نقل است که بوتراب نخشبی رحمةالله علیه، مریدی داشت عظیم گرم و صاحب وجد. بوتراب او را بسی گفتی که: چنین که تویی تو را بایزید میباید دید.
یک روز مرید گفت: خواجه! کسی که هر روز صدبار خدای بایزید را بیند، بایزید را چه کند که بیند؟
بوتراب گفت: ای مرد! چون خدای را تو بینی، بر قدر خود بینی؛ و چون در پیش بایزید بینی، بر قدر بایزید بینی. در دیده تفاوت است، نه صدیق را رضی الله عنه، یکبار متجلی خواهد شد و جمله خلق را یکبار.
آن سخن بر دل مرید آمد. گفت: برو تا برویم.
هردو بیامدند به بسطام. شیخ در خانه نبود. به بیشه آمدند، شیخ از بیشه بیرون می آمد - سبویی آب در دست و پوستینی کهنه در بر همین که چشم مرید بوتراب بر بایزید افتاد بلرزید، و در حال خشک شد و بمرد.
بوتراب گفت: شیخا! یک نظر و مرگ؟!
شیخ گفت: در نهاد این جوان کاری بود و هنوز وقت کشف آن نبود. در مشاهدة بایزید آن کار به یکبار بر او افتاد. طاقت نداشت، فرو شد. زنان مصر را همین افتاد که طاقت جمال یوسف نداشتند، دستها به یکبار قطع کردند.
تذکرةالاولیاء_ذکر بایزید بسطامی
یک روز مرید گفت: خواجه! کسی که هر روز صدبار خدای بایزید را بیند، بایزید را چه کند که بیند؟
بوتراب گفت: ای مرد! چون خدای را تو بینی، بر قدر خود بینی؛ و چون در پیش بایزید بینی، بر قدر بایزید بینی. در دیده تفاوت است، نه صدیق را رضی الله عنه، یکبار متجلی خواهد شد و جمله خلق را یکبار.
آن سخن بر دل مرید آمد. گفت: برو تا برویم.
هردو بیامدند به بسطام. شیخ در خانه نبود. به بیشه آمدند، شیخ از بیشه بیرون می آمد - سبویی آب در دست و پوستینی کهنه در بر همین که چشم مرید بوتراب بر بایزید افتاد بلرزید، و در حال خشک شد و بمرد.
بوتراب گفت: شیخا! یک نظر و مرگ؟!
شیخ گفت: در نهاد این جوان کاری بود و هنوز وقت کشف آن نبود. در مشاهدة بایزید آن کار به یکبار بر او افتاد. طاقت نداشت، فرو شد. زنان مصر را همین افتاد که طاقت جمال یوسف نداشتند، دستها به یکبار قطع کردند.
تذکرةالاولیاء_ذکر بایزید بسطامی
اگر حاسِد دو پایَت را ببوسَد
به باطِن میزَنَد خَنْجَر دودستی
#غزل ۲۶۵۹ مولانا
اگر آدم حسود در ظاهر اظهار دوستی و تواضع میکند، ولی در هر فرصتی که پیش آید حتما به تو آسیب خواهد رساند.
مثلا؛ به دوستیات، به خانوادهات و هر نعمت مادی و معنوی که تو داری و آرزوی اوست و خواهان نابودی آن سعادت از زندگی توست.
حسد
به باطِن میزَنَد خَنْجَر دودستی
#غزل ۲۶۵۹ مولانا
اگر آدم حسود در ظاهر اظهار دوستی و تواضع میکند، ولی در هر فرصتی که پیش آید حتما به تو آسیب خواهد رساند.
مثلا؛ به دوستیات، به خانوادهات و هر نعمت مادی و معنوی که تو داری و آرزوی اوست و خواهان نابودی آن سعادت از زندگی توست.
حسد
اگرم حسود پرسد, دل من ز شکر ترسد
به شکایت اندرآیم, غم اضطراب گویم
مولانا
به شکایت اندرآیم, غم اضطراب گویم
مولانا
شمس تبریزی:
ما آنیم که زندان را بر خود بوستان گردانیم.
چون زندان ما بوستان گردد،
بنگر که بوستان ما خود چه باشد؟!
