چنانکه به ولی ،اسم اعظم داده اند،
همچنان نام و کنیه خود و نام های روحانیان همچون جن ها و فرشتگان را هم در غیب می شناسد.
#فوائح_الجمال_و_فواتح_الجلال، ص۸۲
#نجم_الدین_کبری_قدس_سره
همچنان نام و کنیه خود و نام های روحانیان همچون جن ها و فرشتگان را هم در غیب می شناسد.
#فوائح_الجمال_و_فواتح_الجلال، ص۸۲
#نجم_الدین_کبری_قدس_سره
در واقعه ای حق تعالی را زیارت کردم و مرا به نامی نامید که تا حالا هرگز آن را نشنیده بودم و آن "نردیار" بود،
از او تعالی از تفسیر این لفظ پرسش کردم،
فرمود:"ممسوک الدار"
#فتوحات_مکیه،
باب۱۷۸:
معرفت مقام محبت
از او تعالی از تفسیر این لفظ پرسش کردم،
فرمود:"ممسوک الدار"
#فتوحات_مکیه،
باب۱۷۸:
معرفت مقام محبت
«راه دل راه شهامت است»
زندگی کردن در عشق، اعتماد و ناامنی است. ترک گذشته، جاری شدن در ناشناخته و خوشامدگویی به آینده است. شهامت حرکت در جادههای خطرناک است. و تنها بزدلان از خطر حذر میکنند. امّا آنها قبلاً به کلی مُردهاند. کسی که زنده است، واقعاً زنده، در اوج زندگی، همیشه در ناشناخته سیال است.
خطر هست ولی او مخاطره میکند.
دل همیشه آماده مخاطره است.
دل قمارباز است. عقل تاجر است.
عقل همیشه حسابگری میکند، شمارشگر است، امّا دل حسابگری نمیشناسد.
اشو
زندگی کردن در عشق، اعتماد و ناامنی است. ترک گذشته، جاری شدن در ناشناخته و خوشامدگویی به آینده است. شهامت حرکت در جادههای خطرناک است. و تنها بزدلان از خطر حذر میکنند. امّا آنها قبلاً به کلی مُردهاند. کسی که زنده است، واقعاً زنده، در اوج زندگی، همیشه در ناشناخته سیال است.
خطر هست ولی او مخاطره میکند.
دل همیشه آماده مخاطره است.
دل قمارباز است. عقل تاجر است.
عقل همیشه حسابگری میکند، شمارشگر است، امّا دل حسابگری نمیشناسد.
اشو
مرا در جانم دوستیست که در روزگار ِسختی تسلایم میدهد و آنگاه که رنج ِایام هجوم میآورد، او مونس ِمن است.
آنکس که در درون ِخویش مونس ندارد در حسرت میمیرد، چرا که زندگی از پیرامون نمیآید بلکه از درون انسان میجوشد
جبران خلیل جبران
آنکس که در درون ِخویش مونس ندارد در حسرت میمیرد، چرا که زندگی از پیرامون نمیآید بلکه از درون انسان میجوشد
جبران خلیل جبران
روزی از کنفسیوس پرسیدند که؛
اگر امپراطور چین می شدی،
نخستین عملی که به آن دست می زد چه بود؟
کنفسیوس پاسخ داد؛
"دوباره سازی مفهوم دقیق کلمات"
کنفسیوس از اقتدار و نفوذ و قدرت کلام آگاه بود و همیشه هنگام سخن گفتن می دانست که با چه دقتی باید واژه ها را برگزید.
آری....
کلامتان همواره به یکی از این دو کار سرگرم است؛
ساختن یا فروپاشیدن،
شفا یا کُشتن !
زیرا هر کلامی که بر زبان جاری شود،
سرشار از نیرویی شدید به پیش می رود.
کلام نیکو از نیروی حیات و سلامت و سعادت آکنده است.
گفتگو درباره ضعف جسمانی و ناراحتی اعصاب،
همان ثمرات را تولید می کند.
گفتگو درباره اینکه کبدتان خوب کار نمی کند،
سبب می شود که کبدتان خوب کار نکند.
