خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی
ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی
چو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوت
کزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانی
وداع یار بیاد آر و اشک حسرت عاشق
چو میرسی به لب چشمه ای و آب روانی
دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت
حکایت دل تنگی به چون تو تنگ دهانی
به صحت و به امان زنده اند مردم دنیا
منم که زنده ام اما نه صحتی نه امانی
شعیب جلوه سینا جهیز دختر خود کرد
خدا چه اجرت و مزدی که می دهد به شبانی
چه دلبخواه به غیر از تو باشد از توندانم
که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آنی
تو شهریار نبودی حریف عهد امانت
ولی به مغز سبک می کشی چه بار گرانی
#استاد_شهریار
ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی
چو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوت
کزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانی
وداع یار بیاد آر و اشک حسرت عاشق
چو میرسی به لب چشمه ای و آب روانی
دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت
حکایت دل تنگی به چون تو تنگ دهانی
به صحت و به امان زنده اند مردم دنیا
منم که زنده ام اما نه صحتی نه امانی
شعیب جلوه سینا جهیز دختر خود کرد
خدا چه اجرت و مزدی که می دهد به شبانی
چه دلبخواه به غیر از تو باشد از توندانم
که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آنی
تو شهریار نبودی حریف عهد امانت
ولی به مغز سبک می کشی چه بار گرانی
#استاد_شهریار
👈شهرت جهانی استاد شهریار
افتخار میکنم که به سهم خود حق شاگردی استاد شهریار را به جای آوردم و این شاهکار جاویدان یعنی شعر «پیام به انیشتین» را به زبان ترکی آذری ترجمه کردم.
#شهریار یکی از شعرا و گویندگان بزرگ# روزگار ماست که بیهیچ واسطه و دستاویز و ثنا و مدح توانسته است از گوشة اطاق محقر خود جهان گرفته و شهرة آفاق گردد و آوازة هنرش از مرزهای کشور فراتر رود و جهانی گردد.
ای سکندر تو به ظلمات ابد جان بسپار عمر جاوید نصیب دگران خواهد شد
#استاد شهریار این بیت نغز و پرمعنی را که 👈وصفالحال خود استاد نیز هست، مانند دیگر الهاماتش نخواسته و ندانسته در یکی از غزلهایش آورده است و اینچنین است که
جهانگشایان و فرمانروایان چند صباحی بیش نمیتوانند در عرصة جهان با تاخت و تاز و کشتار، حکومت نمایند ولی دانشمندان و اهل علم مانند: #فردوسیها، مولویها، سنائیها، سعدیها، حافظها، شکسپیرها، ولترها، هوگوها، تولستویها و شهریارها پیوسته بر دلها و جانها فرمانروایی میکنند و خواهند کرد و به ابدیت میپیوندند، به طوری که خود #شهریار هم میگوید:👇
فرمانبر شیطان تن گر خواهیام معذور دار
من درقلوب عاشقان فرمانروایی میکنم
شهریار میسوزد و میسوزاند، میافروزد و میافروزاند و میگرید و میگریاند و
البته گاهی نیز میخندد و میخنداند. این احوال هنگامی که روح و جان او با نور عرفان روشنتر میشود جذابتر میگردد.
# شهریار پیرو مکتب ادبی و عرفانی حافظ است و به عبارتی دیگر مکمل آن مکتب است و به قول خودش هر چه دارد همه از دولت حافظ دارد.
#شهریار سالها برای دیدار و زیارت مزار استادش ـ حافظ ـ در این تمنای عاشقانه میسوخت و میساخت.
بعدها که امکان دستیابی به #مزار حافظ دست میدهد و طالع یاری مینماید، چند غزلی به ارمغان میآورد که واقعاُّ در شمار شاهکارهای شهریار است و برای شعر و ادب فارسی رهآوردی بس گرانبها و کمنظیر. 👈میگویند شهریار در طول اقامت خود در شیراز بر سرِ مزار حافظ شب زندهداری کرده، و
از تربت او همت خواسته است. سرانجام روز وداع میرسد و شهریار با غزل جانسوز «حافظ خداحافظ» با پیر خود وداع میکند.👉
بهتر است قسمتی از این شعر را بیاوریم:👇
افتخار میکنم که به سهم خود حق شاگردی استاد شهریار را به جای آوردم و این شاهکار جاویدان یعنی شعر «پیام به انیشتین» را به زبان ترکی آذری ترجمه کردم.
