اونجا که حضرت مولانا از تفاوت یار
با بقیه گفته:
عشق روی تو
به شش سوی جهان دام دلست
که ندیدند چنان رخ رخ گلگون دگر
با بقیه گفته:
عشق روی تو
به شش سوی جهان دام دلست
که ندیدند چنان رخ رخ گلگون دگر
ملکا و پادشاها
آتشهای حرص ما را به آب رحمت خویش بنشان.
جان مشتاقان را شراب وحدت بچشان. ضمیردل ما را به انوار معرفت و اسرار وحدت، منور و روشن دار.
دامهای امید ما را که در صحرای سعت رحمت توبازگشاده ایم به مرغان سعادت و شکارهای کرامت مشرفّ و مکرمّ گردان،
آه سحرگاه سوختگان راه را به سمع قبول و عاطفت استماع کن.
دود دل بیدلان را که از سوز فراق آن مجمع ارواح هر دم آن دود برتابخانهٔ فلک برمیآید به عطر وصال معطر گردان .
#مولانا
#مجالس_سبعه
آتشهای حرص ما را به آب رحمت خویش بنشان.
جان مشتاقان را شراب وحدت بچشان. ضمیردل ما را به انوار معرفت و اسرار وحدت، منور و روشن دار.
دامهای امید ما را که در صحرای سعت رحمت توبازگشاده ایم به مرغان سعادت و شکارهای کرامت مشرفّ و مکرمّ گردان،
آه سحرگاه سوختگان راه را به سمع قبول و عاطفت استماع کن.
دود دل بیدلان را که از سوز فراق آن مجمع ارواح هر دم آن دود برتابخانهٔ فلک برمیآید به عطر وصال معطر گردان .
#مولانا
#مجالس_سبعه
جماعتی گفتند همه سر بر زانو نهيد و زمانی مراقب باشيد.
بعد از آن يکی سر برآورد که: تا اوج عرش و کرسی ديدم!
و آن يکی گفت: نظرم از عرش و کرسی هم برگذشت و از فضا در عالم خلا مینگرم!
اما من چندانکه نظر می کنم جز عجز خود نمی بينم!
حضرت شمس تبريزی
بعد از آن يکی سر برآورد که: تا اوج عرش و کرسی ديدم!
و آن يکی گفت: نظرم از عرش و کرسی هم برگذشت و از فضا در عالم خلا مینگرم!
اما من چندانکه نظر می کنم جز عجز خود نمی بينم!
حضرت شمس تبريزی
نگفت و گفت : چرا چشم هایت آن دو کبود
بدل شده است بدین برکه های خون آلود ؟
درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچله ای
پری به آب زد و نانشسته بال گشود
نگاه کرد و نکرد انچنان به گوشه ی چشم
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود
اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
تمام بهت و تحیر ، تمام پرسش بود
در این دو سال چه زخمی زدی به خود ؟ پرسید
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود
چه زخم ؟ آه ، چه زخمی است زخم خنجر خویش
کشنده زخم به تدریج زخم بی بهبود
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۵۴
بدل شده است بدین برکه های خون آلود ؟
درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچله ای
پری به آب زد و نانشسته بال گشود
نگاه کرد و نکرد انچنان به گوشه ی چشم
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود
اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
تمام بهت و تحیر ، تمام پرسش بود
در این دو سال چه زخمی زدی به خود ؟ پرسید
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود
چه زخم ؟ آه ، چه زخمی است زخم خنجر خویش
کشنده زخم به تدریج زخم بی بهبود
#حسین_منزوی
#غزل_شماره_۵۴
ملکا و پادشاها آتشهای حرص ما را به آب رحمت خویش بنشان. جان مشتاقان را شراب وحدت بچشان. ضمیردل ما را به انوار معرفت و اسرار وحدت، منور و روشن دار. دامهای امید ما را که در صحرای سعت رحمت توبازگشاده ایم به مرغان سعادت و شکارهای کرامت مشرفّ و مکرمّ گردان، آه سحرگاه سوختگان راه را به سمع قبول و عاطفت استماع کن. دود دل بیدلان را که از سوز فراق آن مجمع ارواح هر دم آن دود برتابخانهٔ فلک برمیآید به عطر وصال معطر گردان
#مولانا
#مجالس_سبعه
#مولانا
#مجالس_سبعه
چو غلامِ آفتابم، هم از آفتاب گویم
نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم
چو رسولِ آفتابم به طریقِ ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
به قدم چو آفتابم، به خرابهها بتابم
بگریزم از عمارت، سخنِ خراب گویم
به سَرِ درخت مانم که ز اصل دور گشتم
به میانهے قشورم همه از لباب گویم
من اگر چه سیب شیبم، ز درخت بس بلندم
من اگر خراب و مستم، سخن صواب گویم
چو دلم ز خاڪ کویش، بکشیده است بویش
خجلم ز خاڪ کویش که حدیث آب گویم
بگشا #نقاب از #رخ که #رخ تو است فرخ
تو روا مبین که با تو ز پس #نقاب گویم
چو دلت چو سنگ باشد پر از آتشم چو آهن
تو چو لطف شیشه گیرے قدح و شراب گویم
ز جبین زعفرانے کر و فرِّ لاله گویم
به دو چشم ناودانے صفتِ سحاب گویم
چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادم
نه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویم
اگرم حسود پرسد، دل من ز شکر ترسد
به شکایت اندرآیم، غمِ اضطراب گویم
برِ رافضے چگونه ز بنے قحافه لافم
