آمد رسولی از چمن کاین طبل را پنهان مزن
ما طبل خانه عشق را از نعرهها ویران کنیم
بشنو سماع آسمان خیزید ای دیوانگان
جانم فدای عاشقان امروز جان افشان کنیم
زنجیرها را بردریم ما هر یکی آهنگریم
آهن گزان چون کلبتین آهنگ آتشدان کنیم
#مولانا
ما طبل خانه عشق را از نعرهها ویران کنیم
بشنو سماع آسمان خیزید ای دیوانگان
جانم فدای عاشقان امروز جان افشان کنیم
زنجیرها را بردریم ما هر یکی آهنگریم
آهن گزان چون کلبتین آهنگ آتشدان کنیم
#مولانا
چشم مستش میفروشی دیگر است
نوش لعلش باده نوشی دیگر است
آتش عشقش دل ما را بسوخت
داغ او بر دل فروشی دیگر است
#شاه_نعمتالله_ولی
نوش لعلش باده نوشی دیگر است
آتش عشقش دل ما را بسوخت
داغ او بر دل فروشی دیگر است
#شاه_نعمتالله_ولی
۱۱ آبان سالروز درگذشت #داوود_پیرنیا
( زاده سال ۱۲۷۹ تهران -- درگذشته ۱۱ آبان ۱۳۵۰ تهران ) بنیانگذار برنامه رادیویی «گلها»
#داوود_پیرنیا فرزند #حسن_پیرنیا، نویسنده و تاریخ نگار بزرگ ایرانی و مادرش دختر علاءالدوله از رجال قاجار بود و بهدلیل گرایشها و اعتقادات مذهبی اجازه حضور در عرصه موسیقی را به او ندادند اما آموزشهای پدرش که از روشنفکران آن دوران بود بر او بسیار تاثیر داشت. او تحصیلات ابتدایی را در خانه فراگرفت، سپس برای ادامه تحصیل و فراگیری زبان فرانسه وارد مدرسه سنلویی تهران شد. بعدها برای ادامه تحصیلات در رشته حقوق به سویس رفت.
او پس از فراغت تحصیل در رشته حقوق، بهمیهن بازگشت و وارد کارهای دولتی شد و پس از انتقال از وزارت دادگستری به وزارت دارایی، اقدام به تأسیس اداره آمار در ایران کرد. در سال ۱۳۲۵ که احمد قوام نخستوزیر شد، او را مدیرکل بازرسی نخستوزیری کرد و پس از چند ماه معاون نخستوزیر شد.
او حقوقدان و مؤسس کانون وکلا در ایران، پایهگذار و مدیر برنامه رادیویی گلها در رادیو تهران "بعدها رادیو ایران" در سال ۱۳۳۵ و در پی آن برنامه گلهای رنگارنگ، برگ سبز، یک شاخه گل و گلهای صحرایی "بر مبنای ترانههای محلی" و مبدع گروه موسیقی رادیو بودهاست.
نخستین برنامههای کودک رادیو هم از کارهای او بهشمار میآید؛ حتی نخستین بار پسر خردسالش را به گویندگی این برنامه گماشت. گاهی هم دستی بهقلم میبرد و مقالاتی مینوشت. آثار او در برخی نشریات سالهای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ منتشر شدهاند.
او پس از سقوط دولت قوام، مشاغل دولتی را کنار گذاشت و با میراثی که از پدر به او رسیده بود، به مطالعه در زمینه موسیقی ایران پرداخت و به جمعآوری آهنگهای اصیل ایرانی مشغول شد.
پیرنیا توانست نظر مقامات سازمان برنامه و بودجه را به اهمیت ترویج موسیقی اصیل ایرانی جلب کند و پس از اختصاص اعتبار، اقدام به تشکیل ارکستری با شرکت نوازندگان، خوانندگان و آهنگسازان صاحب نام آن دوره کرد و اینگونه نطفهی گلها در آشفته بازار موسیقی ایران بسته شد.