ما آنیم که زندان را بر خود بوستان گردانیم.
چون زندان ما بوستان گردد،
بنگر که بوستان ما خود چه باشد؟!
پی یک اشتباه ناجورم!
باغ ممنوع سیب می خواهم!
تا بفهمند نازنین منی،
قد زلفت رقیب می خواهم!
مادرم گفت: "دل نبند و برو،
هرکجا روی نازنینی هست"
آه مادر، دلم زدستم رفت،
ختم "امن یجیب "می خواهم!
پدرم گفت : "بچه جان بس کن!
حرفهای عجیب می شنوم!"
آه آری پدر، عجیب، عجیب،
خاطرش را عجیب می خواهم!!
باز فر می خورند دور سرم،
این قوافی : حبیب،عجیب، غریب...
آه مادر، پدر، مریض شدم،
به گمانم طبیب می خواهم!
...
بعد ازین عاشقانه خواهم گفت،
بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!
باغ ممنوع سیب پیشکشم!
دود نعنا دوسیب می خواهم!!!
حسین جنتی
باغ ممنوع سیب می خواهم!
تا بفهمند نازنین منی،
قد زلفت رقیب می خواهم!
مادرم گفت: "دل نبند و برو،
هرکجا روی نازنینی هست"
آه مادر، دلم زدستم رفت،
ختم "امن یجیب "می خواهم!
پدرم گفت : "بچه جان بس کن!
حرفهای عجیب می شنوم!"
آه آری پدر، عجیب، عجیب،
خاطرش را عجیب می خواهم!!
باز فر می خورند دور سرم،
این قوافی : حبیب،عجیب، غریب...
آه مادر، پدر، مریض شدم،
به گمانم طبیب می خواهم!
...
بعد ازین عاشقانه خواهم گفت،
بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!
باغ ممنوع سیب پیشکشم!
دود نعنا دوسیب می خواهم!!!
حسین جنتی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست ..
#صوفی_عمر، سرچوپی(هدایت کننده و جلودار دسته رقص) رقصندەای کە زیباترین و صحیحترین درک را از رقص کوردی دارد
و بهترین ارتباط را با آن برقرار نمودە و بینظیرترین حس را به تماشاگر منتقل میکند،
او در قسمت کوردنشین کشور ترکیه زندگی میکند و با تمام وجودش لمس کردە است کە رقص کوردی خود بە تنهایی یک زبان کامل است کە میتوان بە وسیلەی آن با تمام موجودات حرف زد،
او با جزء بە جزء حرکات دستها، پاها و تمامی بدنش و چرخاندن چۆپیاش با کل کائنات و دنیای ماورایش ارتباط برقرار میکند انگار چیزی بە کائنات میدهد و یا چیزی میگیرد،
رقص او یک نمایش کاملا هارمونیک تمام و کمال است چنانکه از رقص او میتوان حس شادی، اندوه، آزادی، مهرورزی، ذکر و سماع و چیزهای بسیار دیگری دریافت کرد،
او قامتش استوار است به صلابت کوههای کوردستان.
کاک عمر کاملا آگاهانه حرکات رقص را به نمایش میگذارد و او راه ارتباط با مخاطب را به درستی درک کرده است.
رقص این مرد دوست داشتنی ست و ابدا تصنعی نيست.
او برای به پرواز کشیدن روحی که در بند جسم اسیر است تلاش میکند و هارمونی حرکت در بدن را به درستی درک کرده است ..
#صوفی_عمر، سرچوپی(هدایت کننده و جلودار دسته رقص) رقصندەای کە زیباترین و صحیحترین درک را از رقص کوردی دارد
و بهترین ارتباط را با آن برقرار نمودە و بینظیرترین حس را به تماشاگر منتقل میکند،
او در قسمت کوردنشین کشور ترکیه زندگی میکند و با تمام وجودش لمس کردە است کە رقص کوردی خود بە تنهایی یک زبان کامل است کە میتوان بە وسیلەی آن با تمام موجودات حرف زد،
او با جزء بە جزء حرکات دستها، پاها و تمامی بدنش و چرخاندن چۆپیاش با کل کائنات و دنیای ماورایش ارتباط برقرار میکند انگار چیزی بە کائنات میدهد و یا چیزی میگیرد،
رقص او یک نمایش کاملا هارمونیک تمام و کمال است چنانکه از رقص او میتوان حس شادی، اندوه، آزادی، مهرورزی، ذکر و سماع و چیزهای بسیار دیگری دریافت کرد،
او قامتش استوار است به صلابت کوههای کوردستان.
