«علیرضا طبایی» در چهاردهم آذرماه سال ۱۳۲۳ در شهر شیراز دیده به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در رشته ریاضی به پایان برد و در همان سالها در زمینه ادبیات و روزنامهنگاری مقام اول را در سطح آموزشگاههای کشور كسب كرد. و از همان سال سرودن شعر را آغاز کرده و به همکاری با مطبوعات پرداخت.
اولین مجموعه ی شعر او «جوانههای پاییز» نام دارد که آن را در سال 1344منتشر کرد. و بزرگانی چون دکتر خانلری، شمیم بهار و فریدون مشیری بر آن نقد نوشتند. طبایی که از پایه گذاران جریان غزل نو در دهه های چهل و پنجاه است، در نیمه اول سال ۱۳۴۷ برای ادامه تحصیلات دانشگاهی راهی تهران شد و تا امروز در این شهر اقامت گزیده است. او تحصیلات خود را تا سطح کارشناسی ارشد در رشته ادبیات دراماتیک به پایان رساند. از همین سال، مسئولیت اداره صفحات شعر مجله «جوانان امروز» را پذیرفت و در طول ۱۴ سال، با انتشار اشعار شاعران جوانی که پایگاهی برای عرضه آثار خود نداشتند، بسیاری از شاعران مستعد آن روزگار و صاحب نام امروز را به جامعه ادبی معرفی کرد. او همچنین مدتی سردبیری «فصلنامه هنر» را نیز بر عهده داشت.
آثار طبایی عبارت اند از:
«جوانه های پاییز» ، «تندر اما ناگهانی تر» ، «خورشیدهای ان سوی دیوار» ، «مادرم ایران» ، «از نهایت شب» عنوان مجموعه های شعر این شاعر خوش سخن می باشد.
طبایی همچنین ترانه های ماندگاری با عنوان های «طلسم آرزوها»، «کوچه میعاد»، «عشق تو نمیمیرد»، «شهر فرنگه چشمات»، «مرد سرگردان»، «یاد آن شبها»، «تنها با گلها»، «دختر دریاها»، «آسمان آسمان»، «نگاهم با نگاهت قصهها داره» و...دارد که بارها توسط خوانندگان مختلف خوانده شده اند.
«تاثیر مکان در شعر» ، «کاوشی در هنر» ، «بررسی کارنامه ی شاعران امروز» ، «خلاقیت و شبه خلاقیت» ، «تاریخچه تاتر و سیر تحولات آن در شیراز» ، «بررسی تاریخچه و سیر تحولات نمایشنامههای منظوم در ایران» و...عنوان پژوهش های این شاعر پر کار و توانمند است
اولین مجموعه ی شعر او «جوانههای پاییز» نام دارد که آن را در سال 1344منتشر کرد. و بزرگانی چون دکتر خانلری، شمیم بهار و فریدون مشیری بر آن نقد نوشتند. طبایی که از پایه گذاران جریان غزل نو در دهه های چهل و پنجاه است، در نیمه اول سال ۱۳۴۷ برای ادامه تحصیلات دانشگاهی راهی تهران شد و تا امروز در این شهر اقامت گزیده است. او تحصیلات خود را تا سطح کارشناسی ارشد در رشته ادبیات دراماتیک به پایان رساند. از همین سال، مسئولیت اداره صفحات شعر مجله «جوانان امروز» را پذیرفت و در طول ۱۴ سال، با انتشار اشعار شاعران جوانی که پایگاهی برای عرضه آثار خود نداشتند، بسیاری از شاعران مستعد آن روزگار و صاحب نام امروز را به جامعه ادبی معرفی کرد. او همچنین مدتی سردبیری «فصلنامه هنر» را نیز بر عهده داشت.
آثار طبایی عبارت اند از:
«جوانه های پاییز» ، «تندر اما ناگهانی تر» ، «خورشیدهای ان سوی دیوار» ، «مادرم ایران» ، «از نهایت شب» عنوان مجموعه های شعر این شاعر خوش سخن می باشد.
طبایی همچنین ترانه های ماندگاری با عنوان های «طلسم آرزوها»، «کوچه میعاد»، «عشق تو نمیمیرد»، «شهر فرنگه چشمات»، «مرد سرگردان»، «یاد آن شبها»، «تنها با گلها»، «دختر دریاها»، «آسمان آسمان»، «نگاهم با نگاهت قصهها داره» و...دارد که بارها توسط خوانندگان مختلف خوانده شده اند.
