دوست داشتن کسانی که دوستمان دارند مهم نیست.. مهم این است کسانی که دوستمان ندارند را دوست بداریم.
#عیسی_مسیح_(ع)
#عیسی_مسیح_(ع)
هدفتان هرچقدر هم که بزرگ باشد، آن را به کوچکترین قسمتهای ممکن تقسیم کنید،
و همین امروز یک قدم به سمتش بردارید..
#دارن_هاردی
و همین امروز یک قدم به سمتش بردارید..
#دارن_هاردی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
همایون شجریان
عشقم همچنان باقیست
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی همچنان باقی
و گر جانم دریغ آید و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم
عشقم همچنان باقیست
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی همچنان باقی
و گر جانم دریغ آید و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم
إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي
من «اللّه» هستم؛ معبودی جز من نیست! مرا بپرست، و نماز را برای یاد من بپادار
#سوره طه آیه 14
🍃🍂
من «اللّه» هستم؛ معبودی جز من نیست! مرا بپرست، و نماز را برای یاد من بپادار
#سوره طه آیه 14
🍃🍂
☆☆☆
از خویشتن سفر کن..
درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا
نه رنج اره کشیدی نه زخمهای جفا
نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر
سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا
نگر به موسی عمران که از بر مادر
به مدین آمد و زان راه گشت او مولا
نگر به عیسی مریم که از دوام سفر
چو آب چشمه حیوانست یحیی الموتی
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا
اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم
مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا
چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا
#مولانا
از خویشتن سفر کن..
درخت اگر متحرک بدی ز جای به جا
نه رنج اره کشیدی نه زخمهای جفا
نگر به یوسف کنعان که از کنار پدر
سفر فتادش تا مصر و گشت مستثنا
نگر به موسی عمران که از بر مادر
به مدین آمد و زان راه گشت او مولا
نگر به عیسی مریم که از دوام سفر
چو آب چشمه حیوانست یحیی الموتی
نگر به احمد مرسل که مکه را بگذاشت
کشید لشکر و بر مکه گشت او والا
اگر ملول نگردی یکان یکان شمرم
مسافران جهان را دو تا دو تا و سه تا
چو اندکی بنمودم بدان تو باقی را
ز خوی خویش سفر کن به خوی و خلق خدا
#مولانا
بر یاد لبت لعل نگین میبوسم
آنم چو بدست نیست این میبوسم
دستم چو بر آسمان تو مینرسد
میآرم سجده و زمین میبوسم
#مولانای_جان
آنم چو بدست نیست این میبوسم
دستم چو بر آسمان تو مینرسد
میآرم سجده و زمین میبوسم
#مولانای_جان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یکی در ستاره نظر می کند و راه می برد . هیچ ستاره سخن می گوید با وی ؟
نی !
الا به مجرد آن که در ستاره نظر می کند راه را از بی راهه می داند و به منزل می رسد .
همچنین ممکن است که در اولیای حق نظر کنی ایشان در تو تصرف کنند .
بی گفتی و بحثی و قال و قیلی مقصود حاصل شود زیرا تو را به منزل رسانَد !
#مولانا_فیه_مافیه_129
نی !
الا به مجرد آن که در ستاره نظر می کند راه را از بی راهه می داند و به منزل می رسد .
همچنین ممکن است که در اولیای حق نظر کنی ایشان در تو تصرف کنند .
بی گفتی و بحثی و قال و قیلی مقصود حاصل شود زیرا تو را به منزل رسانَد !