گفتگو درباره اینکه معده تان ضعیف است،
معده شما را ضعیف می کند.
گفتگوی متداول میان مردم،
به علت استفاده از کلمات نادرست،
به جای تندرستی بیماری می آفریند.
همین که کلامی بر زبان آید،
فعل و انفعالی شیمیایی در تن صورت می گیرد.
به این دلیل جسم می تواند از طریق کلام،
باسازی و حتی متحول شود.
تکرار هر کلام،
آن کلام را در ذهن مستقر می سازد و سبب تاثیر آن در جسم می شود.
اگر امپراطور چین می شدی،
نخستین عملی که به آن دست می زد چه بود؟
کنفسیوس پاسخ داد؛
"دوباره سازی مفهوم دقیق کلمات"
کنفسیوس از اقتدار و نفوذ و قدرت کلام آگاه بود و همیشه هنگام سخن گفتن می دانست که با چه دقتی باید واژه ها را برگزید.
آری....
کلامتان همواره به یکی از این دو کار سرگرم است؛
ساختن یا فروپاشیدن،
شفا یا کُشتن !
زیرا هر کلامی که بر زبان جاری شود،
سرشار از نیرویی شدید به پیش می رود.
کلام نیکو از نیروی حیات و سلامت و سعادت آکنده است.
گفتگو درباره ضعف جسمانی و ناراحتی اعصاب،
همان ثمرات را تولید می کند.
گفتگو درباره اینکه کبدتان خوب کار نمی کند،
سبب می شود که کبدتان خوب کار نکند.
گفتگو درباره اینکه معده تان ضعیف است،
معده شما را ضعیف می کند.
گفتگوی متداول میان مردم،
به علت استفاده از کلمات نادرست،
به جای تندرستی بیماری می آفریند.
همین که کلامی بر زبان آید،
فعل و انفعالی شیمیایی در تن صورت می گیرد.
به این دلیل جسم می تواند از طریق کلام،
باسازی و حتی متحول شود.
تکرار هر کلام،
آن کلام را در ذهن مستقر می سازد و سبب تاثیر آن در جسم می شود.
امروز چه سخنی گفته ای که خالی از حقیقت بوده؟
خوب دقیق شو
رفتارت را بازبینی کن
کدام سخن دروغ را گفته ای؟
هر چند کوچک
بدان کوچکترین بی صداقتی لکه ای در روح تو باقی خواهد گذاشت....
روح ها آگاهند...
اگر آنکس که به او دروغ میگویی اندکی آگاه باشد این تیرگی را درخواهد یافت...
راستین باش
با خودت و با دیگران...
اشو
خوب دقیق شو
رفتارت را بازبینی کن
کدام سخن دروغ را گفته ای؟
هر چند کوچک
بدان کوچکترین بی صداقتی لکه ای در روح تو باقی خواهد گذاشت....
روح ها آگاهند...
اگر آنکس که به او دروغ میگویی اندکی آگاه باشد این تیرگی را درخواهد یافت...
راستین باش
با خودت و با دیگران...
اشو
گفت ما را هفت وادى در ره است
چون گذشتى هفت وادى درگه است
هست وادىّ طلب آغاز كار
وادى عشق است از آن پس بى كنار
پس سيُم وادى از آنِ معرفت
هست چارم وادى استغنا صفت
هست پنجم وادى توحيد پاك
پس ششم وادىِّ حيرت صعبناك
هفتمين وادىِّ فقر است و فنا
هفت وادی عطار نیشابوری
چون گذشتى هفت وادى درگه است
هست وادىّ طلب آغاز كار
وادى عشق است از آن پس بى كنار
پس سيُم وادى از آنِ معرفت
هست چارم وادى استغنا صفت
هست پنجم وادى توحيد پاك
پس ششم وادىِّ حيرت صعبناك
هفتمين وادىِّ فقر است و فنا
هفت وادی عطار نیشابوری
#شاه_نعمتالله_ولی
ما در طلبش هر سو
چون دیده همی گردیم
ما طالب و او مطلوب
وین طرفه که او با ماست
ما در طلبش هر سو
چون دیده همی گردیم
ما طالب و او مطلوب
وین طرفه که او با ماست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#صوفی آن باشد که
دائم سعی کند در تزکیه نفس
و تصفیه دل و تجلیه روح
چنان که لحظه ای از آن فارغ نشود
و اگر یک ساعت از آن غافل شود به حجاب های بسیار محجوب شود.