«تاثیر مکان در شعر» ، «کاوشی در هنر» ، «بررسی کارنامه ی شاعران امروز» ، «خلاقیت و شبه خلاقیت» ، «تاریخچه تاتر و سیر تحولات آن در شیراز» ، «بررسی تاریخچه و سیر تحولات نمایشنامههای منظوم در ایران» و...عنوان پژوهش های این شاعر پر کار و توانمند است
مجموعه شعر«تندر اما ناگهانی تر» حدود نود غزل دارد که با زبانی زنده و متفاوت از زبان غزل کلاسیک سروده شده اند و درونمایه اغلب آنها را مسایل اجتماعی و عاطفی شکل می دهد. این مجموعه منتخبی از غزل های طبایی است . و در حقیقت می توان این مجموعه را کارنامه طبایی در عرصه غزلسرایی دانست. و گفتنی است که این کتاب را انتشارات «اوای کلار» منتشر کرده است.
«مادرم ایران»
مجموعه شعر «مادرم ایران» مشتمل بر پنج شعر بلند است که عبارت اند از: «سیمای آریایی ایران» ، «خلیج فارس» ، «شیر شترخواران»، «بزرگ قبیله» و «مادرم، ایران».
گفتنی است که این مجموعه از سوی نشر شادان منتشر شده و سرودههای این کتاب به زبان حماسی و در قالب نیماییی سروده شده اند و به نوعی تاریخ ایران از آغاز شکلگیری آن و در طول تاریخ تا زمان معاصر را در برمیگیرند. به عبارت دیگر تمامی تلخ و شیرینهایی که در طول تاریخ، سرزمین ایران با آنها روبهرو بوده، در این شعرها گنجانده شده است.
بخشی از قطعه شعر «خلیج فارس»
«خلیج فارس
نگین شعر بر انگشتر مینایی ایران
کتاب نیلگون رازهای سینه تاریخ
رواقی آبگون،
- دهلیز قلبی پرتپش، جوشنده جاویدان
قدمگاه غرور و اقتدار پارس
سریر پایتخت شوکت دریایی ایران زمین،
از مشرق تاریخ تا امروز
گذرگاه شرف، آوند خون گرم در رگهای ایرانشهر...»
«مادرم ایران»
مجموعه شعر «مادرم ایران» مشتمل بر پنج شعر بلند است که عبارت اند از: «سیمای آریایی ایران» ، «خلیج فارس» ، «شیر شترخواران»، «بزرگ قبیله» و «مادرم، ایران».
گفتنی است که این مجموعه از سوی نشر شادان منتشر شده و سرودههای این کتاب به زبان حماسی و در قالب نیماییی سروده شده اند و به نوعی تاریخ ایران از آغاز شکلگیری آن و در طول تاریخ تا زمان معاصر را در برمیگیرند. به عبارت دیگر تمامی تلخ و شیرینهایی که در طول تاریخ، سرزمین ایران با آنها روبهرو بوده، در این شعرها گنجانده شده است.
بخشی از قطعه شعر «خلیج فارس»
«خلیج فارس
نگین شعر بر انگشتر مینایی ایران
کتاب نیلگون رازهای سینه تاریخ
رواقی آبگون،
- دهلیز قلبی پرتپش، جوشنده جاویدان
قدمگاه غرور و اقتدار پارس
سریر پایتخت شوکت دریایی ایران زمین،
از مشرق تاریخ تا امروز
گذرگاه شرف، آوند خون گرم در رگهای ایرانشهر...»
«شاید گناه از عینک من باشد»
مجموعه شعر «شاید گناه از عینک من باشد» از دوبخش تشکیل شده است؛ بخش اول با عنوان «شیواییها»، مجموعه غزلهای علیرضا طبایی از سال 1338 است تاکنون و دفتر دوم با عنوان «نیماییها» که سروده های نیمایی این شاعر است. در دفتر شیواییها که مجموعه غزلهای علیرضا طبایی است؛ عشق و پیری و مفاهیم ترکیبی این دو غالب است. و در بخش دوم اشعاری با مضمون پیری و ناامیدی برای آبادانی میهن را گردآوری کرده است.
