حکایت روباه و پیرزن از کلام حکیم ملّا محمّد هیدجی
یکی روبه از راه افسون و فن
بدزدید مرغی زیک پیر زن
به حسرت همی کرد آن زن نگاه
زدی دست بر دست و می گفت آه
که برد این ستم پیشه مرغی زمن
که وزنش فزون بود از نیم من
به روبه بسی این سخن سخت گشت
که ناگاه گرگی زِرَه می گذشت
بدو گفت می گوید این پیرزن
که این مرغ لاغر بود نیم من
مرا کرد رسوا تو انصاف ده
چه قدر است؟ گفتا: زمینش بنه
گرفتش به دندان به راه اوفتاد
بدو گفت روبه: کجا؟ خیر باد
زدش هی که برگرد و کم گو فضول
من این را نمودم به یک مَن قبول¹
تقی دانش همین داستان را در قطعه ای چنین سروده:
مرغ عجوز برد شغال و به دشت تاخت
فریاد مرغ نیم منی می کشید زن
روبه رسید و گفت شغال: ای برادرم
این چارَکی² نباشد و گوید که نیم من
گفتش بِهِل³ که وزن کنم چون که درفکند
روبه ربود و گفت: به یک من⁴ از آن من⁵
1_کشکول حکیم هیدجی به همراه دیوان ،به کوشش عارف یاریقلی ،صفحهٔ ۱۴۹
2_چارَک: مخفّف چهاریک . ربع. یک چهارم . یک حصّه از چهار حصه .چهاریک من ،ده سیر که ۷۵۰ گرم باشد.
در روستای ما و ترکهای همدان چَرَک گویند.
3_هِل: فعل امر از مادّهٔ هِلیدن و هلیدن:گذاشتن . هشتن . به جایی نهادن.
4_شاعری گفته:
زشکّرِ لب لعلت، زپستهٔ دهنت
به مَن رسید به هرکس ولی به من نرسید
5_کلّیّات حکیم سوری ،تقی دانش مستشار اعظم ،صفحهٔ ۵۲
یکی روبه از راه افسون و فن
بدزدید مرغی زیک پیر زن
به حسرت همی کرد آن زن نگاه
زدی دست بر دست و می گفت آه
که برد این ستم پیشه مرغی زمن
که وزنش فزون بود از نیم من
به روبه بسی این سخن سخت گشت
که ناگاه گرگی زِرَه می گذشت
بدو گفت می گوید این پیرزن
که این مرغ لاغر بود نیم من
مرا کرد رسوا تو انصاف ده
چه قدر است؟ گفتا: زمینش بنه
گرفتش به دندان به راه اوفتاد
بدو گفت روبه: کجا؟ خیر باد
زدش هی که برگرد و کم گو فضول
من این را نمودم به یک مَن قبول¹
تقی دانش همین داستان را در قطعه ای چنین سروده:
مرغ عجوز برد شغال و به دشت تاخت
فریاد مرغ نیم منی می کشید زن
روبه رسید و گفت شغال: ای برادرم
این چارَکی² نباشد و گوید که نیم من
گفتش بِهِل³ که وزن کنم چون که درفکند
روبه ربود و گفت: به یک من⁴ از آن من⁵
1_کشکول حکیم هیدجی به همراه دیوان ،به کوشش عارف یاریقلی ،صفحهٔ ۱۴۹
2_چارَک: مخفّف چهاریک . ربع. یک چهارم . یک حصّه از چهار حصه .چهاریک من ،ده سیر که ۷۵۰ گرم باشد.
در روستای ما و ترکهای همدان چَرَک گویند.
3_هِل: فعل امر از مادّهٔ هِلیدن و هلیدن:گذاشتن . هشتن . به جایی نهادن.