#شهریار یکی از شعرا و گویندگان بزرگ# روزگار ماست که بیهیچ واسطه و دستاویز و ثنا و مدح توانسته است از گوشة اطاق محقر خود جهان گرفته و شهرة آفاق گردد و آوازة هنرش از مرزهای کشور فراتر رود و جهانی گردد.
ای سکندر تو به ظلمات ابد جان بسپار عمر جاوید نصیب دگران خواهد شد
#استاد شهریار این بیت نغز و پرمعنی را که 👈وصفالحال خود استاد نیز هست، مانند دیگر الهاماتش نخواسته و ندانسته در یکی از غزلهایش آورده است و اینچنین است که
جهانگشایان و فرمانروایان چند صباحی بیش نمیتوانند در عرصة جهان با تاخت و تاز و کشتار، حکومت نمایند ولی دانشمندان و اهل علم مانند: #فردوسیها، مولویها، سنائیها، سعدیها، حافظها، شکسپیرها، ولترها، هوگوها، تولستویها و شهریارها پیوسته بر دلها و جانها فرمانروایی میکنند و خواهند کرد و به ابدیت میپیوندند، به طوری که خود #شهریار هم میگوید:👇
فرمانبر شیطان تن گر خواهیام معذور دار
من درقلوب عاشقان فرمانروایی میکنم
شهریار میسوزد و میسوزاند، میافروزد و میافروزاند و میگرید و میگریاند و
البته گاهی نیز میخندد و میخنداند. این احوال هنگامی که روح و جان او با نور عرفان روشنتر میشود جذابتر میگردد.
# شهریار پیرو مکتب ادبی و عرفانی حافظ است و به عبارتی دیگر مکمل آن مکتب است و به قول خودش هر چه دارد همه از دولت حافظ دارد.
#شهریار سالها برای دیدار و زیارت مزار استادش ـ حافظ ـ در این تمنای عاشقانه میسوخت و میساخت.
بعدها که امکان دستیابی به #مزار حافظ دست میدهد و طالع یاری مینماید، چند غزلی به ارمغان میآورد که واقعاُّ در شمار شاهکارهای شهریار است و برای شعر و ادب فارسی رهآوردی بس گرانبها و کمنظیر. 👈میگویند شهریار در طول اقامت خود در شیراز بر سرِ مزار حافظ شب زندهداری کرده، و
از تربت او همت خواسته است. سرانجام روز وداع میرسد و شهریار با غزل جانسوز «حافظ خداحافظ» با پیر خود وداع میکند.👉
بهتر است قسمتی از این شعر را بیاوریم:👇
شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود
عقلی درید پرده که دیوانه تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست
خود جرعه نوش گردش پیمانه تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز می
تابود خود سبو کش میخانه تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر
ته سفره خوار ریزش انبانه تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانه تو بود
هدهد گرفت رشته صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانه تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
کورا هوای دام تو و دانه تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانه تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانک صبح ناله مستانه تو بود
#استاد شهریار
عقلی درید پرده که دیوانه تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست
خود جرعه نوش گردش پیمانه تو بود
پیرخرد که منع جوانان کند ز می
تابود خود سبو کش میخانه تو بود
خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر
ته سفره خوار ریزش انبانه تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود
دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو
مرغان باغ را به لب افسانه تو بود
هدهد گرفت رشته صحبت به دلکشی
بازش سخن ز زلف تو و شانه تو بود
برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک
کورا هوای دام تو و دانه تو بود
بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز
هر چند آشنا همه بیگانه تو بود
همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار
تا بانک صبح ناله مستانه تو بود
#استاد شهریار
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم !
#استاد_شهریار
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم !
#استاد_شهریار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به کمند خود که صید دل عاشقان مسکین
بنواز از آن اسیری برهان از این رهایی
#استاد_شهریار🌺
همراه با قطعه ای زیبا از #استاد_کلهر
Che Shod
Mohsen Chavoshi
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی….
شعر: #استاد_شهریار
#محسن_چاوشی
.
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی
به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی….
شعر: #استاد_شهریار
#محسن_چاوشی
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون #صبح
باشد که چو #خورشید درخشان به درآیی...
# عالیجناب_حافظ
شعری بسیار زیبا از #استاد_شهریار
در وصف #حضرت_حافظ_
باشد که چو #خورشید درخشان به درآیی...