کاک عمر کاملا آگاهانه حرکات رقص را به نمایش میگذارد و او راه ارتباط با مخاطب را به درستی درک کرده است.
رقص این مرد دوست داشتنی ست و ابدا تصنعی نيست.
او برای به پرواز کشیدن روحی که در بند جسم اسیر است تلاش میکند و هارمونی حرکت در بدن را به درستی درک کرده است ..
Motreb E Harifan
Sedigh Tarif
ای مطربی حریفان
ده س که ن به نغمه خوانی
آاوازی تویه بوو دل
وا ده فع ئه کاد خه مانی
چکه چکه چکه
جامی شرابی تازه
ساقی به جامی می بی
مطرب به ساز و نی بی
صدیق تعریف
ای مطربی حریفان
موسیقی کوردی زیبا👌🌺
ده س که ن به نغمه خوانی
آاوازی تویه بوو دل
وا ده فع ئه کاد خه مانی
چکه چکه چکه
جامی شرابی تازه
ساقی به جامی می بی
مطرب به ساز و نی بی
صدیق تعریف
ای مطربی حریفان
موسیقی کوردی زیبا👌🌺
خفتهخبرنداردسربرکنارجانان/شجریان
@Avazeh_Eshgh
ساز و آواز کمنظیر با شعری از حضرت #سعدی
آواز استاد #محمدرضا_شجریان
تار استاد #فرهنگ_شریف
دستگاه #شور
آلبوم پیوند مهر
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوشرو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشنروان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو برنگیرم ور میکشد رقیبم
مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکر دهانان
آواز استاد #محمدرضا_شجریان
تار استاد #فرهنگ_شریف
دستگاه #شور
آلبوم پیوند مهر
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم
کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوشرو
تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان
روشنروان عاشق از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان
باور مکن که من دست از دامنت بدارم
شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان
چشم از تو برنگیرم ور میکشد رقیبم
مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان
من اختیار خود را تسلیم عشق کردم
همچون زمام اشتر بر دست ساربانان
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکر دهانان
کانال_گلهای_جاویدان_ حسین کشتکار
حسین کشتکار بوشهری منم سرگشته و حیرانت ای دوست
منم سرگشته حیرانت ای دوست کنم یکباره جان قربانت ای دوست
خلیل آسا زشوق وصل کویت دهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت وجودم را زغم ویرانه کرده
من آن آواره ی بشکسته بالم زهجرانت بتا رو بر زوالم
منم آن مرغ سرگردان و تنها پریشان گشته شد یکباره حالم
سحر سر بر سر سجاده کردم دعایی بهر آن دلداده کردم
زحسرت ساغر چشمانم ای دوست لبالب یکسره از باده کردم
دلا تا کی اسیر یاد یاری ز هجر یار تا کی داغداری
بگو تا کی ز شوق روی لیلی تو مجنون پریشان روزگاری
پریشانم پریشان روزگارم من آن سرگشته ی هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلت درون سینه آسایش ندارم
زهجرت روز و شب فریاد دارم زبیدادت دلی ناشاد دارم
درون کوهسار سینه خود هزاران کشته چون فرهاد دارم
چرا ای نازنینم بی وفایی دمادم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم عزیزم دارد این دل هم خدایی
خلیل آسا زشوق وصل کویت دهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت وجودم را زغم ویرانه کرده
من آن آواره ی بشکسته بالم زهجرانت بتا رو بر زوالم
منم آن مرغ سرگردان و تنها پریشان گشته شد یکباره حالم
