مؤمن و کافر، هر دو آینه ی عبرت اند
کافر و مؤمن هر دو مسبّح اند، زیرا حق تعالی خبر داده است که هر که راه راست رود و راستی ورزد و متابعت شریعت و طریق انبیا و اولیا کند، او را چنین خوشی ها و روشنائی ها و زندگی ها پدید آید.
و چون به عکس آن کند، چنین تاریکی ها و خوف ها و چاه ها و بلاها پیش آید.
هر دو چون این می ورزند، و آنچه حق تعالی وعده داده است: لَا یَزیدُ ولَا یَنْقُصُ راست می آید و ظاهر می گردد.
پس هردو مسبح حق باشند، او به زبانی و این به زبانی شَتّانَ بَیْنَ. این مسبّح و این مسبّح.
مثلا، دزدی دزدی کرد. و او را به دار آویختند، او نیز واعظ مسلمانان است که هر که دزدی کند حالش این است.
و یکی را پادشاه جهت راستی و امانت خلعتی داد.
او نیز واعظ مسلمانان است، اما دزد به آن زبان و امین به این زبان و لیکن تو فرق نگر میان آن دو واعظ.
در اینجا حضرت مولانا می فرماید:
جهان سراسر پند و عبرت است.
مؤمن و کافر، هر دو آینه ی عبرت مردم اند.
و از آن رو که هر دو موجب تنبّه همگان و پیدا شدن راه حقیقت می شوند، پس در واقع هر دو، تسبیح خدا گویند، منتهی این با زبان اطاعت و آن با زبان عصیان!
مثلاً پادشاه یکی را "سردار" می کند و دیگری را "سرِ دار"!
"سردار" و "سرِ دار" هر دو واعظ عام و خاص مردم اند،اما عجب فرقی ست میان این دو واعظ!
تسبیح گر بودن کافر و مومن از آن روست که هر دو نشان می دهند که تنها راه نجات و رستگاری، بندگی خدا کردن است.
مؤمن و کافر با فعل متضاد خود به سوی مقصد الهی در حرکتند.
گرچه به ظاهر در جهت عکس یکدیگر حرکت می کنند، ولی یک مقصود را نشان می دهند.
مانند دو تیغه ی قیچی که در جهت خلاف هم حرکت می کنند اما فقط برای یک منظور! آن هم بریدن پارچه و غیره.
مثال دیگر: دم و بازدم، دو فعل متضاد است، اما روی هم رفته حیات شخص را حفظ می کنند.
#حضرت مولانا (فیه ما فیه
کافر و مؤمن هر دو مسبّح اند، زیرا حق تعالی خبر داده است که هر که راه راست رود و راستی ورزد و متابعت شریعت و طریق انبیا و اولیا کند، او را چنین خوشی ها و روشنائی ها و زندگی ها پدید آید.
و چون به عکس آن کند، چنین تاریکی ها و خوف ها و چاه ها و بلاها پیش آید.
هر دو چون این می ورزند، و آنچه حق تعالی وعده داده است: لَا یَزیدُ ولَا یَنْقُصُ راست می آید و ظاهر می گردد.
پس هردو مسبح حق باشند، او به زبانی و این به زبانی شَتّانَ بَیْنَ. این مسبّح و این مسبّح.
مثلا، دزدی دزدی کرد. و او را به دار آویختند، او نیز واعظ مسلمانان است که هر که دزدی کند حالش این است.
و یکی را پادشاه جهت راستی و امانت خلعتی داد.
او نیز واعظ مسلمانان است، اما دزد به آن زبان و امین به این زبان و لیکن تو فرق نگر میان آن دو واعظ.
در اینجا حضرت مولانا می فرماید:
جهان سراسر پند و عبرت است.
مؤمن و کافر، هر دو آینه ی عبرت مردم اند.
و از آن رو که هر دو موجب تنبّه همگان و پیدا شدن راه حقیقت می شوند، پس در واقع هر دو، تسبیح خدا گویند، منتهی این با زبان اطاعت و آن با زبان عصیان!
مثلاً پادشاه یکی را "سردار" می کند و دیگری را "سرِ دار"!