غزلی از این مجموعه را مرور می کنیم :
با خود می اندیشم که ایا بار دیگر باز می اید
یا عمر من روزی اگر برگشت تا ان روز می پاید؟
گیرم که باز امد ولی ایا کدام افسون تواند بود
تا جای پای سال های رفته را از چهره بزداید؟
ترسم مرا در بارش این برف نا هنگام نشناسد
یکباره در خود بشکند ناباورانه دست و لب خاید
بر گیرد از تن جامه پندار را در تلخی باور
خواهد خطوط یاس را با طرح لبخندی بیاراید
این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست... می پرسد
دستان زالی کو که این برفینه موها را بپیراید
با پای سربی سال های انتظار الود اگر طی شد
ایا زمان این ادمی خوار سترون خو چه می زاید
جز یادی ان هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند
این سان که این گردونه با دندانه های مرگ می ساید»
«بررسی و نقد نمایشنامههای منظوم ایرانی از آغاز تا امروز»
این کتاب تاریخچه و سیر تحول نمایشنامههای منظوم در ایران از قبل از اسلام و خصوصا از مشروطه به اینسو را دربر میگیرد.در این کتاب مولف تلاش کرده تا تمامی نمایشنامههای منظوم و حتی آهنگین را در تاریخ ادبیات ایران ردیابی کرده و ضمن معرفی شان به نقد و تحلیل آنها نیز بپردازد. در این اثر همچنین کتابشناسی نمایشنامههای منظوم و نقاط ضعف و قوت آثار موجود آورده شده است.
علیرضا طبایی، شاعری که شاعرانه زندگی می کندو برای شعر و ادبیات معاصر ایران زحمات زیادی را متحمل شده است و کارهای ماندگاری از خود بر جای گذاشته و جا دارد که به پاس همه شعرهای زیبای این شاعر خوب و دوست داشتنی روز تولدش را به او خجسته باد بگویم و برایش عمری طولانی در زندگی آرزو کنیم.
مجموعه شعر «شاید گناه از عینک من باشد» از دوبخش تشکیل شده است؛ بخش اول با عنوان «شیواییها»، مجموعه غزلهای علیرضا طبایی از سال 1338 است تاکنون و دفتر دوم با عنوان «نیماییها» که سروده های نیمایی این شاعر است. در دفتر شیواییها که مجموعه غزلهای علیرضا طبایی است؛ عشق و پیری و مفاهیم ترکیبی این دو غالب است. و در بخش دوم اشعاری با مضمون پیری و ناامیدی برای آبادانی میهن را گردآوری کرده است.
غزلی از این مجموعه را مرور می کنیم :
با خود می اندیشم که ایا بار دیگر باز می اید
یا عمر من روزی اگر برگشت تا ان روز می پاید؟
گیرم که باز امد ولی ایا کدام افسون تواند بود
تا جای پای سال های رفته را از چهره بزداید؟
ترسم مرا در بارش این برف نا هنگام نشناسد
یکباره در خود بشکند ناباورانه دست و لب خاید
بر گیرد از تن جامه پندار را در تلخی باور
خواهد خطوط یاس را با طرح لبخندی بیاراید
این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست... می پرسد
دستان زالی کو که این برفینه موها را بپیراید
با پای سربی سال های انتظار الود اگر طی شد
ایا زمان این ادمی خوار سترون خو چه می زاید
جز یادی ان هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند
این سان که این گردونه با دندانه های مرگ می ساید»
«بررسی و نقد نمایشنامههای منظوم ایرانی از آغاز تا امروز»
این کتاب تاریخچه و سیر تحول نمایشنامههای منظوم در ایران از قبل از اسلام و خصوصا از مشروطه به اینسو را دربر میگیرد.در این کتاب مولف تلاش کرده تا تمامی نمایشنامههای منظوم و حتی آهنگین را در تاریخ ادبیات ایران ردیابی کرده و ضمن معرفی شان به نقد و تحلیل آنها نیز بپردازد. در این اثر همچنین کتابشناسی نمایشنامههای منظوم و نقاط ضعف و قوت آثار موجود آورده شده است.
علیرضا طبایی، شاعری که شاعرانه زندگی می کندو برای شعر و ادبیات معاصر ایران زحمات زیادی را متحمل شده است و کارهای ماندگاری از خود بر جای گذاشته و جا دارد که به پاس همه شعرهای زیبای این شاعر خوب و دوست داشتنی روز تولدش را به او خجسته باد بگویم و برایش عمری طولانی در زندگی آرزو کنیم.