سحر سر بر سر سجاده کردم دعایی بهر آن دلداده کردم
زحسرت ساغر چشمانم ای دوست لبالب یکسره از باده کردم
دلا تا کی اسیر یاد یاری ز هجر یار تا کی داغداری
بگو تا کی ز شوق روی لیلی تو مجنون پریشان روزگاری
پریشانم پریشان روزگارم من آن سرگشته ی هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلت درون سینه آسایش ندارم
زهجرت روز و شب فریاد دارم زبیدادت دلی ناشاد دارم
درون کوهسار سینه خود هزاران کشته چون فرهاد دارم
چرا ای نازنینم بی وفایی دمادم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم عزیزم دارد این دل هم خدایی
غممخور جانا در اینعالم که عالم هیچ نیست
نیست هستیجز دمیناچیز و آندم هیچ نیست
چیزی از ناچیز را عمر و زمان کردند نام
زندگی چیزی ز ناچیز است و آنهم هیچ نیست
عمر، در غم خوردن بیهوده ضایع شد «بهار»
شاد زی باری که اصلا شادی و غم هیچ نیست
ملکالشعرا بهار
نیست هستیجز دمیناچیز و آندم هیچ نیست
چیزی از ناچیز را عمر و زمان کردند نام
زندگی چیزی ز ناچیز است و آنهم هیچ نیست
عمر، در غم خوردن بیهوده ضایع شد «بهار»
شاد زی باری که اصلا شادی و غم هیچ نیست
ملکالشعرا بهار
شاگردی از استادی پرسید : خواهش میکنم به من بگو از کجا باید یک انسان خوب را تشخیص دهم؟
استاد جواب داد : تو نمیتوانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است ، حتی از ظاهر او هم نمیتوان به این شناخت رسید.
اما میتوانی از فضایی که در حضور او بوجود می آید او را بشناسی ،
چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد..!
نوربرت لش لایتنر
استاد جواب داد : تو نمیتوانی از روی سخنان یک فرد تشخیص دهی که او یک انسان خوب است ، حتی از ظاهر او هم نمیتوان به این شناخت رسید.
اما میتوانی از فضایی که در حضور او بوجود می آید او را بشناسی ،
چرا که هیچ کس قادر نیست فضایی ایجاد کند که با روحش سازگاری نداشته باشد..!
نوربرت لش لایتنر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
گر به تو افتدم نظر
چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را، نکته به نکته
مو به مو...
آواز
حسین علیزاده، کیهان کلهر
کنسرت کشور مراکش
استاد جان شجریان💠💠💠
چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم تو را، نکته به نکته
مو به مو...
آواز
`محمدرضا و همایون شجریا
ن` حسین علیزاده، کیهان کلهر
کنسرت کشور مراکش
استاد جان شجریان💠💠💠
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ساز و آواز
کانال آواز استاد شجریان
🎵ساز و آواز
💠آواز: محمدرضا شجریان
💠تار: داریوش پیرنیاکان
💠شعر : حافظ
💠مایه آواز بیات اصفهان
💠آلبوم منتشر نشده انتظار
💠آواز: محمدرضا شجریان
💠تار: داریوش پیرنیاکان
💠شعر : حافظ
💠مایه آواز بیات اصفهان
💠آلبوم منتشر نشده انتظار
فردى گوسفند دیگری میدزدید
و گوشتش را صدقه میکرد!
از او پرسیدند : که این چه معنی دارد؟
گفت :
ثواب صدقه با گناه دزدی برابر گردد و درمیانه پیه و دنبهاش اضافی باشد برای من!
"عبید زاکانی"
و گوشتش را صدقه میکرد!
از او پرسیدند : که این چه معنی دارد؟
گفت :
ثواب صدقه با گناه دزدی برابر گردد و درمیانه پیه و دنبهاش اضافی باشد برای من!
"عبید زاکانی"
نصف اشتباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم، احساس میکنیم و وقتی که باید احساس کنیم، فکر میکنیم!