"سردار" و "سرِ دار" هر دو واعظ عام و خاص مردم اند،اما عجب فرقی ست میان این دو واعظ!
تسبیح گر بودن کافر و مومن از آن روست که هر دو نشان می دهند که تنها راه نجات و رستگاری، بندگی خدا کردن است.
مؤمن و کافر با فعل متضاد خود به سوی مقصد الهی در حرکتند.
گرچه به ظاهر در جهت عکس یکدیگر حرکت می کنند، ولی یک مقصود را نشان می دهند.
مانند دو تیغه ی قیچی که در جهت خلاف هم حرکت می کنند اما فقط برای یک منظور! آن هم بریدن پارچه و غیره.
مثال دیگر: دم و بازدم، دو فعل متضاد است، اما روی هم رفته حیات شخص را حفظ می کنند.
#حضرت مولانا (فیه ما فیه
آوازۀ جَمالَت از جانِ خود شنیدیم
چون باد و آب و آتش، در عشقِ تو دَویدیم
اَنْدَر جَمالِ یوسُف، گَر دستها بُریدند
دستی به جانِ ما بَر، بِنْگَر چهها بُریدیم
#مولانا
چون باد و آب و آتش، در عشقِ تو دَویدیم
اَنْدَر جَمالِ یوسُف، گَر دستها بُریدند
دستی به جانِ ما بَر، بِنْگَر چهها بُریدیم
#مولانا
بیقراری سپهر از عشق است
گرم رفتاری مهر از عشق است
خاک یک جرعه از آن جام گرفت
که درین دایره آرام گرفت
دل بیعشق، تن بیجان است
جان از او زندهٔ جاویدان است
گوهر زندگی از عشق طلب
گنج پایندگی از عشق طلب
#جامی
گرم رفتاری مهر از عشق است
خاک یک جرعه از آن جام گرفت
که درین دایره آرام گرفت
دل بیعشق، تن بیجان است
جان از او زندهٔ جاویدان است
گوهر زندگی از عشق طلب
گنج پایندگی از عشق طلب
#جامی
نکهت حور است یا هوای صفاهان
جبهت جوز است یا لقای صفاهان
دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا
مارد بخت یگانه زای صفاهان
چون زر جوزائی اختران سپهرند
سخته به میزان از کیای صفاهان
خاقانی
#روز_اصفهان_مبارک
جبهت جوز است یا لقای صفاهان
دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا
مارد بخت یگانه زای صفاهان
چون زر جوزائی اختران سپهرند
سخته به میزان از کیای صفاهان
خاقانی
#روز_اصفهان_مبارک
یار از غم من خبر ندارد گویی
یا خواب به من گذر ندارد گویی
تاریکترست هر زمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گویی
امیرمعزی
یا خواب به من گذر ندارد گویی
تاریکترست هر زمانی شب من
یارب شب من سحر ندارد گویی
امیرمعزی
زلف تو از آن دم که دلم بربودست
از زیر کله روی به کس ننمودست
مانا به حکایت از لبت بشنودست
کز جملهٔ عاشقان چشمت بودست
انوری
از زیر کله روی به کس ننمودست
مانا به حکایت از لبت بشنودست
کز جملهٔ عاشقان چشمت بودست
انوری
تا دست امید ما شکستیم ز دوست
زیر لگد فراق پستیم ز دوست
دشمن به دعای شب چرا برخیزد
چون ما به چنین روز نشستیم ز دوست
انوری
زیر لگد فراق پستیم ز دوست
دشمن به دعای شب چرا برخیزد
چون ما به چنین روز نشستیم ز دوست
انوری
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🎵چه خوش باشد که دلدارم تو باشی
💠آواز: محمدرضا شجریان
💠سنتور: منصور صارمی
💠شعر: فخرالدين عراقی
💠آلبوم همایون مثنوی
چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی
دل پر درد را درمان تو سازی
شفای جان بیمارم تو باشی
