معرفی عارفان
1.26K subscribers
35.4K photos
13.1K videos
3.25K files
2.81K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چه خوش باشد! کــه دلدارم تو باشی
ندیم و مونـــس و یارم تو باشی

ز شادی در همه عالم نگـــنجم
اگر یک لحظه غــــم خوارم تو باشی

#عـــراقی
سفارش من به تو این است :
به جستجوی عشق بپردازی، نه به جستجوی مستقیم #خدا،
اگر مستقیما به جستجوی خدا بپردازی ، خدایی که خواهی یافت تصور خودت خواهد بود.
خدای هندو و خدای مسیحی خواهد
بود نه خدای حقیقی.
از راه #عشق به جستجو بپرداز ،
زیرا
عشق زیبایی هایی بی همتا دارد.
عشق نه مسیحیت است نه هندوئیسم.
عشق فقط عشق است ، بدون داشتن
هیچ صفتی،
زیبایی عشق همین است.


#اشو
شمس تبريزی در مقالات سخنی دارد راجع به بويی كه قبل از تجلی می آيد و انسان را مست مست می كند. می فرمايد:

حق تعالی را خود بويی است محسوس. به مشام برسد چنانكه بوی مشک و عنبر، اما چه ماند به مشک و عنبر ! چون تجلی خواهد بود آن بوی مقدمه بيايد آدمی مست مست شود.

مولوی نيز در مثنوی معنوی می گويد :
گفت بوی بوالعجب آمد به من
همچنانكه مر نبی را از يمن
كه محمد گفت بر دست صبا
از يمن می آيدم بوی خدا

#مثنوی معنوی - دفتر چهارم

چون به ما بويی رسانيدی از اين
سر مبند آن مشک را ای رب دين

#مثنوی معنوی - دفتر پنجم

رايحه و بوی خوشی كه از برخی اساتيد عرفانی نيز احساس می شود از همين مقوله است.

راجع به بو شناسی بزرگان هم گفتنی است که یعنی هستند بزرگانی که از بویی که از انسان به مشام شان می رسد درک می کنند که چه ها در باطن شخص نهفته است. از این روست که مولانا در مثنوی می فرماید :

بو شناسانند حاذق در مصاف
تو به جَلدی های و هو کم کن گزاف

مثنوی معنوی - دفتر چهارم

همچنین مولانا در فیه ما فیه می فرماید :
بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی دود آید و بعضی باشند که سلام دهند و از سلام ایشان بوی مشک آید. این را کسی دریابد که او را مشامی باشد.
چه بود؟
این تیر بی‌رحم از کجا آمد؟!
که غمگین باغِ بی‌آواز ما را باز
در این محرومی و عریانی پاییز،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟!

چه وحشتناک!
نمی‌آید مرا باور...
و من با این شبیخون‌های بیشرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می‌آید از این زندگی دیگر...


#مهدی_اخوان‌ثالث
درد بی‌عشقی
ز جانم برده طاقت،
ورنه من
داشتم آرام،
تا آرام جانی داشتم....

#رهی_معیری
شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را
دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند

#رهی_ معیری
داغ حسرت سوخت جان آرزومند مرا
آسمان با اشک غم آمیخت لبخند مرا

در هوای دوستداران دشمن خویشم رهی
در همه عالم نخواهی یافت مانند مرا


#رهی_معیری
ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم
آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود
گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش

کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو
بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش

وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش

ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام
جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش

#حافظ
آن که بر آتش ما آب نصیحت می‌ریخت
کاش می‌زد به دلِ سوخته دامانی چند


#صائب_تبریزی
قسم به صبح
و به مشق قلم که خواهد گفت

به نام عشق
که هر چیز خوب یعنی تو

#مهدی_نژاد_هاشمی

به نام خدای همه
#یک حبه نور

و اِن یُرِدکَ بِخَیر فلا رادَّ لِفَضلِه..

و اگر خداوند اراده خیر درباره تو کند،
هیچ‌کس قادر نیست مانع فضل او گردد ..
#سوره یونس #آیه ۱۰۷
گاهی برای خودت پزشک باش
ڪمی قرص خنده تجویز‌ کن
هر شش ساعت یک بار 
حتما که نباید مدرک و مطب داشته باشی 
خودت نسخه اي بنویس با خط خوش
روحــت را درمان کن و بخند بي بهانه.

