خیالات انسان همانند چادرند و در چادر کسی پنهان است.
هر گاه که خیالات از میان برخیزند و حقایق روی نماید قیامتِ انسان ظهور میکند،
آدمی اسطرلاب حق است، چون او را حق تعالی به خود عالم و دانا کرده است.
فیه_مافیه
مولانا
هر گاه که خیالات از میان برخیزند و حقایق روی نماید قیامتِ انسان ظهور میکند،
آدمی اسطرلاب حق است، چون او را حق تعالی به خود عالم و دانا کرده است.
فیه_مافیه
مولانا
بایزید بسطامی و شمس تبریزی
و گفت به سینه ی ما آوازی دادند که: ای بایزید! خزاینِ ما از طاعتِ مقبول و خدمتِ پسندیده پُر است، اگر ما را میخواهی چیزی بیاور که ما را نبُوَد.
گفتم: خداوندا! آن چه بوَد که تو را نباشد؟
گفت: بیچارگی و عجز و نیاز و خواری و شکستگی.
تذکرةالاولیاء عطار
ذکر بایزید بسطامی
عاشقانت برِ تو تحفه اگر جان آرند
به سرِ تو که همه زیره به کرمان آرند
زیره به کرمان بَری چه قیمت و چه نرخ و چه آب روی آرد؟
چون چنین بارگاهی است، اکنون او بی نیاز است تو نیاز ببر، که بی نیاز، نیاز دوست دارد، به واسطه ی آن نیاز از میانِ این حوادث ناگاه بجهی.
مقالات شمس تبریزی،
و گفت به سینه ی ما آوازی دادند که: ای بایزید! خزاینِ ما از طاعتِ مقبول و خدمتِ پسندیده پُر است، اگر ما را میخواهی چیزی بیاور که ما را نبُوَد.
گفتم: خداوندا! آن چه بوَد که تو را نباشد؟
گفت: بیچارگی و عجز و نیاز و خواری و شکستگی.
تذکرةالاولیاء عطار
ذکر بایزید بسطامی
عاشقانت برِ تو تحفه اگر جان آرند
به سرِ تو که همه زیره به کرمان آرند
زیره به کرمان بَری چه قیمت و چه نرخ و چه آب روی آرد؟
چون چنین بارگاهی است، اکنون او بی نیاز است تو نیاز ببر، که بی نیاز، نیاز دوست دارد، به واسطه ی آن نیاز از میانِ این حوادث ناگاه بجهی.
مقالات شمس تبریزی،
رمضان آمد و آهسته صدا کرد مرا
مستعد سفر شهر خدا کرد مرا
از گلستان کرم طرفه نسیمى بوزید
که سراپاى پر از عطر و صفا کرد مرا
فیض روحالقدسم کرد رها از ظلمات
همرهى تا به لب آب بقا کرد مرا
من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهى
لایق مکتب فخر النجبا کرد مرا
در شگفتم ز کرامات و خطاپوشى او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
هر سر مویم اگر شکر کند تا به ابد
کم بود زین همه فیضى که عطا کرد مرا
مستعد سفر شهر خدا کرد مرا
از گلستان کرم طرفه نسیمى بوزید
که سراپاى پر از عطر و صفا کرد مرا
فیض روحالقدسم کرد رها از ظلمات
همرهى تا به لب آب بقا کرد مرا
من نبودم بجز از جاهل گم کرده رهى
لایق مکتب فخر النجبا کرد مرا
در شگفتم ز کرامات و خطاپوشى او
من خطا کردم و او مهر و وفا کرد مرا
هر سر مویم اگر شکر کند تا به ابد
کم بود زین همه فیضى که عطا کرد مرا
اکنون می بین که درون تو حبّ دنیا غالب است
یا عشق بهشت
یا عشق خدای تعالی!؟
می دان که تورا باکدام قوم حشرکنند،
اگر بر راه عاشقانی و محبّ عاشقانی، تو را با ایشان حشر کنند،
و اگر بر راه صالحانی و محبّ صادقانی تو را با ایشان در بهشت برند،
و اگر بر راه دنیا و اهل عادتی، تو را با ایشان حشر کنند.
و این هم یقین گردد ان شاءالله .!
عین القضات همدانی
یا عشق بهشت
یا عشق خدای تعالی!؟
می دان که تورا باکدام قوم حشرکنند،
اگر بر راه عاشقانی و محبّ عاشقانی، تو را با ایشان حشر کنند،
و اگر بر راه صالحانی و محبّ صادقانی تو را با ایشان در بهشت برند،
و اگر بر راه دنیا و اهل عادتی، تو را با ایشان حشر کنند.
