معرفی عارفان
1.26K subscribers
34.9K photos
12.9K videos
3.24K files
2.8K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم

از عکس رخش مظهر انوار شهودم

ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد

آن دم که ملائک همه کردند سجودم

تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم

گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم

#شیخ_بهایی
مـا ز عشقت آتشین دل مـانده‌ایم
دست بر سر پای در گل مانده‌ایم....

خاک راه از اشک ما گل گشت و ما
پای در گل دست بـر دل مانده‌ایم....

عشق تــو دریاست اما زان چه سود
چون ز غفلت ما به ساحل مانده‌ایم

#شیخ_عــــطار
چون شراب عشق در دل کار کرد
دل ز مستی بیخودی بسیار کرد
شورشی اندر نهاد دل فتاد
دل در آن شورش هوای یار کرد
جامهٔ دریوزه بر آتش نهاد
خرقهٔ پیروزه را زنار کرد
هم ز فقر خویشتن بیزار شد
هم ز زهد خویش استغفار کرد...

#شیخ_عطار
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار

ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز
ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار

در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد
ای دیده! اشک می‌ریز، ای سینه! باش افگار

هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم
راه زیارت است این، نه راه گشت بازار

با زائران محرم، شرط است آنکه باشد
غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار

ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم
این نکته‌ها بگیرید، بر مردمان هشیار

در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار

در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی
در کار ما #بهائی کرد استخاره صد بار

#شیخ_بهایی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هرجا که روم پرتو کاشانه تویی تو

#شیخ_بهایی
شیرین سخنی که از لبش جان می‌ریخت
کفرش ز سر زلف پریشان می‌ریخت

گر شیخ به کفر زلف او پی بردی
خاک سیهی بر سر ایمان می‌ریخت

#شیخ_بهايی
عزم خرابات بی‌قنا نتوان کرد
دست به یک درد بی صفا نتوان کرد

چون نه وجود است نه عدم به خرابات
لاجرم این یک از آن جدا نتوان کرد

شاه مباش و گدا مباش که آنجا
هیچ نشان شه و گدا نتوان کرد

گم شدن و بیخودی است راه خرابات
توشهٔ این راه جز فنا نتوان کرد

هر که ز خود محو گشت در بن این دیر
وعدهٔ اثبات او وفا نتوان کرد

سایه که در قرص آفتاب فرو شد
تا به ابد چارهٔ بقا نتوان کرد

لا شو اگر عزم می‌کنی تو به بالا
زانکه چنین عزم جز به لا نتوان کرد

گر قدری عمر بی‌حضور کنی فوت
تا به ابد آن قدر قضا نتوان کرد

خود قدری نیست این قدر که جهان است
ترک جهانی به یک خطا نتوان کرد

گر ز خرابات درد قسم تو آید
تا ابد الابدش دوا نتوان کرد

چون به خرابات حاجت تو حضور است
حاجت تو بی میی روا نتوان کرد

یار عزیز است خاصه یار خرابات
در حق یاری چنین ریا نتوان کرد

هم نفسی دردکش اگر به کف آری
دامن او یک نفس رها نتوان کرد

تا که نگردد فرید درد کش دیر
قصه دردی کشان ادا نتوان کرد


#شیخ_عطار
خورشید رخت ملک جهان می‌بخشد

دُرّ سخنت گنج نهان می‌بخشد

صد جان یابم از غم عشقت هر روز

گویی که غم عِشق تو جان می‌بخشد...

#شیخ_عطار
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
از عکس رخش مظهر انوار شهودم

ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم که ملائک همه کردند سجودم

تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم
گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم

#شیخ_بهایی
#شیخ_عطار

درعشق تومن توام تو من باش
یک پیرهن است گودوتن باش
چون یک تن را هزار جان هست
گو یک جان را ، هزار تن باش