آغاز پخش برنامه گلهای رنگارنگ در سال ۱۳۳۴ از رادیو تهران، حاصل این کوشش وی بود. او را باید مؤسس برنامههای موسیقی «گلهای رنگارنگ» «گلهای جاویدان» «یک شاخه گل» «گلهای صحرایی» و «برگ سبز» دانست. برنامههای او تحولی در موسیقی رادیو بهوجود آورد.
اوایل برنامه گلهای رنگارنگ که باصدای خانم مرضیه آغاز شد، بیشتر خواندن شعر و همراهی یک ساز بود که بعدها رفته رفته به آواز و موسیقی تبدیل شد. همکاری استادان موسیقی ایرانی مانند ابوالحسن صبا، غلامحسین بنان، بانو مرضیه و مرتضی محجوبی، شناخت پیرنیا از شعر و ادب و موسیقی ایران و وسواس و سلیقه او در انتخاب اشعار و قطعات موسیقی، باعث استقبال مردم از برنامه گلها شد.
در آبان ۱۳۴۵ که او پس از مدتی بیماری به رادیو بازگشت، به درخواست چند تن قرار شد از کارهای وی بازرسی شود. پیرنیا پس از این ماجرا بلافاصله استعفا داد و برنامه گلهای ۴۰۵ آخرین برنامهای است که زیرنظر وی ضبط شد.
داوود پیرنیا در ۷۱ سالگی درگذشت.
#پروین_دولت_آبادی
در سوگ مبتکر #برنامهگلها #داودپیرنیا چنین می سراید:
با نای دل حکایت هجران او کنید
با چنگ جان حديث غمش موبه مو کنید
گلهای جاودانه شعر و سرود را
بر گور او فشانده و می در سبو کنید
داوود نغمه پرور سحر آفرین کجاست؟
او را به شهر شعر و طرب جست وجو کنید
در چشمه سار نغمه جوشان او مدام
ای خون دلان به اشک دمادم وضو کنید
در دامن هنر، گل صحرایی اش شکفت
تا عطر آشنایی از آن نغمه بو کنید
آورد او به خلوت خاصان چراغ را
لب بستگان درد از او گفت وگو کنید
بالانشین مصطبه عشق و حال بود
حالی چنان که رفته بر او آرزو کنید
آن جان ناز پرور و غم خسته را مگر
در رود رود شور و نوا جست وجو کنید
داوود رفت و طرفه مزامیر او بماند
با نای دل حکایت هجران او کنید
در سوگ مبتکر #برنامهگلها #داودپیرنیا چنین می سراید:
با نای دل حکایت هجران او کنید
با چنگ جان حديث غمش موبه مو کنید
گلهای جاودانه شعر و سرود را
بر گور او فشانده و می در سبو کنید
داوود نغمه پرور سحر آفرین کجاست؟
او را به شهر شعر و طرب جست وجو کنید
در چشمه سار نغمه جوشان او مدام
ای خون دلان به اشک دمادم وضو کنید
در دامن هنر، گل صحرایی اش شکفت
تا عطر آشنایی از آن نغمه بو کنید
آورد او به خلوت خاصان چراغ را
لب بستگان درد از او گفت وگو کنید
بالانشین مصطبه عشق و حال بود
حالی چنان که رفته بر او آرزو کنید
آن جان ناز پرور و غم خسته را مگر
در رود رود شور و نوا جست وجو کنید
داوود رفت و طرفه مزامیر او بماند
با نای دل حکایت هجران او کنید
تا که نفْریبــد شما را شــکـلِ من
نُقلِ من نوشید پیش از نَقلِ من
ای بَسا کس را که صورت راه زد
قصــدِ صــورت کرد و بر الله زد!
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم_ص_۲۲۷
نُقلِ من نوشید پیش از نَقلِ من
ای بَسا کس را که صورت راه زد
قصــدِ صــورت کرد و بر الله زد!
#مثنوی
#مولانا
#دفتر_دوم_ص_۲۲۷
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
#حافظ
.
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
#حافظ
.