#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی
دائم سعی کند در تزکیه نفس
و تصفیه دل و تجلیه روح
چنان که لحظه ای از آن فارغ نشود
و اگر یک ساعت از آن غافل شود به حجاب های بسیار محجوب شود.
#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی
کانال تلگرامی smsu43@
همایون شجریان - دلبر
شعر:مولوی
با صدای: #همایونشجریان
دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس
چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس
جوشش خون را ببین از جگر مؤمنان
وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس
سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم
نقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرس
عشق چو لشکر کشید عالم جان را گرفت
حال من از عشق پرس از من مضطر مپرس
هست دل عاشقان همچو دل مرغ از او
جز سخن عاشقی نکته دیگر مپرس
خاصیت مرغ چیست آنک ز روزن پرد
گر تو چو مرغی بیا برپر و از در مپرس
چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست
بیش مگو از پدر بیش ز مادر مپرس
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب
چون به تنور آمدی جز که ز آذر مپرس
مرغ دل تو اگر عاشق این آتشست
سوخته پر خوشتری هیچ تو از پر مپرس
گر تو و دلدار سر هر دو یکی کرده ایت
پای دگر کژ منه خواجه از این سر مپرس
دیده و گوش بشر دان که همه پرگلست
از بصر پروحل گوهر منظر مپرس
چونک بشستی بصر از مدد خون دل
مجلس شاهی تو راست جز می احمر مپرس
رو تو به تبریز زود از پی این شکر را
با لطف شمس حق از می و شکر مپرس
مولانا
با صدای: #همایونشجریان
دست بنه بر دلم از غم دلبر مپرس
چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس
جوشش خون را ببین از جگر مؤمنان
وز ستم و ظلم آن طره کافر مپرس
سکه شاهی ببین در رخ همچون زرم
نقش تمامی بخوان پس تو ز زرگر مپرس
عشق چو لشکر کشید عالم جان را گرفت
حال من از عشق پرس از من مضطر مپرس
هست دل عاشقان همچو دل مرغ از او
جز سخن عاشقی نکته دیگر مپرس
خاصیت مرغ چیست آنک ز روزن پرد
گر تو چو مرغی بیا برپر و از در مپرس
چون پدر و مادر عاشق هم عشق اوست
بیش مگو از پدر بیش ز مادر مپرس
هست دل عاشقان همچو تنوری به تاب
چون به تنور آمدی جز که ز آذر مپرس
مرغ دل تو اگر عاشق این آتشست
سوخته پر خوشتری هیچ تو از پر مپرس
گر تو و دلدار سر هر دو یکی کرده ایت
پای دگر کژ منه خواجه از این سر مپرس
دیده و گوش بشر دان که همه پرگلست
از بصر پروحل گوهر منظر مپرس
چونک بشستی بصر از مدد خون دل
مجلس شاهی تو راست جز می احمر مپرس
رو تو به تبریز زود از پی این شکر را
با لطف شمس حق از می و شکر مپرس
مولانا
چون مرا غمناک بیند شاد گردد یار من
زان سبب شادی نمیگردد به گرد کار من
اشک چشمم سر دل یک یک به رخها بر نبشت
گوییا با اشک بیرون میرود اسرار من
رخت ازین شهرم به صحرا برد میباید که شب
مردم اندر زحمتند از نالهٔ بسیار من
گر نه آب چشم سیل انگیز من مانع شود
هر شبی شهری بسوزد آه آتشبار من
همچو یاقوتست اشکم، تا خیال لعل او
آشنایی میکند با دیدهٔ بیدار من
من ز تیمارش چنان گشتم که نتوان گفت و او
خود نمیپرسد که: حالت چیست؟ ای بیمار من
ز اوحدی هجران او کوتاه کردی دست زود
گر به گوش او رسیدی نالهای زار من
#اوحدی
زان سبب شادی نمیگردد به گرد کار من
اشک چشمم سر دل یک یک به رخها بر نبشت
گوییا با اشک بیرون میرود اسرار من
رخت ازین شهرم به صحرا برد میباید که شب
مردم اندر زحمتند از نالهٔ بسیار من
گر نه آب چشم سیل انگیز من مانع شود
هر شبی شهری بسوزد آه آتشبار من
همچو یاقوتست اشکم، تا خیال لعل او
آشنایی میکند با دیدهٔ بیدار من
من ز تیمارش چنان گشتم که نتوان گفت و او
خود نمیپرسد که: حالت چیست؟ ای بیمار من
ز اوحدی هجران او کوتاه کردی دست زود
گر به گوش او رسیدی نالهای زار من
#اوحدی
دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد و دیگر آن که آموخت و نکرد
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپیی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپاپیی برو کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر
محییالدین در فتوحات مکیه میفرماید:
هرکس که عشق را تعریف کند آن را نشناخته، و کسی که از جام آن جرعهای نچشیده باشد آن را نشناخته، و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته، که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.