4_شاعری گفته:
زشکّرِ لب لعلت، زپستهٔ دهنت
به مَن رسید به هرکس ولی به من نرسید
5_کلّیّات حکیم سوری ،تقی دانش مستشار اعظم ،صفحهٔ ۵۲
چنین کشتهٔ حسرت کیستم من
که چون آتش ازسوختن زیستم من
نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون
نه لفظم نه مضمون چه معنیستم من
نه خاک آستانم نه چرخ آشیانم
پری میفشانم کجاییستم من
اگر فانیام چیست این شور هستی
وگر باقیام از چه فانیستم من
بناز ای تخیل ببال ای توهم
که هستیگمان دارم و نیستم من
هوایی در آتش فکندهست نعلم
اگر خاک گردم نمیایستم من
نوایی ندارم نفس میشمارم
اگر ساز عبرت نیام چیستم من
بخندید ای قدردانان فرصت
که یک خنده برخویش نگریستم من
در این غمکده کس ممیراد یارب
به مرگیکه بیدوستان زیستم من
جهان گو به سامان هستی بنازد
کمالم همین بسکه من نیستم من
به این یکنفس عمرموهوم بیدل
فنا تهمت شخص باقیستم من
#بیدل
که چون آتش ازسوختن زیستم من
نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون
نه لفظم نه مضمون چه معنیستم من
نه خاک آستانم نه چرخ آشیانم
پری میفشانم کجاییستم من
اگر فانیام چیست این شور هستی
وگر باقیام از چه فانیستم من
بناز ای تخیل ببال ای توهم
که هستیگمان دارم و نیستم من
هوایی در آتش فکندهست نعلم
اگر خاک گردم نمیایستم من
نوایی ندارم نفس میشمارم
اگر ساز عبرت نیام چیستم من
بخندید ای قدردانان فرصت
که یک خنده برخویش نگریستم من
در این غمکده کس ممیراد یارب
به مرگیکه بیدوستان زیستم من
جهان گو به سامان هستی بنازد
کمالم همین بسکه من نیستم من
به این یکنفس عمرموهوم بیدل
فنا تهمت شخص باقیستم من
#بیدل
ای جان و ای جانان من، دارم هوای عاشقی
ای وصل و ای هجران من، دارم هوای عاشقی
جان در برِ جانانه شد، دل بر سر پیمانه شد
تن ساکن میخانه شد، دارم هوای عاشقی
#ابوسعید_ابوالخیر
ای جان و ای جانان من، دارم هوای عاشقی
ای وصل و ای هجران من، دارم هوای عاشقی
جان در برِ جانانه شد، دل بر سر پیمانه شد
تن ساکن میخانه شد، دارم هوای عاشقی
#ابوسعید_ابوالخیر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
روئیدی در قلبِ من
به سانگل کوچکی
که کنار دیوار می روید؛
همین قدر ناخواسته،
عاشقت شدم..
هاتف ملکشاهی
به سانگل کوچکی
که کنار دیوار می روید؛
همین قدر ناخواسته،
عاشقت شدم..
هاتف ملکشاهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
شب خیز که عاشقان به شب راز کنند
گرد در و بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود، به شب بربندند
الا در عاشقان که شب باز کنند
#ابوسعید_ابوالخیر
گرد در و بام دوست پرواز کنند
هر جا که دری بود، به شب بربندند
الا در عاشقان که شب باز کنند
#ابوسعید_ابوالخیر
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
#فروغ_فرخزاد
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشاندهای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها
#فروغ_فرخزاد
چه باشد پیشه عاشق به جز دیوانگی کردن
چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن
ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن
#مولانــــا
چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن
ز هر ذره بیاموزید پیش نور برجستن
ز پروانه بیاموزید آن مردانگی کردن
#مولانــــا
دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید
با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید
#سعدی
هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید
با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی
آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید
#سعدی
تو را در بوتۀ عشق نهند
تا آتش، تو را سوخته گرداند
چون سوخته شدی ، نور باشی
«نورٌ علی نورِ یهدی اللّهُ لِنوره مَنْ یَشاء»
#تمهیدات
#عین_القضات_همداني
تا آتش، تو را سوخته گرداند
چون سوخته شدی ، نور باشی
«نورٌ علی نورِ یهدی اللّهُ لِنوره مَنْ یَشاء»
#تمهیدات
#عین_القضات_همداني
"نقل است که از #ابراهیم_ادهم پرسیدند روزگار چون میگذرانی؟
گفت: چهار مرکب دارم بازداشته.
چون نعمتی پدید آید بر مرکب شکر نشینم و پیش وی باز روم
و چون محنتی پدید آید بر مرکب صبر نشینم و پیش وی باز شوم
و چون معصیتی پدید آید بر مرکب توبه نشینم و پیش وی باز روم
و چون طاعتی پدید آید بر مرکب اخلاص نشینم و پیش وی باز شوم."
