از بهر چه در مجلس جانانه نباشم
گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم
بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح
اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم
#وحشی_بافقی
گرد سر آن شمع چو پروانه نباشم
بیموجب از او رنجم و بیوجه کنم صلح
اینها نکنم عاشق دیوانه نباشم
#وحشی_بافقی
گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه برود.
با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد.
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد.
دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم..
با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد.
تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت.
زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد.
دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.
شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو.
مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در حرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم.
شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم..
تن به جان زنده است و جان از عشق
در بدن روح ما روان از عشق
عشق داند که ذوق عاشق چیست
باز جو ذوق عاشقان از عشق
هر چه در کاینات موجود است
جود عشق است و باشد آن از عشق
عاشقان عشق را به جان جویند
عاقلانند غافلان از عشق
نعمت الله که میر مستان است
می دهد بنده را نشان از عشق
حضرت شاه نعمتالله ولی
در بدن روح ما روان از عشق
عشق داند که ذوق عاشق چیست
باز جو ذوق عاشقان از عشق
هر چه در کاینات موجود است
جود عشق است و باشد آن از عشق
عاشقان عشق را به جان جویند
عاقلانند غافلان از عشق
نعمت الله که میر مستان است
می دهد بنده را نشان از عشق
حضرت شاه نعمتالله ولی
ز هشیار عاقل نزیبد که دست
زند در گریبان نادان مست
هنرور چنین زندگانی کند
جفا بیند و مهربانی کند
#سعدی_بوستان
زند در گریبان نادان مست
هنرور چنین زندگانی کند
جفا بیند و مهربانی کند
#سعدی_بوستان
نشاط عاشقی گنجی است پنهان
چه کردی گنج پنهان را چه کردی
تو را با من نه عهدی بود ز اول
بیا بنشین بگو آن را چه کردی
چنان ابری به پیش ما چه بستی
چنان خورشید خندان را چه کردی
#مولانا
چه کردی گنج پنهان را چه کردی
تو را با من نه عهدی بود ز اول
بیا بنشین بگو آن را چه کردی
چنان ابری به پیش ما چه بستی
چنان خورشید خندان را چه کردی
#مولانا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ای بشر ای راز هستی
ساز خوش آواز هستی
ای کمال آفرینش
ای فروغ نور بینش
این پریشانی چرا
جنگ و ویرانی چرا...
آهنگ و آواز #علی_تجویدی
شعر #بیژن_ترقی
تنبک #جهانگیر_ملک
دستگاه #چهارگاه
ساز خوش آواز هستی
ای کمال آفرینش
ای فروغ نور بینش
این پریشانی چرا
جنگ و ویرانی چرا...
آهنگ و آواز #علی_تجویدی
شعر #بیژن_ترقی
تنبک #جهانگیر_ملک
دستگاه #چهارگاه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
صحبتهای استاد #گلپا در بزرگداشت استاد #علی_تجویدی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
در آن چمن که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن نافه های تاتاری است
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاری است
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامی است
که زیر سلسله رفتن طریق عیاری است
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداری است
لطیفه ایست نهانی که عشق از آن خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری است
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آنکس که از هنر عاری است
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواری است
سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است
#حافظ
مرا عاشقی شیدا، فارغ از دنیا
تو کردی، تو کردی
مرا عاقبت رسوا، مست و بیپروا
تو کردی، تو کردی
نداند کس، جانا، چه کردی، چه ها کردی با ما چه کردی
دو چشمم چو دریا درافشان، گوهرزا، تو کردی، تو کردی