Audio
ترانه : گل زرد
خواننده : آرتوش
آهنگ : زاون
شعر : طبایی
کانال موسیقی گلها
خواننده : آرتوش
آهنگ : زاون
شعر : طبایی
کانال موسیقی گلها
در جنگل من
از درندگی نام و نشان نیست ...
در سایه آفتاب دیارت
قصهٔ خیر و شر میشنوی
من شکفتن ها را میشنوم
و جویبار از آن سوی زمان میگذرد ...
#سهراب_سپهری
از درندگی نام و نشان نیست ...
در سایه آفتاب دیارت
قصهٔ خیر و شر میشنوی
من شکفتن ها را میشنوم
و جویبار از آن سوی زمان میگذرد ...
#سهراب_سپهری
ای پیک عاشقان گذری کن به بام دوست
بر گرد بندهوار به گرد مقام دوست
گرد سرای دوست طوافی کن و ببین
آن بار و بارنامه و آن احتشام دوست
خواهی که نرخ مشک شکسته شود به چین
بر زن به زلف پر شکن مشکفام دوست
برخاست اختیار و تصرف ز فعل ما
چون کم ز دیم خویشتن از بهر کام دوست
خواهی که بار عنبر بندی تو از سرخس
زآنجا میار هیچ خبر جز پیام دوست
خواهی که کاروان سلامت بود ترا
همراه خویش کن به سوی ما سلام دوست
بر دانههای گوهر او عاشقی مباز
تا همچو من نژند نمانی به دام دوست
با خود بیار خاک سر کوی او به من
تا بر سرش نهم به عزیزی چو نام دوست
بینا مباد چشم من ار سوی چشم من
بهتر ز توتیا نبود گرد گام دوست
گر دوست را به غربت من خوش بود همی
ای من رهی غربت و ای من غلام دوست
از مال و جان و دین مرا ار کام جوید او
بی کام بادم ار کنم آن جز به کام دوست
#صائب_تبریزی
در وصل جمالش گل خندان منست
در هجر خیالش دل و ایمان منست
دل با من ومن با دل ازو درجنگیم
هریک گوئیم که آن صنم آن منست
مولانا
در هجر خیالش دل و ایمان منست
دل با من ومن با دل ازو درجنگیم
هریک گوئیم که آن صنم آن منست
مولانا
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد
حضرت حافظ
که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس
که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد
حضرت حافظ
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
#حافظ🍃
شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی
دیده ما چو به امید تو دریاست چرا
به تفرج گذری بر لب دریا نکنی
#حافظ🍃
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زان که بیچاره همان دلنگران است که بود
رنگ خون دل ما را که نهان میداری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
حافظا بازنما قصه خونابه چشم
که بر این چشمه همان آب روان است که بود
#حافظ
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زان که بیچاره همان دلنگران است که بود
رنگ خون دل ما را که نهان میداری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
حافظا بازنما قصه خونابه چشم
که بر این چشمه همان آب روان است که بود
#حافظ
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
دیوان حافظ
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
دیوان حافظ
خواهی که شود دل تو چون آئینه
ده چیز برون کن از میانِ سینه
حرص و دغل و بُخل و حرام و غیبت
بغض و حسد و کِبر و ریا و کینه...
#خاقانی
ده چیز برون کن از میانِ سینه
حرص و دغل و بُخل و حرام و غیبت
بغض و حسد و کِبر و ریا و کینه...
#خاقانی
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به زطبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
#حافظ
دردم نهفته به زطبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
#حافظ
#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی:
عشق را از عَشَقِه گرفتهاند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید در بُنِ درخت؛
اول، ريشه در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد؛
و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود.
عشق اگرچه جان را به عالم بقا میرساند، تن را به عالم فنا باز آرد.
زيرا كه در عالم كون و فساد،
هيچ چيز نيست كه طاقت بار عشق تواند داشت.
عشق را از عَشَقِه گرفتهاند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید آید در بُنِ درخت؛
اول، ريشه در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فرا گیرد؛
و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت میرسد به تاراج میبرد تا آنگاه که درخت خشک شود.
عشق اگرچه جان را به عالم بقا میرساند، تن را به عالم فنا باز آرد.
زيرا كه در عالم كون و فساد،
هيچ چيز نيست كه طاقت بار عشق تواند داشت.