ز شادی در همه عالم نگنجم
اگر یک لحظه غم خوارم تو باشی
ندارم مونسی در غار گیتی
بیا، تا مونس غارم تو باشی
💠💠💠 آواز استاد جان شجریان
💠آواز: محمدرضا شجریان
💠سنتور: منصور صارمی
💠شعر: فخرالدين عراقی
💠آلبوم همایون مثنوی
چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
ندیم و مونس و یارم تو باشی
دل پر درد را درمان تو سازی
شفای جان بیمارم تو باشی
ز شادی در همه عالم نگنجم
اگر یک لحظه غم خوارم تو باشی
ندارم مونسی در غار گیتی
بیا، تا مونس غارم تو باشی
💠💠💠 آواز استاد جان شجریان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«رنگ تمنا»
خواننده: #هایده
آهنگ: #علی_تجویدی
ترانهسرا: #بیژن_ترقی
بعد عمری بیوفایی، با رقیبان آشنایی
رفتی و دیدی که تنها جز من افتاده از پا
در جهان یاری نداری،
در شب تاریک غمها،
یار غمخواری نداری
ای دریغ از آن همه دلداگیها
سادگی، افتادگی، آزادگیها
🎼
خواننده: #هایده
آهنگ: #علی_تجویدی
ترانهسرا: #بیژن_ترقی
بعد عمری بیوفایی، با رقیبان آشنایی
رفتی و دیدی که تنها جز من افتاده از پا
در جهان یاری نداری،
در شب تاریک غمها،
یار غمخواری نداری
ای دریغ از آن همه دلداگیها
سادگی، افتادگی، آزادگیها
🎼
رنگ تمنا_هایده
@bazmemusighi
«رنگ تمنا»
خواننده: #هایده
آهنگ: #علی_تجویدی
ترانهسرا: #بیژن_ترقی
گوینده: #آذر_پژوهش
بعد عمری بیوفایی، با رقیبان آشنایی
رفتی و دیدی که تنها جز من افتاده از پا
در جهان یاری نداری،
در شب تاریک غمها،
یار غمخواری نداری
ای دریغ از آن همه دلداگیها
سادگی، افتادگی، آزادگیها
شد نصیب من از این بیگانگیها
گریهها، هنگامهها، دیوانگیها
رفتی و درهای غم را بر من از هر سو گشودی
گر چه در دلدادگی، صد گونه ما را آزمودی
سادهدل من کز همه عالم، به تو رو کرده بودم
با همه دیر آشناییها به تو خو کرده بودم
دل به عشقت بسته بودم،
با غمت بنشسته بودم
مُردم از این ناسپاسی،
وای از این حق ناشناسی
اگر تو ز پا افتاده بودی،
به دلشکنی دل داده بودی
دست این افتاده از پا، میگرفتی
جای این نیرنگها، رنگ تمنا میگرفتی
🎼
خواننده: #هایده
آهنگ: #علی_تجویدی
ترانهسرا: #بیژن_ترقی
گوینده: #آذر_پژوهش
بعد عمری بیوفایی، با رقیبان آشنایی
رفتی و دیدی که تنها جز من افتاده از پا
در جهان یاری نداری،
در شب تاریک غمها،
یار غمخواری نداری
ای دریغ از آن همه دلداگیها
سادگی، افتادگی، آزادگیها
شد نصیب من از این بیگانگیها
گریهها، هنگامهها، دیوانگیها
رفتی و درهای غم را بر من از هر سو گشودی
گر چه در دلدادگی، صد گونه ما را آزمودی
سادهدل من کز همه عالم، به تو رو کرده بودم
با همه دیر آشناییها به تو خو کرده بودم
دل به عشقت بسته بودم،
با غمت بنشسته بودم
مُردم از این ناسپاسی،
وای از این حق ناشناسی
اگر تو ز پا افتاده بودی،
به دلشکنی دل داده بودی
دست این افتاده از پا، میگرفتی
جای این نیرنگها، رنگ تمنا میگرفتی
🎼
نیک بخت ترین مردم کسی است که
کردار را به سخاوت بیاراید
و گفتار را به راستی.
ابوعلی_سینا
کردار را به سخاوت بیاراید
و گفتار را به راستی.
