و ازو شیخ ابوبکر شِبلی می آید
که یک روز طهارت کرده،
عزمِ مسجد کرد.
به سرّش ندا کردند که
طهارتِ آن داری که بدین گستاخی
در خانهی ما خواهی آمد؟
این بشنید بازگشت. ندا آمد
که از درگاهِ ما بازمی گردی؟
کجا خواهی شد؟
نعرهای درگرفت. ندا آمد
که بر ما تشنیع می زنی؟
بر جای بایستاد و خاموش شد.
ندا آمد که
دعویِ تحمّل و صبر میکنی؟
گفت:المُستغاثُ مِنکَ اِلیک.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#ذکر_ابوبکر_شبلی
که یک روز طهارت کرده،
عزمِ مسجد کرد.
به سرّش ندا کردند که
طهارتِ آن داری که بدین گستاخی
در خانهی ما خواهی آمد؟
این بشنید بازگشت. ندا آمد
که از درگاهِ ما بازمی گردی؟
کجا خواهی شد؟
نعرهای درگرفت. ندا آمد
که بر ما تشنیع می زنی؟
بر جای بایستاد و خاموش شد.
ندا آمد که
دعویِ تحمّل و صبر میکنی؟
گفت:المُستغاثُ مِنکَ اِلیک.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#ذکر_ابوبکر_شبلی
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زير سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
#حضرت_حافظ
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زير سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
#حضرت_حافظ
دل می ستاند از من و جان می دهد به من
آرام جان و کام جهان می دهد به من
دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است
تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من
#هوشنگ_ابتهاج
آرام جان و کام جهان می دهد به من
دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است
تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من
#هوشنگ_ابتهاج
محمد رضا شجریان، آلبوم پیام نسیم، ساز و آواز\: خوش آن ساعت که دیدار…
خوش آن ساعت که دیدار ته بینُم
آوازِ استاد زنده یاد محمدرضا شجریان
آوازِ استاد زنده یاد محمدرضا شجریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خواجه_عبدالله_انصارى گفت :
وقتی خواهد آمد که زبان در دل برسد
و دل بر جان برسد
و جان در سر برسد
و سر در حق برسد
آنگاه دل به زبان گوید خاموش !
سر به جان گوید خاموش!
و نور به سر گوید خاموش !
خداوند گوید :
ای بنده ى من ، دیری بود تو میگفتی
اکنون من میگویم و تو بشنو!
#کشف_الاسرار
وقتی خواهد آمد که زبان در دل برسد
و دل بر جان برسد
و جان در سر برسد
و سر در حق برسد
آنگاه دل به زبان گوید خاموش !
سر به جان گوید خاموش!
و نور به سر گوید خاموش !
خداوند گوید :
ای بنده ى من ، دیری بود تو میگفتی
اکنون من میگویم و تو بشنو!
#کشف_الاسرار
گفتی ستمِ فِراق سهل است
بسمالله، از این بَتَر چه داری؟!
بردی دل و دین به چَشمِ جادو
تا چَشم هنوز بر چه داری؟
#امیرشاهی_سبزواری
بسمالله، از این بَتَر چه داری؟!
بردی دل و دین به چَشمِ جادو
تا چَشم هنوز بر چه داری؟
#امیرشاهی_سبزواری
بایزید با مریدان بر سفره نشسته نان میخورد ، ناگاه برخاست و مریدان را بفرمود به پیشواز مردی که با دو سگ سیاه که با زنجیر ازقفای خود میکشاند روید واحترام بسیار کنید و به اینجا دعوت کنید ، مرد آمد و بر سفره بنشست و خود نان بخورد و به سگ ها نان بداد و برفت ، مریدان بایزید را گفتند این چه بود که کردی و سگ بر سفره آمد و نان از خوردن بینداخت ، بایزید بفرمود آن مرد منصور حلاج بود و آن دو سگ سیاه سگ نفس او بود و فرق است میان آن کس که سگ نفس خود از پشت بکشاند و آنکه سگ او را از پیش براند.