#مولانا_فیه_مافیه_129
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها
ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس
ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا
#مولانا
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغها
ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس
ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا
#مولانا
مژده ای صبر که شد هجرت هجران نزدیک
یوسف مصر وفا گشت به کنعان نزدیک
غم غمین از خبر فرقت دوری شد و گشت
دوری فرقت و محرومی حرمان نزدیک
گشت سررشته بعد من از آن در کوتاه
شد ره مور به درگاه سلیمان نزدیک
کرد عیسی ز فلک مرحله چند نزول
درد این خاک نشین گشت به درمان نزدیک
بوی خیر آید ازین وضع که یک مرتبه شد
کوی درویش به نزهت گه سلطان نزدیک
قرب آن سرو سمن پیرهن از شوق مرا
چاک پیراهن جان ساخت به جانان نزدیک
محتشم گرچه نشد قطع ره هجر تمام
حالیا راه طلب گشت به جانان نزدیک
#محتشم_کاشانی
یوسف مصر وفا گشت به کنعان نزدیک
غم غمین از خبر فرقت دوری شد و گشت
دوری فرقت و محرومی حرمان نزدیک
گشت سررشته بعد من از آن در کوتاه
شد ره مور به درگاه سلیمان نزدیک
کرد عیسی ز فلک مرحله چند نزول
درد این خاک نشین گشت به درمان نزدیک
بوی خیر آید ازین وضع که یک مرتبه شد
کوی درویش به نزهت گه سلطان نزدیک
قرب آن سرو سمن پیرهن از شوق مرا
چاک پیراهن جان ساخت به جانان نزدیک
محتشم گرچه نشد قطع ره هجر تمام
حالیا راه طلب گشت به جانان نزدیک
#محتشم_کاشانی
مرا از بخت اگر کاري برآيد
به وصل روي دلداري برآيد
وليکن دور گردون خود نخواهد
که کام ياري از ياري برآيد
اگر خوبان گيتي را کني جمع
به نام من ستمگاري برآيد
و گر من طالب اندوه گردم
ز هر سويش طلبکاري برآيد
دل من گر بکارد دانه غم
ازان يک دانه انباري برآيد
ز دلتنگي اگر رمزي بگويم
ازان تنگي به خرواري برآيد
گلي را گر برون ارم ز خاري
ز هر برگش سر خاري برآيد
ز زلف يار اگر مويي بجويم
بهر مويش خريداري برآيد
ز بهر تخت اگر شاهي نشانم
به نام اوحدي داري برآيد
#اوحدی
به وصل روي دلداري برآيد
وليکن دور گردون خود نخواهد
که کام ياري از ياري برآيد
اگر خوبان گيتي را کني جمع
به نام من ستمگاري برآيد
و گر من طالب اندوه گردم
ز هر سويش طلبکاري برآيد
دل من گر بکارد دانه غم
ازان يک دانه انباري برآيد
ز دلتنگي اگر رمزي بگويم
ازان تنگي به خرواري برآيد
گلي را گر برون ارم ز خاري
ز هر برگش سر خاري برآيد
ز زلف يار اگر مويي بجويم
بهر مويش خريداري برآيد
ز بهر تخت اگر شاهي نشانم
به نام اوحدي داري برآيد
#اوحدی
ز پیش دیده تا جانان من رفت
تو پنداری که از تن جان من رفت
سر و سامان مجو از من چو رفتی
تو چون رفتی سر و سامان من رفت
#وحشی_بافقی
تو پنداری که از تن جان من رفت
سر و سامان مجو از من چو رفتی
تو چون رفتی سر و سامان من رفت
#وحشی_بافقی
چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من
زان سبب شادی نمیگردد به گرد کار من
اشک چشمم سر دل یک یک به رخها بر نبشت
گوییا با اشک بیرون میرود اسرار من
رخت ازین شهرم به صحرا برد میباید که شب
مردم اندر زحمتند از نالهٔ بسیار من
گر نه آب چشم سیل انگیز من مانع شود
هر شبی شهری بسوزد آه آتشبار من
همچو یاقوتست اشکم، تا خیال لعل او
آشنایی میکند با دیدهٔ بیدار من
من ز تیمارش چنان گشتم که نتوان گفت و او
خود نمیپرسد که: حالت چیست؟ ای بیمار من
ز اوحدی هجران او کوتاه کردی دست زود
گر به گوش او رسیدی نالهای زار من
#اوحدی
زان سبب شادی نمیگردد به گرد کار من
اشک چشمم سر دل یک یک به رخها بر نبشت
گوییا با اشک بیرون میرود اسرار من
رخت ازین شهرم به صحرا برد میباید که شب
مردم اندر زحمتند از نالهٔ بسیار من
گر نه آب چشم سیل انگیز من مانع شود
هر شبی شهری بسوزد آه آتشبار من
همچو یاقوتست اشکم، تا خیال لعل او
آشنایی میکند با دیدهٔ بیدار من
من ز تیمارش چنان گشتم که نتوان گفت و او
خود نمیپرسد که: حالت چیست؟ ای بیمار من
ز اوحدی هجران او کوتاه کردی دست زود
گر به گوش او رسیدی نالهای زار من
#اوحدی
@shervamusiqiirani-2
تصنیف : شیدا شدم
پیدا شدم پیدا شدم
پیدای ناپیدا شدم
شیدا شیدا شیدا شدم
شیدا شدم شیدا شدم
من او بدم من او شدم
با او بدم بی او شدم
در عشق او چون او شدم
زین رو چنین بی سو شدم
خواننده: #شهرام_ناظری
شعر از: #مولوی
پیدای ناپیدا شدم