نقل است که از بایزید پرسیدند که پیر تو که بود؟
گفت: پیرزنی. یک روز در غلبات شو ق و توحیدبودم چنانکه مویی را گنج نبود. به صحرا رفتم، بیخود. پیرزنی با انبانی آرد برسید. مرا گفت: «این انبان آرد با من برگیر!» و من چنان بودم که خود را نمیدانستم برد. به شیری اشارت کردم، بیامد. انبان در پشت او نهادم، و پیرزن را گفتم اگر به شهر وری چه گویی که کرا دیدم، که نخواسم داند که کیم؟
گفت: که را دیدم؟ ظالمی رعنا را دیدم.
پس شیخ گفت: هان! چگونگی؟
پیرزن گفت: این شیر مکلف است یا نه؟
گفتم: نه.
گفت: تو آن را که خدای تکلیف نکرده است تکلیف کردی، ظالم نباشی؟
گفتم: باشم.
گفت: با این همه میخواهی که اهل شهر بدانند که او تو را مطیع است و تو صاحب کراماتی. این نه رعنایی بود.
گفتم: بلی! توبه کردم و از اعلی به اسفل آمدم. این سخن پیر من بود.
گفت: پیرزنی. یک روز در غلبات شو ق و توحیدبودم چنانکه مویی را گنج نبود. به صحرا رفتم، بیخود. پیرزنی با انبانی آرد برسید. مرا گفت: «این انبان آرد با من برگیر!» و من چنان بودم که خود را نمیدانستم برد. به شیری اشارت کردم، بیامد. انبان در پشت او نهادم، و پیرزن را گفتم اگر به شهر وری چه گویی که کرا دیدم، که نخواسم داند که کیم؟
گفت: که را دیدم؟ ظالمی رعنا را دیدم.
پس شیخ گفت: هان! چگونگی؟
پیرزن گفت: این شیر مکلف است یا نه؟
گفتم: نه.
گفت: تو آن را که خدای تکلیف نکرده است تکلیف کردی، ظالم نباشی؟
گفتم: باشم.
گفت: با این همه میخواهی که اهل شهر بدانند که او تو را مطیع است و تو صاحب کراماتی. این نه رعنایی بود.
گفتم: بلی! توبه کردم و از اعلی به اسفل آمدم. این سخن پیر من بود.
از سلطان العارفین پرسیدند که اسم اعظم کدام است؟
گفت :
شما اسم اصغر به من نمایید تا من اعظم به شما نمایم.
کدام نام است که نه در عظمتْ تمام است، چه قطره در نظر آید که نه از بحرِ محیط بزرگتر آید.
از این سخن معلوم شد که اسماء حق همه اعظمند، لیکن هر کدام که در تعریف اَتَمّ باشند، بالنسبه به دیگری اعظم باشند.
سلطان العارفین حضرت بایزید بسطامی
گفت :
شما اسم اصغر به من نمایید تا من اعظم به شما نمایم.
کدام نام است که نه در عظمتْ تمام است، چه قطره در نظر آید که نه از بحرِ محیط بزرگتر آید.
از این سخن معلوم شد که اسماء حق همه اعظمند، لیکن هر کدام که در تعریف اَتَمّ باشند، بالنسبه به دیگری اعظم باشند.
سلطان العارفین حضرت بایزید بسطامی
🍷
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن
همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک
گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن
پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین
خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
عقل را بازارگان کردن ببازار وجود
نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن
بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن
بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز
هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن
عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن
جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن
#پروین_اعتصامی
#آرزو_عقل_علم
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن
همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک
گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن
پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین
خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن
عقل را بازارگان کردن ببازار وجود
نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن
بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن
بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز
هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن
عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن
جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن
#پروین_اعتصامی
#آرزو_عقل_علم
آهسته باید بود ولیکن دانسته باید بود .
دانسته به خرابات شدن رواست و نادانسته به مناجات رفتن خطاست !
اگر می دانی که می داند از بد پشیمان شو.
#خواجه_ عبدالله_انصاری
دانسته به خرابات شدن رواست و نادانسته به مناجات رفتن خطاست !
اگر می دانی که می داند از بد پشیمان شو.
#خواجه_ عبدالله_انصاری