تلمیذ بی ارادت عاشق بی زرست
و
رونده بی معرفت مرغ بی پر
و
عالم بی عمل درخت بی بر
و
زاهد بی علم خانه بی در.
مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت
خوبست نه ترتیل سورت مکتوب.
عامی متعبد پیاده رفته است
و
عالم متهاون سوار خفته.
عاصی که دست بر دارد به از عابد که در سر دارد.
یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند؟
گفت به زنبور بی عسل.
زنبور درشت بی مروت راگوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن
گلستان سعدی
و
رونده بی معرفت مرغ بی پر
و
عالم بی عمل درخت بی بر
و
زاهد بی علم خانه بی در.
مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت
خوبست نه ترتیل سورت مکتوب.
عامی متعبد پیاده رفته است
و
عالم متهاون سوار خفته.
عاصی که دست بر دارد به از عابد که در سر دارد.
یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند؟
گفت به زنبور بی عسل.
زنبور درشت بی مروت راگوی
باری چو عسل نمیدهی نیش مزن
گلستان سعدی
هزار شب تو برای هوای خود خفتی
یکی شبی چه شود از برای یار مخسب
برای یار لطیفی که شب نمیخسبد
موافقت کن و دل را بدو سپار مخسب
#حضرت_مولانا
یکی شبی چه شود از برای یار مخسب
برای یار لطیفی که شب نمیخسبد
موافقت کن و دل را بدو سپار مخسب
#حضرت_مولانا
الهی !!
چنانکه تو به کسی نمانی
کار تو به کس نماند
و کسی که کسی را دوست دارد
همه راحت ان کس را جوید
و تو چون کسی را دوست داری بلا بر سر او باران کنی.
جناب یحیی معاذ رازی
شرح تصوف
چنانکه تو به کسی نمانی
کار تو به کس نماند
و کسی که کسی را دوست دارد
همه راحت ان کس را جوید
و تو چون کسی را دوست داری بلا بر سر او باران کنی.
جناب یحیی معاذ رازی
شرح تصوف
مرا تا دل بود دلبر تو باشی
ز جان بگذر که جانپرور تو باشی
گر از بند تو خود جویم جدائی
ز بند دل کجا یابم رهائی
#نظامی
ز جان بگذر که جانپرور تو باشی
گر از بند تو خود جویم جدائی
ز بند دل کجا یابم رهائی
#نظامی
#تا_جهان_باشد_نخواهم_در_جهان_هجران_عشق
#عاشقم_بر_عشق_و_هرگز_نشکنم_پیمان_عشق
#تا_حدیث_عاشقی_و_عشق_باشد_در_جهان
#نام_من_بادا_نوشته_بر_سر_دیوان_عشق
خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق
در میان عشق حالی دارم اَر دانی چنانک
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق
در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق
من درین میدان سواری کردهام تا لاجرم
کردهام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق
در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق
#سنایی
#عاشقم_بر_عشق_و_هرگز_نشکنم_پیمان_عشق
#تا_حدیث_عاشقی_و_عشق_باشد_در_جهان
#نام_من_بادا_نوشته_بر_سر_دیوان_عشق
خط قلاشی چو عشق نیکوان بر من کشند
شرط باشد برنهم سر بر خط فرمان عشق
در میان عشق حالی دارم اَر دانی چنانک
جان برافشانم همی از خرمی بر جان عشق
در خم چوگان زلف دلبران انداخت دل
هر که با خوبان سواری کرد در میدان عشق
من درین میدان سواری کردهام تا لاجرم
کردهام دل همچو گوی اندر خم چوگان عشق
در جهان برهان خوبی شد بت دلدار من
تا شد او برهان خوبی من شدم برهان عشق
#سنایی
تا دل من صيد شد در دام عشق
باده شد جان من اندر جام عشق
آن بلا کز عاشقي من ديده ام
باز چون افتاده ام در دام عشق
در زمانم مست و بي سامان کند
جام شورانگيز درد آشام عشق
من خود از بيم بلاي عاشقي
بر زبان مي نگذرانم نام عشق
اين عجب تر کز همه خلق جهان
نزد من باشد همه آرام عشق
جان و دين و دل همي خواهد ز من
اين بدست از سوي جان پيغام عشق
جان و دين و دل فدا کردم بدو
تا مگر يک ره برآيد کام عشق
#سنایی
باده شد جان من اندر جام عشق
آن بلا کز عاشقي من ديده ام
باز چون افتاده ام در دام عشق
در زمانم مست و بي سامان کند
جام شورانگيز درد آشام عشق
من خود از بيم بلاي عاشقي
بر زبان مي نگذرانم نام عشق
اين عجب تر کز همه خلق جهان
نزد من باشد همه آرام عشق
جان و دين و دل همي خواهد ز من
اين بدست از سوي جان پيغام عشق
جان و دين و دل فدا کردم بدو
تا مگر يک ره برآيد کام عشق
#سنایی
من نی ام فرعون کایم سوی نیل
سوی آتش می روم من چون خلیل
من فرعون نيستم كه به جانب رود نيل بروم، من چون ابراهيم خليل به سوى آتش مى روم.