هرچه گویم عشق را شَرح و بَیان
چون به عشق آیَم خَجِل باشم از آن
گَرچه تَفسیرِ زبانْ روشنگَر است
لیکْ عشقِ بیزبانْ روشنتَر است
چون قَلَم اَنْدَر نوشتن میشِتافت
چون به عشق آمد قَلَم بر خود شِکافت
عقلْ در شَرحَش چو خَر در گِل بِخُفت
شَرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت
#مولانا
هرکس که عشق را تعریف کند آن را نشناخته، و کسی که از جام آن جرعهای نچشیده باشد آن را نشناخته، و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته، که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.
هرچه گویم عشق را شَرح و بَیان
چون به عشق آیَم خَجِل باشم از آن
گَرچه تَفسیرِ زبانْ روشنگَر است
لیکْ عشقِ بیزبانْ روشنتَر است
چون قَلَم اَنْدَر نوشتن میشِتافت
چون به عشق آمد قَلَم بر خود شِکافت
عقلْ در شَرحَش چو خَر در گِل بِخُفت
شَرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت
#مولانا
انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک، افعال نیک و اخلاق نیک و معارف وکار سالکان این است که این چهار را به کمال رسانند.
شیخ نسفی
شیخ نسفی
همهٔ موجودات به حکم عشق فطری در جریان و حرکت اند و اساس جهان آفرینش بر عشق است.
از خلقت آدم خاکی متصاعداً تا ملکوتیان مجرد، همه متحرک به عشق اند، عشق حقیقی که عشق اکبر است شوق به لقای حق است
و این است نیروی جاذبهٔ جهان و این است مبدأ شور و شرهای آفرینش
و آنچه حافظ و نگهبان موجودات جهان است عشقِ عالی است،
عشقی که ساری در تمام موجودات است
اگر عشق نمی بود موجودات مضمحل می شدند.
همهٔ موجودات جهان در سير بطرف معشوق خود رنجها می کشند و دشواریها تحمل می کنند تا بوصال او برسند
و از شراب عشقی ازلی سیراب شوند، غایت و نهایت این عشق تشبه به خداست.
#شهاب_الدین_سهروری
#حکمت_الاشراق
از خلقت آدم خاکی متصاعداً تا ملکوتیان مجرد، همه متحرک به عشق اند، عشق حقیقی که عشق اکبر است شوق به لقای حق است
و این است نیروی جاذبهٔ جهان و این است مبدأ شور و شرهای آفرینش
و آنچه حافظ و نگهبان موجودات جهان است عشقِ عالی است،
عشقی که ساری در تمام موجودات است
اگر عشق نمی بود موجودات مضمحل می شدند.
همهٔ موجودات جهان در سير بطرف معشوق خود رنجها می کشند و دشواریها تحمل می کنند تا بوصال او برسند
و از شراب عشقی ازلی سیراب شوند، غایت و نهایت این عشق تشبه به خداست.
#شهاب_الدین_سهروری
#حکمت_الاشراق