ابوعلی_سینا
خوش باش که هر که راز داند
داند که خوشی خوشی کشاند
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
#مولانای_جان
داند که خوشی خوشی کشاند
شیرین چو شکر تو باش شاکر
شاکر هر دم شکر ستاند
#مولانای_جان
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی
به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی
بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی
#مولانای_جان
مفروش خویش ارزان که تو بس گران بهایی
به عصا شکاف دریا که تو موسی زمانی
بدران قبای مه را که ز نور مصطفایی
#مولانای_جان
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم، شروع کردم به ترک کردن چیزهایی که سالم نبودند.
«یعنی آدمها، مشاغل، عادات و اعتقاداتی که مرا کوچک و حقیر نگه میداشت ، کنار گذاشتم»
قبلا فکر میکردم این کار به معنی بی وفایی است ولی در واقع معنای آن دوست داشتن خود است.
کشتی ها به خاطر آب
اطرافشان غرق نمیشوند
بلکه آنها به دلیل آبی
که داخلشان جمع میشود
غرق میشوند
هیچگاه اجازه ندهید
که حرفهای منفی آدمهای پیرامون شما
به داخلتان نفوذ کند
کیم مک میلن
«یعنی آدمها، مشاغل، عادات و اعتقاداتی که مرا کوچک و حقیر نگه میداشت ، کنار گذاشتم»
قبلا فکر میکردم این کار به معنی بی وفایی است ولی در واقع معنای آن دوست داشتن خود است.
کشتی ها به خاطر آب
اطرافشان غرق نمیشوند
بلکه آنها به دلیل آبی
که داخلشان جمع میشود
غرق میشوند
هیچگاه اجازه ندهید
که حرفهای منفی آدمهای پیرامون شما
به داخلتان نفوذ کند
کیم مک میلن
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شهریار
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شهریار
صدای سوز دل شهریار و ساز حبیب
چه دولتی است به زندانیان خاک نصیب
به هم رسیده در این خاکدان ترانه و شعر
چو در ولایت غربت دو همزبان غریب
روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز
که نبض مرده جهد چون مسیح بود طبیب
صفای باغچه قلهک است و از توچال
نسیم همره بوی قرنفل آید و طیب
به گرد آیه توحید گل صحیفه باغ
ز سبزه چون خط زنگار شاهدان تذهیب
دو شاهدند بهشتی بسوی ما نگران
به لعل و گونه گلگون بهشت لاله و سیب
چو دو فرشته الهام شعر و موسیقی
روان ما شود از هر نگاهشان تهذیب
مگر فروشده از بارگاه یزدانند
که بزم ما مرسادش ز اهرمن آسیب
صفای مجلس انس است شهریارا باش
که تا حبیب به ما ننگرد به چشم رقیب
شهریار
چه دولتی است به زندانیان خاک نصیب
به هم رسیده در این خاکدان ترانه و شعر
چو در ولایت غربت دو همزبان غریب
روان دهد به سر انگشت دلنواز به ساز
که نبض مرده جهد چون مسیح بود طبیب
صفای باغچه قلهک است و از توچال
نسیم همره بوی قرنفل آید و طیب
به گرد آیه توحید گل صحیفه باغ
ز سبزه چون خط زنگار شاهدان تذهیب
دو شاهدند بهشتی بسوی ما نگران
به لعل و گونه گلگون بهشت لاله و سیب
چو دو فرشته الهام شعر و موسیقی
روان ما شود از هر نگاهشان تهذیب
مگر فروشده از بارگاه یزدانند
که بزم ما مرسادش ز اهرمن آسیب
صفای مجلس انس است شهریارا باش
که تا حبیب به ما ننگرد به چشم رقیب
شهریار
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش
آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست
شهریار
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست
آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید
چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست
آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست
شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست
تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست
هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا
جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست
ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش
آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست
ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام
برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست
آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست
ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید
کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست
شهریار
بر درختی کاشیانِ مُرغِ توست
شاخ مَشکَن، مُرغ را پَرّان مَکُن
جمع و شمع خویش را بَرهَم مَزَن
دشمنان را کور کُن، شادان مَکُن
#غزل_مولانا
شاخ مَشکَن، مُرغ را پَرّان مَکُن
جمع و شمع خویش را بَرهَم مَزَن
دشمنان را کور کُن، شادان مَکُن
#غزل_مولانا