برگرد ای بهار
که در باغهای شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقدههای بسته یک رنج دیرپای
بر شاخههای خشک درختان
جوانه نیست
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
که در باغهای شهر
جای سرود شادی و بانگ ترانه نیست
جز عقدههای بسته یک رنج دیرپای
بر شاخههای خشک درختان
جوانه نیست
#محمدرضا_شفیعیکدکنی
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همیپرانمت
#مولانا
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همیپرانمت
#مولانا
به هلاک میدواند به خلاص میدواند
به از این نباشد ای جان که تو دل بدو سپاری
بنمایمت سپردن دل اگر دلم بخواهد
دل خود بدو سپردم هم از او طلب تو یاری
#مولانا
به از این نباشد ای جان که تو دل بدو سپاری
بنمایمت سپردن دل اگر دلم بخواهد
دل خود بدو سپردم هم از او طلب تو یاری
#مولانا
عشق میگویدسخن ازمن شنو
ما از او گوئیم وخاموشیم ما
عاشقانه همچو خم میفروش
بازسرمستیم و درجوشیم ما
جرعهٔ می مابه صدجان میخریم
نیک ارزانست نفروشیم ما
#حضرت_شاہ_نعمت_اللہ_ولی
ما از او گوئیم وخاموشیم ما
عاشقانه همچو خم میفروش
بازسرمستیم و درجوشیم ما
جرعهٔ می مابه صدجان میخریم
نیک ارزانست نفروشیم ما
#حضرت_شاہ_نعمت_اللہ_ولی
آنکه بی ما دید بزم عیش و در عشرت نشست
گو مهیا شو که میباید به سد حیرت نشست
آمدم تا روبم و در چشم نومیدی زنم
گرد حرمانی که بر رویم در این مدت نشست
بزم ما را بهر چشم بد سپندی لازمست
غیر را میباید اندر آتش غیرت نشست
مسند خواری بیارایید پیش تخت ناز
زانکه خواهیم آمد و دیگر به سد عزت نشست
وحشی آمد بر در رد و قبولت حکم چیست
رفت اگر نبود اجازت ور بود رخصت نشست
#وحشی
گو مهیا شو که میباید به سد حیرت نشست
آمدم تا روبم و در چشم نومیدی زنم
گرد حرمانی که بر رویم در این مدت نشست
بزم ما را بهر چشم بد سپندی لازمست
غیر را میباید اندر آتش غیرت نشست
مسند خواری بیارایید پیش تخت ناز
زانکه خواهیم آمد و دیگر به سد عزت نشست
وحشی آمد بر در رد و قبولت حکم چیست
رفت اگر نبود اجازت ور بود رخصت نشست
#وحشی
سرو قدی که بود دیدهٔ دلها به رهش
نیست جز دیدهٔ صاحبنظران جلوه گهش
آه از آن شوخ که سرگشته به صحرا دارد
وحشیان را نگه آن آهوی وحشی نگهش
#هاتف اصفهانی
نیست جز دیدهٔ صاحبنظران جلوه گهش
آه از آن شوخ که سرگشته به صحرا دارد
وحشیان را نگه آن آهوی وحشی نگهش
#هاتف اصفهانی
توکل بر خدا باید همیشه
نه بر تیر و کمان و کار و پیشه
به صنعت هر کسی دارد امیدی
نباشد بر خداشان اعتمیدی
به خلاقیش جمله خلق دانند
ولی رزاقیش را در گمانند
هر آن کس را که باشد عقل داند
چو جانت داد بی روزی نماند
چو جانت داد بر تن کرد فیروز
معین کرد زرق تن همان روز
به تن میخور همیشه آب و نان را
به جان میجوی علم خاص جان را
چو بشناسی کهای و از کجائی
بدانی عاقبت سر خدائی
مرا زان شمه معلوم گشته است
سوی الله این دمم مفهوم گشته است
به هر جائی که هستم در شب و روز
همی گویم به آه گرم و دلسوز
خداوندا دلی بخش این گدا را
که اندر وی نبیند جز خدا را
#شیخ محمود شبستری
نه بر تیر و کمان و کار و پیشه
به صنعت هر کسی دارد امیدی
نباشد بر خداشان اعتمیدی
به خلاقیش جمله خلق دانند
ولی رزاقیش را در گمانند
هر آن کس را که باشد عقل داند
چو جانت داد بی روزی نماند
چو جانت داد بر تن کرد فیروز
معین کرد زرق تن همان روز
به تن میخور همیشه آب و نان را
به جان میجوی علم خاص جان را
چو بشناسی کهای و از کجائی
بدانی عاقبت سر خدائی
مرا زان شمه معلوم گشته است
سوی الله این دمم مفهوم گشته است
به هر جائی که هستم در شب و روز
همی گویم به آه گرم و دلسوز
خداوندا دلی بخش این گدا را
که اندر وی نبیند جز خدا را
#شیخ محمود شبستری
در خرقهٔ توبه آمدم روزی چند
چشمم به دهان واعظ و گوش به پند
ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند
وز یاد برفتم سخن دانشمند
#سعدی
چشمم به دهان واعظ و گوش به پند
ناگاه بدیدم آن سهی سرو بلند
وز یاد برفتم سخن دانشمند
#سعدی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم
#سعدی
#شجریان
#مشکاتیان
#موسوی
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمیدانیم
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم
#سعدی