برِ خارجے چگونه غم بوتراب گویم
چو رباب از او بنالد چو کمانچه رو درافتم
چو خطیب خطبه خواند، من از آن خطاب گویم
به زبان خموش کردم که دل کباب دارم
دل تو بسوزد ار من ز دل کباب گویم
#مولانا
نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم
چو رسولِ آفتابم به طریقِ ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
به قدم چو آفتابم، به خرابهها بتابم
بگریزم از عمارت، سخنِ خراب گویم
به سَرِ درخت مانم که ز اصل دور گشتم
به میانهے قشورم همه از لباب گویم
من اگر چه سیب شیبم، ز درخت بس بلندم
من اگر خراب و مستم، سخن صواب گویم
چو دلم ز خاڪ کویش، بکشیده است بویش
خجلم ز خاڪ کویش که حدیث آب گویم
بگشا #نقاب از #رخ که #رخ تو است فرخ
تو روا مبین که با تو ز پس #نقاب گویم
چو دلت چو سنگ باشد پر از آتشم چو آهن
تو چو لطف شیشه گیرے قدح و شراب گویم
ز جبین زعفرانے کر و فرِّ لاله گویم
به دو چشم ناودانے صفتِ سحاب گویم
چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادم
نه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویم
اگرم حسود پرسد، دل من ز شکر ترسد
به شکایت اندرآیم، غمِ اضطراب گویم
برِ رافضے چگونه ز بنے قحافه لافم
برِ خارجے چگونه غم بوتراب گویم
چو رباب از او بنالد چو کمانچه رو درافتم
چو خطیب خطبه خواند، من از آن خطاب گویم
به زبان خموش کردم که دل کباب دارم
دل تو بسوزد ار من ز دل کباب گویم
#مولانا
🌟
کلمات بیش از حد مهم اند و آنها دارایی جادویی کسی هستند که مالک آنهاست. ساحرانِ راه تجربی می گویند هر چه پیوندگاه ژرف تر حرکت کند، این احساس که آن شخص دانشی دارد و کلماتی که با آن دانش خود را بیان کند ندارد، بزرگ تر است.
حتی پیوندگاه در آدم معمولی نیز گاهی اوقات بدون دلیل و بی آنکه از آن آگاهی داشته باشد، حرکت می کند. نهایت این است که شخص زبانش بند می آید، گیج می شود و طفره می رود.
#قدرت_سکوت
#کارلوس_کاستاندا
کلمات بیش از حد مهم اند و آنها دارایی جادویی کسی هستند که مالک آنهاست. ساحرانِ راه تجربی می گویند هر چه پیوندگاه ژرف تر حرکت کند، این احساس که آن شخص دانشی دارد و کلماتی که با آن دانش خود را بیان کند ندارد، بزرگ تر است.
حتی پیوندگاه در آدم معمولی نیز گاهی اوقات بدون دلیل و بی آنکه از آن آگاهی داشته باشد، حرکت می کند. نهایت این است که شخص زبانش بند می آید، گیج می شود و طفره می رود.
#قدرت_سکوت
#کارلوس_کاستاندا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اجرای آواز《بیات اصفهان》
همخوانی استاد #ایرج_خواجه_امیری
و شهین دخت شبیری
در فیلم"خوشگل خوشگلا" محصول سال ۱۳۴۴
با هنرپیشگی زنده یاد #فردین و سهیلا
هر چه دارم از تو دارم ای بهار آرزویم
هر چه خواهم از تو خواهم هر چه گویم از تو گویم
مهر من ، ماه من ، جان و جانانه من
سوز من ، ساز من ، عشق و افسانه من
همخوانی استاد #ایرج_خواجه_امیری
و شهین دخت شبیری
در فیلم"خوشگل خوشگلا" محصول سال ۱۳۴۴
با هنرپیشگی زنده یاد #فردین و سهیلا
هر چه دارم از تو دارم ای بهار آرزویم
هر چه خواهم از تو خواهم هر چه گویم از تو گویم
مهر من ، ماه من ، جان و جانانه من
سوز من ، ساز من ، عشق و افسانه من
چون چشم احول آینه هم شد دروغگو!
از بسکه عام گشت در این خاکدان دروغ
#سلیم_تهرانی
#دیوان
به تصحیح و انتخاب #محمد_قهرمان
انتشارات نگاه۱۳۸۵
از بسکه عام گشت در این خاکدان دروغ
#سلیم_تهرانی
#دیوان
به تصحیح و انتخاب #محمد_قهرمان
انتشارات نگاه۱۳۸۵
مینویسم سخن مهر و قلم میگوید:
عجب ار نامه نسوزد! که به سوزست کلام
#اوحدی_مراغه_ای
#دیوان به تصحیح #امیر_احمد_اشرفی
عجب ار نامه نسوزد! که به سوزست کلام
#اوحدی_مراغه_ای
#دیوان به تصحیح #امیر_احمد_اشرفی
ز ناوک مژه کردی هزار رخنه به جانم
کجا رواست به یک تن ستم کنند سپاهی
#میرزا_محمد_ابراهیم_شیرازی
✔️ تذکره انجمن خاقان
کجا رواست به یک تن ستم کنند سپاهی
#میرزا_محمد_ابراهیم_شیرازی
✔️ تذکره انجمن خاقان
دلم آشفته آن مايه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز
جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز
#عماد_خراسانی
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز
جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسيد
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز
#عماد_خراسانی
یا رب که مرا صحبت جان بی تو مباد
وز هستی من نام و نشان بی تو مباد...
انجام زمانه یک زمان بی تو مباد
کوتاه کنم سخن ، جهان بی تو مباد...
#عرفی_شیرازی
وز هستی من نام و نشان بی تو مباد...
انجام زمانه یک زمان بی تو مباد
کوتاه کنم سخن ، جهان بی تو مباد...
#عرفی_شیرازی