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
چاپ شفیعی کدکنی،
نشر سخن، ص ۱۲۰
گفت: چهار مرکب دارم بازداشته.
چون نعمتی پدید آید بر مرکب شکر نشینم و پیش وی باز روم
و چون محنتی پدید آید بر مرکب صبر نشینم و پیش وی باز شوم
و چون معصیتی پدید آید بر مرکب توبه نشینم و پیش وی باز روم
و چون طاعتی پدید آید بر مرکب اخلاص نشینم و پیش وی باز شوم."
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
چاپ شفیعی کدکنی،
نشر سخن، ص ۱۲۰
و ازو شیخ ابوبکر شِبلی می آید
که یک روز طهارت کرده،
عزمِ مسجد کرد.
به سرّش ندا کردند که
طهارتِ آن داری که بدین گستاخی
در خانهی ما خواهی آمد؟
این بشنید بازگشت. ندا آمد
که از درگاهِ ما بازمی گردی؟
کجا خواهی شد؟
نعرهای درگرفت. ندا آمد
که بر ما تشنیع می زنی؟
بر جای بایستاد و خاموش شد.
ندا آمد که
دعویِ تحمّل و صبر میکنی؟
گفت:المُستغاثُ مِنکَ اِلیک.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#ذکر_ابوبکر_شبلی
که یک روز طهارت کرده،
عزمِ مسجد کرد.
به سرّش ندا کردند که
طهارتِ آن داری که بدین گستاخی
در خانهی ما خواهی آمد؟
این بشنید بازگشت. ندا آمد
که از درگاهِ ما بازمی گردی؟
کجا خواهی شد؟
نعرهای درگرفت. ندا آمد
که بر ما تشنیع می زنی؟
بر جای بایستاد و خاموش شد.
ندا آمد که
دعویِ تحمّل و صبر میکنی؟
گفت:المُستغاثُ مِنکَ اِلیک.
#تذکرةالاولیاءعطارنیشابوری
#ذکر_ابوبکر_شبلی
بر در میکده رندان قلندر باشند
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زير سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
#حضرت_حافظ
که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
خشت زير سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
#حضرت_حافظ
دل می ستاند از من و جان می دهد به من
آرام جان و کام جهان می دهد به من
دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است
تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من
#هوشنگ_ابتهاج
آرام جان و کام جهان می دهد به من
دیدار تو طلیعه ی صبح سعادت است
تا کی ز مهر طالع آن می دهد به من
#هوشنگ_ابتهاج
محمد رضا شجریان، آلبوم پیام نسیم، ساز و آواز\: خوش آن ساعت که دیدار…
خوش آن ساعت که دیدار ته بینُم
آوازِ استاد زنده یاد محمدرضا شجریان
آوازِ استاد زنده یاد محمدرضا شجریان
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#خواجه_عبدالله_انصارى گفت :
وقتی خواهد آمد که زبان در دل برسد
و دل بر جان برسد
و جان در سر برسد
و سر در حق برسد
آنگاه دل به زبان گوید خاموش !
سر به جان گوید خاموش!
و نور به سر گوید خاموش !
خداوند گوید :
ای بنده ى من ، دیری بود تو میگفتی
اکنون من میگویم و تو بشنو!
#کشف_الاسرار
وقتی خواهد آمد که زبان در دل برسد
و دل بر جان برسد
و جان در سر برسد
و سر در حق برسد
آنگاه دل به زبان گوید خاموش !
سر به جان گوید خاموش!
و نور به سر گوید خاموش !
خداوند گوید :
ای بنده ى من ، دیری بود تو میگفتی
اکنون من میگویم و تو بشنو!
#کشف_الاسرار
گفتی ستمِ فِراق سهل است
بسمالله، از این بَتَر چه داری؟!
بردی دل و دین به چَشمِ جادو
تا چَشم هنوز بر چه داری؟
#امیرشاهی_سبزواری
بسمالله، از این بَتَر چه داری؟!
بردی دل و دین به چَشمِ جادو
تا چَشم هنوز بر چه داری؟
#امیرشاهی_سبزواری