نیست آتش هست آن ماء معین
و آن دگر از مکر آب آتشین
آن آتش نيست، آب گوارا است، آن ديگرى از روى مكر آبى آتشين جلوه مى كند.
بس نکو گفت آن رسول خوش جواز
ذره ای عقلت به از صوم و نماز
پس آن رسول خوش خوى بسيار زيبا گفته است كه براى تو ذره يى عقل بهتر از روزه و نماز است.
ز انکه عقلت جوهر است این دو عرض
این دو در تکمیل آن شد مفترض
زيرا كه عقل جوهر (اصل) است و اين دو (روزه و نماز) عرض (فرع)؛ اين دو در صورت كمال عقل (يا براى تكميل عقل) واجب شده است.
تا جلا باشد مر آن آیینه را
که صفا آید ز طاعت سینه را
تا آينه عقل را روشن كند، زيرا كه از عبادت دل صفا مى يابد.
لیک گر آیینه از بن فاسد است
صیقل او را دیر باز آرد به دست
اما اگر آينه ذاتا خراب باشد، جلا در مدت طولانى مى تواند اصلاحش كند.
و آن گزین آیینه که خوش مغرس است
اندکی صیقل گری آن را بس است
آينه اى برگزين كه جنس خوبى دارد، صيقلى مختصر برايش كافى است.
حضرت مولانا
سوی آتش می روم من چون خلیل
من فرعون نيستم كه به جانب رود نيل بروم، من چون ابراهيم خليل به سوى آتش مى روم.
نیست آتش هست آن ماء معین
و آن دگر از مکر آب آتشین
آن آتش نيست، آب گوارا است، آن ديگرى از روى مكر آبى آتشين جلوه مى كند.
بس نکو گفت آن رسول خوش جواز
ذره ای عقلت به از صوم و نماز
پس آن رسول خوش خوى بسيار زيبا گفته است كه براى تو ذره يى عقل بهتر از روزه و نماز است.
ز انکه عقلت جوهر است این دو عرض
این دو در تکمیل آن شد مفترض
زيرا كه عقل جوهر (اصل) است و اين دو (روزه و نماز) عرض (فرع)؛ اين دو در صورت كمال عقل (يا براى تكميل عقل) واجب شده است.
تا جلا باشد مر آن آیینه را
که صفا آید ز طاعت سینه را
تا آينه عقل را روشن كند، زيرا كه از عبادت دل صفا مى يابد.
لیک گر آیینه از بن فاسد است
صیقل او را دیر باز آرد به دست
اما اگر آينه ذاتا خراب باشد، جلا در مدت طولانى مى تواند اصلاحش كند.
و آن گزین آیینه که خوش مغرس است
اندکی صیقل گری آن را بس است
آينه اى برگزين كه جنس خوبى دارد، صيقلى مختصر برايش كافى است.
حضرت مولانا
همانطور که اصل فرود آمدن «کتاب»، از جانب خدا بر «انبیا» می باشد،
فرود آمدن «فهم» هم از جانب خدا بر «دل های بعضی از مؤمنان» می باشد!
#علی_بن_ابی_طالب «ع» در این باره چنین فرموده است:
«آن (فرود آمدن فهم بر دل ها) فهمی است که خداوند آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد دربارهٔ این قرآن عطا می فرماید!»
می بینم آن را عطایی از جانب خدا نامیده است که از آن عطا تعبیر به «فهم از جانب خدا» می گردد!
📒 #فتوحات_مکیه، ۳۶۴-۳۶۵: ۵۴
فرود آمدن «فهم» هم از جانب خدا بر «دل های بعضی از مؤمنان» می باشد!
#علی_بن_ابی_طالب «ع» در این باره چنین فرموده است:
«آن (فرود آمدن فهم بر دل ها) فهمی است که خداوند آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد دربارهٔ این قرآن عطا می فرماید!»
می بینم آن را عطایی از جانب خدا نامیده است که از آن عطا تعبیر به «فهم از جانب خدا» می گردد!
📒 #فتوحات_مکیه، ۳۶۴-۳۶۵: ۵۴
بی تو امشب از دل ما لختهی خون می رود
از بدخشان پاره های لعل بیرون می رود
ظهیر فاریابی
از بدخشان پاره های لعل بیرون می رود
ظهیر فاریابی
ناخن فکرتم از سودگی افتاد ز کار
تا به کی عقده گشای گرهی دل باشم
ظهیر فاریابی
تا به کی عقده گشای گرهی دل باشم
ظهیر فاریابی
هجران حریف بخت سیاهم نمی شود
دوزخ حریف شعلهی آهم نمی شود
خواهم که سر برهنه درآیم به آفتاب
کاسباب چرخ ، پشم کلاهم نمی شود
ظهیر فاریابی
دوزخ حریف شعلهی آهم نمی شود
خواهم که سر برهنه درآیم به آفتاب
کاسباب چرخ ، پشم کلاهم نمی شود
ظهیر فاریابی
هر چند دل از وصل قدح نوش نباشد
رحمی که ز یاد تو فراموش نباشد
بیدل دهلوی
رحمی که ز یاد تو فراموش نباشد
بیدل دهلوی