تذکره الاولیا
تذکره الاولیا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«کوه را به موی کشیدن آسان تر از آنک از خود به خود بیرون آمدن.»
«هیچ تکلّف تو را بیش از تو بی تو نیست، چون به خویشتن مشغول گشتی از او باز ماندی.»
«بندۀ آنی که در بند آنی»
«این کار به سر نشنو تا خواجه به در نشنو»
«زندان مرد بودِ مرد است»
«پنداشت و منی تو حجاب است از میان برگیر به خدای رسیدی»
«هرچه نه خدای را نه چیز و هرکه نه خدای را نه کس»
اسرار التوحید
«هیچ تکلّف تو را بیش از تو بی تو نیست، چون به خویشتن مشغول گشتی از او باز ماندی.»
«بندۀ آنی که در بند آنی»
«این کار به سر نشنو تا خواجه به در نشنو»
«زندان مرد بودِ مرد است»
«پنداشت و منی تو حجاب است از میان برگیر به خدای رسیدی»
«هرچه نه خدای را نه چیز و هرکه نه خدای را نه کس»
اسرار التوحید
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
در فُرقت تو عمر عزیزم به سرآمد
بر آرزوی آن که تو روزی به من آیی
#سنایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
در فُرقت تو عمر عزیزم به سرآمد
بر آرزوی آن که تو روزی به من آیی
#سنایی
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
حضرت حافظ
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل
حریم درگه پیر مغان پناهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
حضرت حافظ
حکایت شیخ گرکانی و گربه از الهی نامه عطار :
شیخ گرکانی گربه ای در خانقاهش داشت که گاهی بر سجاده شیخ می خفت . ماوا و پناهگاهش مطبخ بود. هیچگاه دست به غذایی نمی برد و امین سفره و خانقاه بود . کسی نیز ندیده بود که چیزی از مطبخ برباید !
روزی گربه جست و از تابه گوشتی ربود ! خادم او را گوشمالی سختی داد. گربه در کنجی آرام نشست ! خادم ماجرا را برای شیخ باز گفت ! شیخ گربه را خواند و از او علت کار را پرسید !
گربه برخاست و به شتاب رفت و سه کودک خود را به دهان گرفته و در مقابل شیخ روی زمین نهاد و خود به بالای درختی رفت ! شیخ از خادم در خشم شد و گفت : گربه معذور است ' عمل او از ضرورت و اجبار بوده! به خاطر فرزند موجودی ضعیف تر از عنکبوت از دهان شیر لقمه میگیرد ! کاری که گربه کرد کار غریبی نیست که پیوند و وابستگی فرزند کاری عجیب است ! تا کسی را فرزندی نباشد غم فرزند در خاطرش نمی آید ! سپس رو به خادم کرد و گفت : برو و رضایت و خشنودی حیوان را بطلب! خادم به نزد گربه بازگشت و از او درخواست استغفار کرد ! حیوان از او روی بر گرداند تا آنکه شیخ شفیع خادم شده و گربه از درخت فرود آمد ! عطار در پایان می فرماید:
اگر صد عالمت پیوند باشد
نه چون پیوند یک فرزند باشد
کسی کو فارغ از فرزند آمد
خدای پاک بیمانند آمد!
شیخ گرکانی گربه ای در خانقاهش داشت که گاهی بر سجاده شیخ می خفت . ماوا و پناهگاهش مطبخ بود. هیچگاه دست به غذایی نمی برد و امین سفره و خانقاه بود . کسی نیز ندیده بود که چیزی از مطبخ برباید !
روزی گربه جست و از تابه گوشتی ربود ! خادم او را گوشمالی سختی داد. گربه در کنجی آرام نشست ! خادم ماجرا را برای شیخ باز گفت ! شیخ گربه را خواند و از او علت کار را پرسید !