و این هم یقین گردد ان شاءالله .!
عین القضات همدانی
شیخ را گفتم:
چون مذهب و اعتقاد پاک است مرا
از طعنه ی نااهل چه باک است مرا
شيخ شهاب الدّين مرا گفت: هر سخن به هرجای گفتن خطاست و هر سخن از هرکس پرسیدن هم خطاست. سخن از اهل دریغ نباید داشت که نااهل را خود از سخن مردان ملال بود. مثال دل نااهل و بیگانه از حقیقت همچنان است که فتیله ای که به جای روغن آب بدو رسیده باشد، چندان که آتش به نزد او بری افروخته نشود. امّا دل آشنا هم چو شمعی است کی آتش از دور به خود کشد و افروخته شود. اکنون حدیث صاحب سخن از نور خالی نباشد، پس نور در شمع گیرد نه در فتیله ی تَر و شمع تن خود در سر سوزِ دل کند و چون شمع نماند آتش نیز نماند.
هشت_ رساله _سهروردی
چون مذهب و اعتقاد پاک است مرا
از طعنه ی نااهل چه باک است مرا
شيخ شهاب الدّين مرا گفت: هر سخن به هرجای گفتن خطاست و هر سخن از هرکس پرسیدن هم خطاست. سخن از اهل دریغ نباید داشت که نااهل را خود از سخن مردان ملال بود. مثال دل نااهل و بیگانه از حقیقت همچنان است که فتیله ای که به جای روغن آب بدو رسیده باشد، چندان که آتش به نزد او بری افروخته نشود. امّا دل آشنا هم چو شمعی است کی آتش از دور به خود کشد و افروخته شود. اکنون حدیث صاحب سخن از نور خالی نباشد، پس نور در شمع گیرد نه در فتیله ی تَر و شمع تن خود در سر سوزِ دل کند و چون شمع نماند آتش نیز نماند.
هشت_ رساله _سهروردی
عجب دارم ازین شاگردان که گویند پیش استاد شدیم ولیکن شما دانید که من هیچکس را استاد نگرفتم که استاد من، خدا بود تبارک و تعالی و همه پیران را حرمت دارم.
شیخ ابوالحسن خرقانی
شیخ ابوالحسن خرقانی
هر که یکبار از سر حق و حقیقت به درگاه خدای تعالی سجده کند، دیگر هرگز سر از آن سجده برنخواهد داشت. و هر که پس از سجده سر از سجده بردارد، یقین دان که برای حجاب سجده کرده نه برای خدا. سهل بن عبدالله را گفتند: آیا قلب هم سجده میکند؟ گفت: آری تا ابد.
پس ای عزیز همواره ملازم خدمت قلب باش.
التراجم
شیخ اکبر محیی الدین بن عربی
پس ای عزیز همواره ملازم خدمت قلب باش.
التراجم
شیخ اکبر محیی الدین بن عربی
امسال حال و هوای بهار رنگ و بوی دیگری دارد چرا که در آغاز، همراه بهار قرآن میشود و همنشین مناجاتهای سحرش...
همزمان شدن بهار و رمضان، نوید بخش تحولی در عمق جان و روح بندگان است.
ماهی که رسول اکرم(ص) دربارهاش فرمودند: «درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده میشود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.»[1]
و حال، غروبهای بهاری سرمست از ندای «ربَنا....» خواهد شد و سحرگاهش لبریز از دعای سحر.
معبود، سفره کرامت پهن کرده و برات عفو و بخشش میدهد تا دل بندگانش را دیگر بار به مهربانی بیحدش، به آرامش برساند.
همزمان شدن بهار و رمضان، نوید بخش تحولی در عمق جان و روح بندگان است.
ماهی که رسول اکرم(ص) دربارهاش فرمودند: «درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده میشود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.»[1]
و حال، غروبهای بهاری سرمست از ندای «ربَنا....» خواهد شد و سحرگاهش لبریز از دعای سحر.
معبود، سفره کرامت پهن کرده و برات عفو و بخشش میدهد تا دل بندگانش را دیگر بار به مهربانی بیحدش، به آرامش برساند.