#شجریان
#مشکاتیان
#موسوی
بی تیر غمت پشت کمان دارم من
دادم به تو دل ترا چو جان دارم من
پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای
دستی ز غمت بر آسمان دارم من
#سنایی
دادم به تو دل ترا چو جان دارم من
پیش تو اگر چه بر زمین دارم پای
دستی ز غمت بر آسمان دارم من
#سنایی
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمدهای
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانهام ای بنده نواز آمدهای
#صائب_تبریزی
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمدهای
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانهام ای بنده نواز آمدهای
#صائب_تبریزی
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمدهای
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانهام ای بنده نواز آمدهای
#صائب_تبریزی
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمدهای
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانهام ای بنده نواز آمدهای
#صائب_تبریزی
هر کسی را آن قوّتِ صبر نیست که چندان صبر کند که فرَج پیش او آید ' او پیش فرج وا می رود !
دشواری از این است
#مکتوبات_ مولانا
دشواری از این است
#مکتوبات_ مولانا
با دل گفتم كه اي دل احوال تو چيست؟
دل، ديده پُر آب كرد و بسيار گريست
گفتا كه چگونه باشد احوال كسي
كو را به مراد ديگري بايد زيست
ابوسعيد ابوالخير
دل، ديده پُر آب كرد و بسيار گريست
گفتا كه چگونه باشد احوال كسي
كو را به مراد ديگري بايد زيست
ابوسعيد ابوالخير
حضرت عیسی بن مریم:
مگویید که علم در آسمان است، چه کسی بالا میرود تا آن را بیاورد؟
و نگویید که در دل زمین است، چه کسی پایین میرود تا آن را بیاورد؟
و نگویید که در آن سوی دریاهاست، چه کسی میرود تا آن را بیاورد؟
بلکه علم در نهانخانهی دل شماست!
در پیشگاه حق تعالی مؤدب به آداب روحانیان شوید و متخلق به اخلاق صدیقان گردید، تا آنکه علم از درون دل شما پدیدار شده و شما را بپوشاند و در برگیرد.
مگویید که علم در آسمان است، چه کسی بالا میرود تا آن را بیاورد؟
و نگویید که در دل زمین است، چه کسی پایین میرود تا آن را بیاورد؟
و نگویید که در آن سوی دریاهاست، چه کسی میرود تا آن را بیاورد؟
بلکه علم در نهانخانهی دل شماست!
در پیشگاه حق تعالی مؤدب به آداب روحانیان شوید و متخلق به اخلاق صدیقان گردید، تا آنکه علم از درون دل شما پدیدار شده و شما را بپوشاند و در برگیرد.
چو مستان به هم مهربانی کنیم
دمی بی ریا زندگانی کنیم
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد یک نفس بیش نیست
#رضی_الدین_آرتیمانی
دمی بی ریا زندگانی کنیم
جهان منزل راحت اندیش نیست
ازل تا ابد یک نفس بیش نیست
#رضی_الدین_آرتیمانی
یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست
که اسباب شکرریز مهیاست خدایا
به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش
چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدای
#مولانا
که اسباب شکرریز مهیاست خدایا
به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش
چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدای
#مولانا
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو
عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه مُشکین به نیم جو
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سِّرِ اختران کهن سیر و ماه نو
شکل هلال هر سر مه میدهد نشان
از افسر سیامک و تَرک کلاه زو
حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست
درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو
حضرت حافظ
از ماه ابروان منت شرم باد رو
عمریست تا دلت ز اسیران زلف ماست
غافل ز حفظ جانب یاران خود مشو
مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کان جا هزار نافه مُشکین به نیم جو
تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار
آن گه عیان شود که بود موسم درو
ساقی بیار باده که رمزی بگویمت
از سِّرِ اختران کهن سیر و ماه نو
شکل هلال هر سر مه میدهد نشان
از افسر سیامک و تَرک کلاه زو
حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست
درس حدیث عشق بر او خوان و ز او شنو
حضرت حافظ