# عالیجناب_حافظ
شعری بسیار زیبا از #استاد_شهریار
در وصف #حضرت_حافظ_
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چه دلی که بر جبینش همه داغِ بینصیبی
چه گلی که بر نگینش همه نقش بیوفایی
به طبابتی که دانی بفرست درد عشقم
به علاج بیطبیبی و دوای بیدوایی
#استاد_شهریار #استاد_لطفی
مست آمدم ای پیر که مستانه بمیرم
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
من در یتیمم، صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
من بلبل عشاق به دامی نشوم رام
در دام تو هم بی طمع دانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم
#استاد شهریار
مستانه در این گوشه میخانه بمیرم
درویشم و بگذار قلندر منشانه
کاکل همه افشان به سر شانه بمیرم
من در یتیمم، صدفم سینه دریاست
بگذار یتیمانه و دردانه بمیرم
بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم
سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار
انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم
من بلبل عشاق به دامی نشوم رام
در دام تو هم بی طمع دانه بمیرم
در زندگی افسانه شدم در همه آفاق
بگذار که در مرگ هم افسانه بمیرم
#استاد شهریار
شمعی فروخت چهره که پروانهٔ تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهٔ تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست
خود جرعهنوش گردش پیمانهٔ تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذاشت جلوه جانانه تو بود
#استاد_شهریار
عقلی درید پرده که دیوانهٔ تو بود
خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست
خود جرعهنوش گردش پیمانهٔ تو بود
تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل
هر جا گذاشت جلوه جانانه تو بود
#استاد_شهریار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شاه باشی یا گدا ؛ از دست ساقی فلک
باید این ته جُرعۂ جام اجل نوشید و رفت
گر کنیز پادشاهی یا زن بقال کوی
در تغار صبر باید کشک خود سابید و رفت
سنگ باشی یا گهر ؛ از تختۂ تابوتها
در سیه چال لَحِد خواهی بِسَر غلتید و رفت
حلقۂ طاعت بگوش آویز و در آتش نرو!
اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید و رفت
زین جهان تا آن جهان ظلمات پُر پیچ و خمیست
باید از اختر شناسان راه خود پرسید و رفت
شهریار از ذوق رفتن در وداع آخری
دوستان با وعده گاه بوستان بوسید و رفت
#استاد_شهریار
باید این ته جُرعۂ جام اجل نوشید و رفت
گر کنیز پادشاهی یا زن بقال کوی
در تغار صبر باید کشک خود سابید و رفت
سنگ باشی یا گهر ؛ از تختۂ تابوتها
در سیه چال لَحِد خواهی بِسَر غلتید و رفت
حلقۂ طاعت بگوش آویز و در آتش نرو!
اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید و رفت
زین جهان تا آن جهان ظلمات پُر پیچ و خمیست
باید از اختر شناسان راه خود پرسید و رفت
شهریار از ذوق رفتن در وداع آخری
دوستان با وعده گاه بوستان بوسید و رفت
#استاد_شهریار
To Negah Kon
Hayedeh
تو نگاه کن
#بانو_هایده
آهنگ : #حسن_لشگری
شعر : #علیرضا_طبایی
من از جهان
به تو دل بسته ام
که جانِ منی ......
#استاد_شهریار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی ، به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من
نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم ، بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت ، طبیب آمد جوابش کن
حبیبم ، چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من
من از صبر و شکیبم شهریارا شهره ی آفاق
همه آفاق هم حیران از این صبر وشکیب من….
#استاد_شهریار
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی ، به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من
نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم ، بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت ، طبیب آمد جوابش کن
حبیبم ، چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من
من از صبر و شکیبم شهریارا شهره ی آفاق
همه آفاق هم حیران از این صبر وشکیب من….
#استاد_شهریار
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی ، به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من
نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم ، بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت ، طبیب آمد جوابش کن
حبیبم ، چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من
من از صبر و شکیبم شهریارا شهره ی آفاق
همه آفاق هم حیران از این صبر وشکیب من….
#استاد_شهریار
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
خیال خود به شبگردی ، به زلفش دیدم و گفتم
رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من
نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند
ندانستم که زلفت هم ، بلرزد با نهیب من
خوشم من با تب عشقت ، طبیب آمد جوابش کن
حبیبم ، چشم بیمار تو بس باشد طبیب من
حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من
من از صبر و شکیبم شهریارا شهره ی آفاق
همه آفاق هم حیران از این صبر وشکیب من….
#استاد_شهریار