همه چی درست میشه، شاید امروز نه ولی در نهایت میشه

تا دندون دارید بخندید
تا چشم دارید ببینید
تا گوش دارید گوش کنید
تا سالمید زندگی کنید

یادت باشه دنیا منتظر هیچکس نمی‌مونه، پس به لبخند زدن ادامه بده، يه روزى زندگى از ناراحت كردنت خسته ميشه

🌺🌺🌺

یار مهربانم
درود
بامداد سه شنبه ات نیکو

🌺🌺🌺

روزی سرشار از عشق , محبت , مهربانی , شادابی , قرارهای یهویی و دلچسب ,لبخند هایی از ته دل از اون مدل هایی که دلت قنج میره , رزق و روزی حلال , آرامش , آگاهی همراه با بهترینها آرزوها برایت آرزومندم.

🌺🌺🌺

شاد باشی
آن صبح سعادت‌ها چون نورفشان آید

آن گاه خروس جان در بانگ و فغان آید

خور نور درخشاند پس نور برافشاند

تن گرد چو بنشاند جانان بر جان آید

مسکین دل آواره آن گمشده یک باره

چون بشنود این چاره خوش رقص کنان آید

جان به قدم رفته در کتم عدم رفته

با قد به خم رفته در حین به میان آید

دل مریم آبستن یک شیوه کند با من

عیسی دوروزه تن درگفت زبان آید

دل نور جهان باشد جان در لمعان باشد

این رقص کنان باشد آن دست زنان آید

شمس الحق تبریزی هر جا که کنی مقدم

آن جا و مکان در دم بی‌جان و مکان باشد

#مولانا
در باز بروی دلم از ناز نمیکرد
هر چند که در میزدم، آواز نمیکرد

با غیر اگر صحبت او گرم نمیبود
دل در بر من بیهده پرواز نمیکرد

رضی‌الدین آرتیمانی, رباعیات
رضی‌الدین آرتیمانی
گر کهان مه شدند خاقانی
تو در ایشان به مهتر منگر

کهتری را که مهتری باشد
هم بدان چشم کهتری منگر

خرد شاخی که شد درخت بزرگ
در بزرگیش سرسری منگر

هر ذلیلی که حق عزیز کند
در عزیزیش منکری نگر

گاو را چون خدا به بانگ آورد
عمل دست سامری منگر

خاقانی, دیوان اشعار, قطعات
خاقانی
یا رب به علی بن ابی طالب و آل
آن شیر خدا و بر جهان جل جلال

کاندر سه مکان رسی به فریاد همه
اندر دم نزع و قبر هنگام سؤال

ابوسعید ابوالخیر, رباعیات
ابوسعید ابوالخیر
‍ محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند.
و عشق خاص تر از محبت است. زیرا که همه عشقی محبت باشد، اما همه محبت عشق نباشد و محبت خاص تر از معرفت است، زیرا همه محبتی معرفت است، اما همه معرفتی محبت نباشد.


#شیخ_اشراق_سهروردی
#فتوای_عشق:
" ای عزیز، جمال لیلی دانه ای دان، بر دامی نهاده، و تو چه دانی که دام چیست؟
صیاد ازل چون خواست که از نهادمجنون مرکبی سازد از آن عشق خود، اما او را استعداد آن نبود که به دام جمال عشق ازل افتد که آنگاه به تابشی از ان هلاک شدی، بفرمود تا عشق لیلی را یک چندی از نهاد مجنون مرکبی ساختند، تا پخته عشق لیلی شود و آنگاه بار کشیدن عشق او را قبول تواند کردن." ......

#عین_القضات_همدانی
#تمهیدات


ندارد پای عشق او دل بی دست و بی پایم

که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم

منم افتاده در سیلی اگر مجنون آن لیلی

ز من گر یک نشان خواهد نشانی هاش بنمایم



#مولانا
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند

عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند

ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند

طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح یک دعا بکند

بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند


جناب_حافظ
با دلی رفته به استسقا
که معاصیش هیچ غم نکند

با چنین دل چه جای بارانست
کابر بر تو کمیز هم نکند

با همه خلق جهان گر چه از آن
بیشتر بی‌ره و کمتر به رهند

تو چنان زی که بمیری برهی
نه چنان چون تو بمیری برهند

جناب_سنایی
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست

ای بسا اسب تیز رو که بماند
که خر لنگ جان بمنزل برد

بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و زخم خورده نمرد

حضرت_سعدی