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب
موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
خانه دار گوشهٔ چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهٔ دست فنا؟
زندهٔ جاوید از دست حمایت کن مرا
خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگی
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهٔ تنهاییم
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
از فضولیهای خود صائب خجالت میکشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟
#صائب_تبریزی
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا
تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
خانهآرایی نمیآید ز من همچون حباب
موج بیپروای دریای حقیقت کن مرا
استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
خانه دار گوشهٔ چشم قناعت کن مرا
چند باشد شمع من بازیچهٔ دست فنا؟
زندهٔ جاوید از دست حمایت کن مرا
خشک بر جا ماندهام چون گوهر از افسردگی
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا
گرچه در صحبت همان در گوشهٔ تنهاییم
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا
از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
از فضولیهای خود صائب خجالت میکشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟
#صائب_تبریزی
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد
هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا
محروم از عطای تو، این نیز بگذرد
#عراقی
بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد
عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند
خوش باش کز جفای تو، این نیز بگذرد
آیی و بگذری به من و باز ننگری
ای جان من فدای تو، این نیز بگذرد
هر کس رسید از تو به مقصود و این گدا
محروم از عطای تو، این نیز بگذرد
#عراقی
او بی نیاز است ،
تو نیاز ببر
که بی نیاز ،نیاز دوست دارد
به واسطه آن ،
از میان این حوادث بجهی
از قدیم چیزی به تو پیوندد
و
آن عشق است
#مقالات_شمس
تو نیاز ببر
که بی نیاز ،نیاز دوست دارد
به واسطه آن ،
از میان این حوادث بجهی
از قدیم چیزی به تو پیوندد
و
آن عشق است
#مقالات_شمس
گفته بودی
همه زَرقند و فریبند و فسوس
#سعدی آن نیست
ولیکن چو تو فرمایی
هست!
"بی تو به سر نمی شود!"
مولانا
همه زَرقند و فریبند و فسوس
#سعدی آن نیست
ولیکن چو تو فرمایی
هست!
"بی تو به سر نمی شود!"
مولانا
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است
از صبــا هر دم مشـام جـان ما خوش میشود
آری آری طیب انفاس هـــواداران خوش است
نــاگشوده گل نقـــاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
حافظ
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است
از صبــا هر دم مشـام جـان ما خوش میشود
آری آری طیب انفاس هـــواداران خوش است
نــاگشوده گل نقـــاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
حافظ
زندگی ساعت تفریحی نیست
که فقط با بازی
یا با خوردن آجیل و خوراک
بگذرانیم آن را
هیچ میدانی آیا
ساعت بعد چه درسی داریم؟
زنگ اول دینی
آخرین زنگ حساب!...
سلمان_هراتی
که فقط با بازی
یا با خوردن آجیل و خوراک
بگذرانیم آن را
هیچ میدانی آیا
ساعت بعد چه درسی داریم؟
زنگ اول دینی
آخرین زنگ حساب!...
سلمان_هراتی
ای خیالت در دل من هر سحور
میخرامد همچو مه یک پاره نور
نقش خوبت در میان جان ما
آتش و شور افکند وانگه چه شور
#مولانا
میخرامد همچو مه یک پاره نور
نقش خوبت در میان جان ما
آتش و شور افکند وانگه چه شور
#مولانا
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجههایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق میسازیم
از این پس عشقورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
من و تو عشق را گستردهتر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی، من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت
جهان پیر، این دلگیر هم، با تو، کنار تو
به چشم خستهام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت
#حسین_منزوی
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجههایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق میسازیم
از این پس عشقورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
من و تو عشق را گستردهتر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی، من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت
جهان پیر، این دلگیر هم، با تو، کنار تو
به چشم خستهام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت
#حسین_منزوی
از یاد تو بر نداشتم دست هنوز
دل هست به یاد نرگست مست هنوز
گر حال مرا حبیب پرسید گویید
بیمار غمت را نفسی هست هنوز
#شهریار
دل هست به یاد نرگست مست هنوز
گر حال مرا حبیب پرسید گویید
بیمار غمت را نفسی هست هنوز
#شهریار