی
ناگاه شنیــدم از فلـــــک پیـغامی
کز زخـــــم زوال نوش بادت جامی !
#رودکی