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات
غزل ۳۳۹
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان
سالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
پایم امروز فرورفت به گنجینه کام
کامم امروز برآمد به مراد دل خویش
چون میسر شدی ای در ز دریا برتر
چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
افسر خاقان وان گاه سر خاک آلود
خیمه سلطان وان گاه فضای درویش
سعدی ار نوش وصال تو بیابد چه عجب
سالها خورده ز زنبور سخنهای تو نیش
#غزلیات
#غزل_339
غزل ۳۳۹
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان
سالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
پایم امروز فرورفت به گنجینه کام
کامم امروز برآمد به مراد دل خویش
چون میسر شدی ای در ز دریا برتر
چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
افسر خاقان وان گاه سر خاک آلود
خیمه سلطان وان گاه فضای درویش
سعدی ار نوش وصال تو بیابد چه عجب
سالها خورده ز زنبور سخنهای تو نیش
#غزلیات
#غزل_339
شاگردی پرسید: «استاد برای یافتن خدا چه کنم؟» استاد گفت:
«در هر فرصت کوتاه، ذهنت را در اندیشه ی بی کران او غوطه ور ساز. با او صمیمانه صحبت کن. او نزدیک ترین نزدیک ها و عزیزترین عزیزهاست. او را همان گونه دوست بدار که فردی تهیدست پول را، مردی مشتاق محبوبش را و غریقی، نفس را، دوست دارد. وقتی به شدت مشتاق خداوند باشی، او بر تو آشکار خواهد شد».
پاراماهانسا یوگاناندا
«در هر فرصت کوتاه، ذهنت را در اندیشه ی بی کران او غوطه ور ساز. با او صمیمانه صحبت کن. او نزدیک ترین نزدیک ها و عزیزترین عزیزهاست. او را همان گونه دوست بدار که فردی تهیدست پول را، مردی مشتاق محبوبش را و غریقی، نفس را، دوست دارد. وقتی به شدت مشتاق خداوند باشی، او بر تو آشکار خواهد شد».
پاراماهانسا یوگاناندا
عشوهای از لب شیرین تو دل خواست به جان
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم
جناب حافظ
به شکرخنده لبت گفت مزادی طلبیم
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد
ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم
جناب حافظ
در جهان فـــردوس اعلا دارد آنک
یک نفـــــس بودست در پندار یار
در همـــــه عالم ندیـــدم لذتی
خوشتر و شیرینتر از گفـــتار یار
جناب سنایی
یک نفـــــس بودست در پندار یار
در همـــــه عالم ندیـــدم لذتی
خوشتر و شیرینتر از گفـــتار یار
جناب سنایی
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید.
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
جناب عراقی
که بوی او شفای جان هر بیمار میآید.
نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار میآید
جناب عراقی
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
جناب سعدی
زر فشانند و ما سر افشانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
جناب سعدی
پیری دیدم ضعیف و بیقوت که به تازیانه میزدند و او صبر میکرد، پس به زندان بردند.
من پیش او رفتم و گفتم: تو چنین ضعف و بیقوت چگونه صبر کردی بر آن تازیانه؟
گفت: ای فرزند به همت، بلا توان کشید نه به جسم.
گفتم: پیش تو صبر چیست؟
گفت: آنکه در بلا آمدن همچنان بُوَد که از بلا بیرون شدن
#ابوالحسین_نوری
من پیش او رفتم و گفتم: تو چنین ضعف و بیقوت چگونه صبر کردی بر آن تازیانه؟
گفت: ای فرزند به همت، بلا توان کشید نه به جسم.
گفتم: پیش تو صبر چیست؟
گفت: آنکه در بلا آمدن همچنان بُوَد که از بلا بیرون شدن
#ابوالحسین_نوری
هرچند که میکوشم که از عشق درگذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می دارد؛ و با این همه او غالب می شود و من مغلوب.
با عشق کی توانم کوشید؟!
کارم اندر عشق مشکل میشود
هر زمان گویم که بگریزم ز عشق
خان و مانم در سر دل می شود
عشق پیش از من بمنزل می شود....
در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند.
عشق، آتش است.
هرجا که باشد جز او رخت دیگری ننهد و هرجا که رسد سوزد و برنگ خود گرداند.
تمهیدات
عينُ القضات همدانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
انٖدر جمـال یـوسـف،
گـر دستها بریدند
دستی به جان ما بر،
بنگر چه ها بریدیم
مولانا
گـر دستها بریدند
دستی به جان ما بر،
بنگر چه ها بریدیم
مولانا