📕 به آواز باد گوش بسپار
✍🏻 #هاروکی_موراکامی
📕 به آواز باد گوش بسپار
✍🏻 #هاروکی_موراکامی
روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به كجا مي روم ؟ آخر ننمايی وطنم
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بود است مراد وی از اين ساختنم
جان كه از عالم عِلوی است يقين می دانم
رخت خود باز بر آنم كه همان جا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
به هوای سر كويش پر و بالی بزنم
كيست در گوش كه او می شنود آوازم
يا كدام است سخن می نهد اندر دهنم
كيست در ديده كه از ديده برون می نگرد
يا چه جان است نگويی كه منش پيرهنم
تا به تحقيق مرا منزل و ره ننمايی
يكدم آرام نگيرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم درشكنم
من به خود نامدم اين جا كه به خود باز روم
آن كه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر به خود می گويم
تا كه هشيارم و بيدار يكی دم نزنم
شمس تبريز اگر روی به من بنمايی
والله اين قالب مردار به هم در شكنم
جناب شمس تبریزی
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به كجا مي روم ؟ آخر ننمايی وطنم
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا
يا چه بود است مراد وی از اين ساختنم
جان كه از عالم عِلوی است يقين می دانم
رخت خود باز بر آنم كه همان جا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست
به هوای سر كويش پر و بالی بزنم
كيست در گوش كه او می شنود آوازم
يا كدام است سخن می نهد اندر دهنم
كيست در ديده كه از ديده برون می نگرد
يا چه جان است نگويی كه منش پيرهنم
تا به تحقيق مرا منزل و ره ننمايی
يكدم آرام نگيرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم درشكنم
من به خود نامدم اين جا كه به خود باز روم
آن كه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر به خود می گويم
تا كه هشيارم و بيدار يكی دم نزنم
شمس تبريز اگر روی به من بنمايی
والله اين قالب مردار به هم در شكنم
جناب شمس تبریزی
آفرین جان آفرین پاک را آنکه جان بخشید و ایمان خاک را
عرش را بر آب بنیاد او نهاد خاکیان را عمر بر باد او نهاد
آسمان را در زبر دستی نهاد خاک را در غایت پستی بداشت
آن یکی را جنبش مادام داد وان دگر را دایما آرام داد
آسمان چون خیمه ای بر پای کرد بی ستون کرد و زمینش جای کرد
جناب عطار
عرش را بر آب بنیاد او نهاد خاکیان را عمر بر باد او نهاد
آسمان را در زبر دستی نهاد خاک را در غایت پستی بداشت
آن یکی را جنبش مادام داد وان دگر را دایما آرام داد
آسمان چون خیمه ای بر پای کرد بی ستون کرد و زمینش جای کرد
جناب عطار
ديوار مست و پنجره مست و اتاق مست!
اين چندمين شب است که خوابم نبرده است
رؤيای « تو » مقابل « من » گيج و خط خطی
در جيغ جيــــغ گردش خفـّاشهای پست
رؤيای « من » مقابل « تو » - تو که نيستی!-
[ دکتر بلند شد... و مرا روی تخت بست ]
دارم يواش واش... که از هوش می رَ...رَ...
پيچـيده توی جمجمه ام هی صدای دست ↓
هی دست ، دست می کنی و من که مرده ام
مردی که نيست خسته شده از هرآنچه هست!
يا علم يا که عقل... و يا يک خدای خوب...
- « بايد چه کار کرد ترا هيچ چی پرست؟! »
من از..کمک!.هميشه..کمک!.خسته تر..کمک!
[ مامان يواش آمد و پهلوی من نشست ]
- « با احتياط حمل شود که شکستنيـ ... »
يکهو جيرينگ! بغض کسی در گلو شکست!
سید مهدی موسوی
اين چندمين شب است که خوابم نبرده است
رؤيای « تو » مقابل « من » گيج و خط خطی
در جيغ جيــــغ گردش خفـّاشهای پست
رؤيای « من » مقابل « تو » - تو که نيستی!-
[ دکتر بلند شد... و مرا روی تخت بست ]
دارم يواش واش... که از هوش می رَ...رَ...
پيچـيده توی جمجمه ام هی صدای دست ↓
هی دست ، دست می کنی و من که مرده ام
مردی که نيست خسته شده از هرآنچه هست!
يا علم يا که عقل... و يا يک خدای خوب...
- « بايد چه کار کرد ترا هيچ چی پرست؟! »
من از..کمک!.هميشه..کمک!.خسته تر..کمک!
[ مامان يواش آمد و پهلوی من نشست ]
- « با احتياط حمل شود که شکستنيـ ... »
يکهو جيرينگ! بغض کسی در گلو شکست!
سید مهدی موسوی