شیدا شیدا شیدا شدم
شیدا شدم شیدا شدم
من او بدم من او شدم
با او بدم بی او شدم
در عشق او چون او شدم
زین رو چنین بی سو شدم
خواننده: #شهرام_ناظری
شعر از: #مولوی
چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی
برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی
چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی
به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم
که تا تو باشی و غیری به جای من نگزینی
ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم
به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی
نگین حلقه رندان شدی که تا بدرخشد
کنار حلقه چشمم به هر نگاه نگینی
کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت
چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی
خوشم که شعله آهم به دوزخت کشد اما
چه می کند به تو دوزخ که خود بهشت برینی
خدای را که دگر آسمان بلا نفرستد
تو خود بدین قد و بالا بلای روی زمینی
تو تشنه غزل شهریار و من به که گویم
که شعرتر نتراود برون ز طبع حزینی
#شهریار
"آبگینه"
برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی
چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی
به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم
که تا تو باشی و غیری به جای من نگزینی
ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم
به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی
نگین حلقه رندان شدی که تا بدرخشد
کنار حلقه چشمم به هر نگاه نگینی
کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت
چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی
خوشم که شعله آهم به دوزخت کشد اما
چه می کند به تو دوزخ که خود بهشت برینی
خدای را که دگر آسمان بلا نفرستد
تو خود بدین قد و بالا بلای روی زمینی
تو تشنه غزل شهریار و من به که گویم
که شعرتر نتراود برون ز طبع حزینی
#شهریار
"آبگینه"
#سعدی
یا بفرما به سرایم
یا بفرما ، به سّر ، آیم
یا بفرما به سرایم
یا بفرما ، به سّر ، آیم
با پیرِ خِرد، نهفته میگفتم دوش
کز من سخن از سرّ جهان هیچ مپوش
نرمک نرمک مرا همی گفت به گوش:
کین دیدنی است، گفتنی نیست خموش
#مولانا
کز من سخن از سرّ جهان هیچ مپوش
نرمک نرمک مرا همی گفت به گوش:
کین دیدنی است، گفتنی نیست خموش
#مولانا
چونک تا اقصای هندستان رسید
در بیابان طوطیی چندی بدید
مرکب استانید پس آواز داد
آن سلام و آن امانت باز داد
طوطیی زان طوطیان لرزید بس
اوفتاد و مرد و بگسستش نفس
شد پشیمان خواجه از گفت خبر
گفت رفتم در هلاک جانور
این مگر خویشست با آن طوطیک
این مگر دو جسم بود و روح یک
این چرا کردم چرا دادم پیام
سوختم بیچاره را زین گفت خام
این زبان چون سنگ و هم آهن وشست
وانچ بجهد از زبان چون آتشست
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف
زانک تاریکست و هر سو پنبهزار
درمیان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
جانها در اصل خود عیسیدمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جانها بر خاستی
گفت هر جانی مسیحآساستی
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان
هرکه صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپستر رود
مثنوی شریف
#مولوی
در بیابان طوطیی چندی بدید
مرکب استانید پس آواز داد
آن سلام و آن امانت باز داد
طوطیی زان طوطیان لرزید بس
اوفتاد و مرد و بگسستش نفس
شد پشیمان خواجه از گفت خبر
گفت رفتم در هلاک جانور
این مگر خویشست با آن طوطیک
این مگر دو جسم بود و روح یک
این چرا کردم چرا دادم پیام
سوختم بیچاره را زین گفت خام
این زبان چون سنگ و هم آهن وشست
وانچ بجهد از زبان چون آتشست
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روی نقل و گه از روی لاف
زانک تاریکست و هر سو پنبهزار
درمیان پنبه چون باشد شرار
ظالم آن قومی که چشمان دوختند
زان سخنها عالمی را سوختند
عالمی را یک سخن ویران کند
روبهان مرده را شیران کند
جانها در اصل خود عیسیدمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جانها بر خاستی
گفت هر جانی مسیحآساستی
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
صبر باشد مشتهای زیرکان
هست حلوا آرزوی کودکان
هرکه صبر آورد گردون بر رود
هر که حلوا خورد واپستر رود
مثنوی شریف
#مولوی