روان از چشم ما، گهرها دریاها تو کردی
نه یک دم از جورت فغان کردم
نه دستی سوی آسمان کردم
منم اکنون چون خاک راهی
غباری در شام سیاهی
اگر مهری رخشد تو آن مهری
اگر ماهی تابد تو آن ماهی
اجرای خصوصی اساتید:
#محمدرضا_شجریان و #علی_تجویدی
در مایه #سهگاه
چه جای دم زدن نافه های تاتاری است
بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق
که مست جام غروریم و نام هشیاری است
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامی است
که زیر سلسله رفتن طریق عیاری است
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در این کار و بار دلداری است
لطیفه ایست نهانی که عشق از آن خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری است
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آنکس که از هنر عاری است
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلک سروری به دشواری است
سحر کرشمه چشمت به خواب میدیدم
زهی مراتب خوابی که به ز بیداری است
#حافظ
مرا عاشقی شیدا، فارغ از دنیا
تو کردی، تو کردی
مرا عاقبت رسوا، مست و بیپروا
تو کردی، تو کردی
نداند کس، جانا، چه کردی، چه ها کردی با ما چه کردی
دو چشمم چو دریا درافشان، گوهرزا، تو کردی، تو کردی
روان از چشم ما، گهرها دریاها تو کردی
نه یک دم از جورت فغان کردم
نه دستی سوی آسمان کردم
منم اکنون چون خاک راهی
غباری در شام سیاهی
اگر مهری رخشد تو آن مهری
اگر ماهی تابد تو آن ماهی
اجرای خصوصی اساتید:
#محمدرضا_شجریان و #علی_تجویدی
در مایه #سهگاه
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
بخوان، خدای را بخوان
گره گشای را بخوان
مگر نوای مرغ حق ثمری بخشد
به ما صفای عالم دگری بخشد
برآور ای نشان حق ز دل آوازی
مگر که بر دعای ما اثری بخشد
چو هم در این سکوت شب تویی ز شب نخفتگان
که حق عیان نمیشود به چشم خواب رفتگان
مگر به همنواییم دهی ز خود رهاییم
بخوان در این سکوت شب به درگه خداییم
با نام حق، آتش را در جانم افکندی
از جان مگو آتش در ایمانم افکندی
ای آسمان چو سوز آوازم بشنیدی
خورشید و مهتاب را در دامانم افکندی
بخوان، خدای را بخوان
گره گشای را بخوان
#بیژن_ترقی
#محمدرضا_شجریان
#علی_تجویدی
#شوشتری_بیداد
ارکستر ملی ایران به رهبری
#فرهاد_فخرالدینی
گره گشای را بخوان
مگر نوای مرغ حق ثمری بخشد
به ما صفای عالم دگری بخشد
برآور ای نشان حق ز دل آوازی
مگر که بر دعای ما اثری بخشد
چو هم در این سکوت شب تویی ز شب نخفتگان
که حق عیان نمیشود به چشم خواب رفتگان
مگر به همنواییم دهی ز خود رهاییم
بخوان در این سکوت شب به درگه خداییم
با نام حق، آتش را در جانم افکندی
از جان مگو آتش در ایمانم افکندی
ای آسمان چو سوز آوازم بشنیدی
خورشید و مهتاب را در دامانم افکندی
بخوان، خدای را بخوان
گره گشای را بخوان
#بیژن_ترقی
#محمدرضا_شجریان
#علی_تجویدی
#شوشتری_بیداد
ارکستر ملی ایران به رهبری
#فرهاد_فخرالدینی
هـر دم از روی تـو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
کس ندیـدهست ز مشک ختـن و نافه چین
آن چه من هر سحـر از باد صبــا میبینم
دوستـان عیب نظـــربـــازی حافظ مکنید
که من او را ز محبــان شمـــــا میبینم
حافظ
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
کس ندیـدهست ز مشک ختـن و نافه چین
آن چه من هر سحـر از باد صبــا میبینم
دوستـان عیب نظـــربـــازی حافظ مکنید
که من او را ز محبــان شمـــــا میبینم
حافظ
*چو ناکس به دِه کد خدایی کند*
*کشاورز باید گدایی کند ...*
*در این خاک زرخیز ایران زمین*
*نبودند جز مردمی پاک دین*
*همه دینشان مردی و داد بود*
*وز آن ، کشور آزاد و آباد بود*
*چو مهر و وفا بود خود کیششان*
*گُنه بود آزارِ کس پیششان*
*همه بنده ی ناب یزدان پاک*
*همه دل پُر از مهرِ این آب و خاک*
*پدر در پدر آریایی نژاد*
*ز پشت فریدون نیکو نهاد*
*بزرگی به مردی و فرهنگ بود*
*گدایی در این بوم و بر ننگ بود*
*کجا ، رفت آن دانش و هوش ما*
*که شد مهر میهن فراموش ما ؟*
*که انداخت آتش در این بوستان*
*کز آن سوخت جان و دل دوستان ؟*