گربه برخاست و به شتاب رفت و سه کودک خود را به دهان گرفته و در مقابل شیخ روی زمین نهاد و خود به بالای درختی رفت ! شیخ از خادم در خشم شد و گفت : گربه معذور است ' عمل او از ضرورت و اجبار بوده! به خاطر فرزند موجودی ضعیف تر از عنکبوت از دهان شیر لقمه میگیرد ! کاری که گربه کرد کار غریبی نیست که پیوند و وابستگی فرزند کاری عجیب است ! تا کسی را فرزندی نباشد غم فرزند در خاطرش نمی آید ! سپس رو به خادم کرد و گفت : برو و رضایت و خشنودی حیوان را بطلب! خادم به نزد گربه بازگشت و از او درخواست استغفار کرد ! حیوان از او روی بر گرداند تا آنکه شیخ شفیع خادم شده و گربه از درخت فرود آمد ! عطار در پایان می فرماید:
اگر صد عالمت پیوند باشد
نه چون پیوند یک فرزند باشد
کسی کو فارغ از فرزند آمد
خدای پاک بیمانند آمد!
به داوود وحی آمد که ای داوود خانه ای از برای من پاکیزه کن تا بدان جا آیم .
گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد که عظمت و جلال تو را شاید ؟؟؟
ندا آمد : آن دل بنده من است .
گفت : خدایا چگونه آن را پاکیزه و پاک گردانم ؟
پاسخ شنید : عشق در او زن تا هر چه به ما نسبت ندارد بسوزد . آنگاه با جاروی حسرت جاروب کن تا اگر بقتی"باقیمانده ای" باشد پاک شود .
ای داوود از آن پس اگر سر گشته ای بینی در راه طلب ما آنجا را نشان ده که بارگاه قدس ما همانجاست ........
خواجه عبدالله انصاری: کشف الأسرار
گفت : بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد که عظمت و جلال تو را شاید ؟؟؟
ندا آمد : آن دل بنده من است .
گفت : خدایا چگونه آن را پاکیزه و پاک گردانم ؟
پاسخ شنید : عشق در او زن تا هر چه به ما نسبت ندارد بسوزد . آنگاه با جاروی حسرت جاروب کن تا اگر بقتی"باقیمانده ای" باشد پاک شود .
ای داوود از آن پس اگر سر گشته ای بینی در راه طلب ما آنجا را نشان ده که بارگاه قدس ما همانجاست ........
خواجه عبدالله انصاری: کشف الأسرار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در من کسی باز یادِ تو اُفتاد امشب ...
قطعهی هوای زمزمه هایت
آواز همایون شجریان
قطعهی هوای زمزمه هایت
آواز همایون شجریان
بیایید به یکدیگر عشق بورزیم، وگرنه از دست میرویم، بیایید ویران کنیم، حاشا کنیم، سیاست را نابود کنیم، چرا که بینمان جدایی میافکند و در برابر هم مسلحمان میسازد؛ بیایید از هیچکس نپرسیم دیروز چه بودهایم و چه میخواستهایم. دیروز تمام دنیا در اشتباه بود، باید بدانیم امروز چه میخواهیم.
ژرژ ساند
نامه به گوستاو فلوبر، ترجمه گلاره جمشیدی
ژرژ ساند
نامه به گوستاو فلوبر، ترجمه گلاره جمشیدی
مرد نیک را از کسی شکایت نیست ، نظر بر عیب نیست ، هر که شکایت کرد ، بد اوست.
البته پیدا آید که عیب ازوست....
#مقالات_شمس_مرد_نیک
البته پیدا آید که عیب ازوست....
#مقالات_شمس_مرد_نیک
زان پیش که طاق چرخ اعلا زدهاند
وین بارگه سپهر مینا زدهاند
ما در عدم آباد ازل خوش خفته
بی ما رقم عشق تو بر ما زدهاند...
#ابوسعید_ابوالخیر
وین بارگه سپهر مینا زدهاند
ما در عدم آباد ازل خوش خفته
بی ما رقم عشق تو بر ما زدهاند...
#ابوسعید_ابوالخیر