*چه کردیم کین گونه گشتیم خوار ؟*
*خرد را فکندیم این سان ز کار*
*نبود این چنین کشور و دین ما*
*کجا رفت آیین دیرین ما ؟*
*به یزدان که این کشور آباد بود*
*همه جای مردانِ آزاد بود*
*در این کشور آزادگی ارز داشت*
*کشاورز ، خود خانه و مرز داشت*
*گرانمایه بود آنکس که بودی دبیر*
*گرامی بد آنکس که بودی دلیر*
*نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت*
*نه بیگانه جایی در این خانه داشت*
*از آنروز دشمن بما چیره گشت*
*که ما را روان و خرد تیره گشت*
*از آنروز این خانه ویرانه شد*
*که نان آورش مردِ بیگانه شد*
*چو ناکس به دِه کد خدایی کند*
*کشاورز باید گدایی کند...*
فردوسی بزرگ
*کشاورز باید گدایی کند ...*
*در این خاک زرخیز ایران زمین*
*نبودند جز مردمی پاک دین*
*همه دینشان مردی و داد بود*
*وز آن ، کشور آزاد و آباد بود*
*چو مهر و وفا بود خود کیششان*
*گُنه بود آزارِ کس پیششان*
*همه بنده ی ناب یزدان پاک*
*همه دل پُر از مهرِ این آب و خاک*
*پدر در پدر آریایی نژاد*
*ز پشت فریدون نیکو نهاد*
*بزرگی به مردی و فرهنگ بود*
*گدایی در این بوم و بر ننگ بود*
*کجا ، رفت آن دانش و هوش ما*
*که شد مهر میهن فراموش ما ؟*
*که انداخت آتش در این بوستان*
*کز آن سوخت جان و دل دوستان ؟*
*چه کردیم کین گونه گشتیم خوار ؟*
*خرد را فکندیم این سان ز کار*
*نبود این چنین کشور و دین ما*
*کجا رفت آیین دیرین ما ؟*
*به یزدان که این کشور آباد بود*
*همه جای مردانِ آزاد بود*
*در این کشور آزادگی ارز داشت*
*کشاورز ، خود خانه و مرز داشت*
*گرانمایه بود آنکس که بودی دبیر*
*گرامی بد آنکس که بودی دلیر*
*نه دشمن در این بوم و بر لانه داشت*
*نه بیگانه جایی در این خانه داشت*
*از آنروز دشمن بما چیره گشت*
*که ما را روان و خرد تیره گشت*
*از آنروز این خانه ویرانه شد*
*که نان آورش مردِ بیگانه شد*
*چو ناکس به دِه کد خدایی کند*
*کشاورز باید گدایی کند...*
فردوسی بزرگ
اگر دل دلبر و دلبر کدام است
وگر دلبر دل و دلرا چه نام است
دل و دلبر بهم آمیته وینم
ندونم دل که و دلبر کدام است
باباطاهر
وگر دلبر دل و دلرا چه نام است
دل و دلبر بهم آمیته وینم
ندونم دل که و دلبر کدام است
باباطاهر
گفت: در سفری بودم، صحرا پربرف بود، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف میرفت و ارزن میپاشید.
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد - از گبری- نپذیرد.
گفت: اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
- عاشق آسا در طواف- گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
تذکره الاولیاء شیخ فرید الدین عطار نیشابوری/
ذکر ذوالنون مصری روح العزیز
ذالنون گفت:
ای دهقان! چه دانه میپاشی؟
گفت:
مرغکان چینه نیابند. دانه میپاشم تا این تخم به برآید و خدای بر من رحمت کند.
گفتم:
دانه ای که بیگانه پاشد - از گبری- نپذیرد.
گفت: اگر نپذیرد، بیند آنچه میکنم.
گفتم: بیند.
گفت: مرا این بس باشد.
پس ذوالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم
- عاشق آسا در طواف- گفت: یا اباالفیض! دیدی که دید و پذیرفت، و آن تخم به برآمد، و مرا آشنایی داد، و آگاهی بخشید، وبه خانه خودم خواند؟
ذوالنون از آن سخن در شور شد.
گفت: خداوندا! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان میفروشی.
هاتفی آواز داد:
که حق تعالی هرکه را خواند، نه به علت خواند، و هرکه را راند نه به علت راند.
تو ای ذوالنون!
فارغ باش که کار انفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد.
تذکره الاولیاء شیخ فرید الدین عطار نیشابوری/
ذکر ذوالنون مصری روح العزیز
از دو زلف تو شکن وام کنم
وز برای دل خود دام کنم
از پی آنکه به رویت نرسد
چشم بد را به سخن رام کنم
تا تو ننمایی رو، گیرم زلف
تا رخت چاشت کند، شام کند
چشم از زلف سیاه تو کشم
گله از محنت ایام کنم
از تو صد جور و جفا می بینم
با که گویم، به که پیغام کنم؟
دل ندارم که نهم بر دگری
هم ز زلف تو مگر وام کنم
بوسه خواهیم، وگر تند شوی
خویشتن را عجمی نام کنم
نیست حلوای تو بهر خسرو
چه بدان لب طمع خام کنم!
#امیرخسرو دهلوی
وز برای دل خود دام کنم
از پی آنکه به رویت نرسد
چشم بد را به سخن رام کنم
تا تو ننمایی رو، گیرم زلف
تا رخت چاشت کند، شام کند
چشم از زلف سیاه تو کشم
گله از محنت ایام کنم
از تو صد جور و جفا می بینم
با که گویم، به که پیغام کنم؟
دل ندارم که نهم بر دگری
هم ز زلف تو مگر وام کنم
بوسه خواهیم، وگر تند شوی
خویشتن را عجمی نام کنم
نیست حلوای تو بهر خسرو
چه بدان لب طمع خام کنم!
#امیرخسرو دهلوی
ذهن زیبا ....
بهترین طبیب شماست!
اگر می خواهید جسم خود را تقویت کنید ، ذهنتان را تقویت کنید ؛ اگر می خواهید جسم خود را احیا کنید ، ذهنتان را زیبا کنید .....
افکار پلید ، افکار توام با حسرت ، یاس ، رنج و اندوه ، سلامتی و نشاط جسم را از میان می برند....
چهره عبوس حاصل بخت و اقبال نیست ، بلکه حاصل افکار زشت و ناپسند است....
در کسانی که با صداقت زندگی کرده اند ، سالخوردگی ماننده منظره غروب خورشید ، همراه با متانت و نشاط است...
هیچ طبیبی مانند اندیشه ای شادی آفرین برای از بین بردن بیماریهای جسمانی نیست....
هیچ داروی آرام بخشی مانند نیت خیر برای کاهش غم و اندوه وجود ندارد...
زندگی همراه با سوءنیت ، بدبینی ، سوءظن و حسادت ، مانند سیاهچالی است که خود ساخته ایم و خود را در زندانی کرده ایم.
در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد
بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد
سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد
بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد
جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد
دیوان کبیر
#مولوی
بهترین طبیب شماست!
اگر می خواهید جسم خود را تقویت کنید ، ذهنتان را تقویت کنید ؛ اگر می خواهید جسم خود را احیا کنید ، ذهنتان را زیبا کنید .....
افکار پلید ، افکار توام با حسرت ، یاس ، رنج و اندوه ، سلامتی و نشاط جسم را از میان می برند....
چهره عبوس حاصل بخت و اقبال نیست ، بلکه حاصل افکار زشت و ناپسند است....
در کسانی که با صداقت زندگی کرده اند ، سالخوردگی ماننده منظره غروب خورشید ، همراه با متانت و نشاط است...
هیچ طبیبی مانند اندیشه ای شادی آفرین برای از بین بردن بیماریهای جسمانی نیست....
هیچ داروی آرام بخشی مانند نیت خیر برای کاهش غم و اندوه وجود ندارد...
زندگی همراه با سوءنیت ، بدبینی ، سوءظن و حسادت ، مانند سیاهچالی است که خود ساخته ایم و خود را در زندانی کرده ایم.
در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد
بر هر چه همیلرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد
آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد
آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد
سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد
بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد
جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد
دیوان کبیر
#مولوی
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
#سعدی
یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
#سعدی
ای باد صبح ببین که کجا می فرستمت
نزدیک " آفتاب " وفا می فرستمت
این سر به مهر نامه بدان مهربان رسان
کس را خبر مکن که کجا می فرستمت
#خاقانی_شروانی
نزدیک " آفتاب " وفا می فرستمت
این سر به مهر نامه بدان مهربان رسان
کس را خبر مکن که کجا می فرستمت
#خاقانی_شروانی
.
به فلک میرسد از روی
چو خورشید تو نور
قل هوالله احد چشم بد
از روی تو دور
#شیخ_اجل_سعدی از غزل از ۳۳۲
به فلک میرسد از روی
چو خورشید تو نور
قل هوالله احد چشم بد
از روی تو دور
#شیخ_اجل_سعدی از غزل از ۳۳۲
بر درختی کاشْیانِ مُرغِ توست
شاخْ مَشْکَن، مُرغ را پَرّان مَکُن
کعبهٔ اِقْبالْ این حَلْقهست و بس
کعبهٔ اومید را ویرانْ مَکُن
#مولانا
شاخْ مَشْکَن، مُرغ را پَرّان مَکُن
کعبهٔ اِقْبالْ این حَلْقهست و بس
کعبهٔ اومید را ویرانْ مَکُن
#مولانا